پلازای دروازه غار
محمد سرابی- روزنامهنگار
مردی جلوی قهوهخانه رمضون یخی ایستاده است. موهای سفید و لحن حرفزدنش نشان میدهد که از قدیمیهای محله است. میگوید اسمش شاغلام است. تا چند سؤال میپرسم، سرِ درددلش باز میشود؛ «من اینجا کاسب بودم. ساندویچی داشتم». به جایی اشاره میکند که آسفالت شده و چند وانت پارک کردهاند؛ «اونجا مغازهام بود. این طرف کبابی بود. اونجا دوتا بستنیفروشی روبهروی هم بودن که وسطشون یک گاری فالوده میایستاد.» جایی که زمانی گود دروازهغار بود و بعد خرابههای وسیع و بعد پارکهای کوچک و بزرگ، الان یک بوستان بزرگ ساخته شده که برای جلوگیری از ورود معتادها و موادفروشها دورتادورش را نرده کشیدهاند. آنطرفتر جایی که قبلا دروازه قدیمی وجود داشت و خراب شده است، نمونه مشابه همان دروازه را در شمال خیابان شوش با آجر و کاشی دوباره ساختهاند. بین این دروازه و نردهها قسمت کوتاهی از خیابان قدیمی دروازه غار باقیمانده است. مغازههایی که غلام به آنها اشاره میکند یا تعطیل هستند یا خراب شدهاند. میگویم: «این همه مغازه مشتری هم داشت؟» و میگوید: «داشت. مشتری زیاد بود. یک نفر اینجا بود یخ میفروخت، از صبح شروع میکرد شب نشده خرج زندگیش رو درمیآورد. کلی گاری اینجا بودن زمستون لبو میفروختن تابستون آبانار. همه زن و بچهدار بودن. کار برکت داشت. از همون گاری زندگیشون رو میگذروندن. روزیشون میرسید. پول اون روزشون رو که درمیاوردن جمع میکردن میرفتن». کسی از پیادهرو رد نمیشود. تک و توک خود مغازهدارها بیرون دکان ایستادهاند. غلام ادامه میدهد: «اینجا نونوایی بود. اونجا قصابی بود. کبابیها از همینها نون و گوشت میخریدن. اینجا...»
ـ «آقا غلام. این کاسبیهایی که شما میگی باید مشتری هم داشته باشه. مگه اینجا چقدر رفتوآمد بود؟»
ـ «اینجا شلوغ بود. یک سرش میرفت توی گود» و به زمین صاف بوستان زندگی اشاره میکند و اسامی هر محله از گود دروازه غار را میگوید. «از اونطرف راه بود که میرسید به بازار. از اینطرف هم میرفت طرف خزانه. اینجا محل رفتوآمد بود. شبها توی پیادهرو جای وایسادن پیدا نمیشد. همه مغازهها مشتری داشتن.» دوباره به خیابان خالی اشاره میکند: «من توی ساندویچی صبح و ظهر و عصر 50تا نون نصف میکردم میدادم دست مشتری. تازه آخر وقت هم باز شاگردم 20، 30تا ساندویچ دیگه میفروخت. الان اینطرفها یک ساندویچی پیدا کن که روزی 10تا مشتری داشته باشه».
تصویری که از 50سال گذشته خیابان خلوت و مغازههای تعطیل و خاک گرفته رسم میکند، خیابانی شاد و رنگارنگ است با مغازههای فراوان که عابران و اهالی محله اوقاتشان را در آن میگذراندند؛ همان چیزی است که الان شهرداری میخواهد در «میدانگاه» و «پلازا» و «پیادهراههای انسانمحور» بسازد.