• چهار شنبه 19 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 29 شوال 1445
  • 2024 May 08
یکشنبه 19 فروردین 1397
کد مطلب : 11255
+
-

یاد باد آن روزگاران، یاد باد

یاد باد آن روزگاران، یاد باد

نصرالله حدادی | تهران شناس :

نصرالله حدادی را بیشتر به عنوان تهران شناس و پژوهش‌گر تهران قدیم می‌شناسیم. اما او یکی از قدیمی‌ترین کتابفروشان کوچه حاج‌نایب بوده است. حدادی در این یادداشت از خاطره‌های قدیمی‌اش از کوچه حاج‌نایب و پاساژ مجیدی گفته است.

اوایل دهه50 شمسی پا در خیابان ناصرخسرو نهادم تا با شغل شریف کتابفروشی آشنا شوم که آشنا هم شدم اما 5ـ4سالی طول کشید تا پاگیر شوم و یک دهه در کوچه حاج‌نایب و پاساژ مجیدی رحل اقامت بیفکنم. علمی، امیرکبیر، گنجینه، ادبیه، مروج، میرخانی، مروی، معصومی، شمس (بارفتنی) علمیه اسلامیه و... باقی‌ماندگان ناشرانی بودند که از سال1246 شمسی از میان بازار، به بر خیابان‌های جباخانه (پانزده خرداد) و ناصریه (ناصرخسرو) آمده بودند. 

جهان، محمودی، مصطفوی، خزر، اسلامیه، سعادت و... هم ناشرانی بودند که از دیرباز بر خیابان بوذرجمهری، کتاب هم می‌فروختند. در داخل بازار هم از امیرکبیر گرفته تا جاویدان و ده‌ها مؤسسه نشر دیگر فعال بودند و به همین دلیل «فرهنگ در داخل بازار جان داشت» تا بدان حد که موقوفه معظم حاج‌حسین‌آقا ملک نیز در بازار حلبی‌سازها(بین‌الحرمین) در طول روز، پذیرای چندین و چند نفر از اهل تحقیق و ده‌ها و صدها نفر از اهل کتاب بود. در هزارتوی بازار تهران، ناشران استخوان‌داری فعالیت می‌کردند که نصب‌العین ذهن و خاطرشان «صبر ایوب، عمر نوح و پول قارون» بود. البته زنده‌یاد مروج، این سه صفت را برای ناشران و کتابفروشان کافی نمی‌دانست و می‌گفت به این سه، «قناعت سگ» را نیز اضافه کنید و آنگاه کتابفروش شوید! او راست می‌گفت؛ فروش یک تیراژ 2هزار نسخه‌ای از یک کتاب یا یک دوره کتاب، نیاز به صبر ایوب داشت و قناعت‌پیشگان نشر، حتی اگر از پول قارون و عمر نوح هم نصیبی نبرده بودند، به یقین وفاداری و پایبندی به شغل شریف خود را میراث داشتند و نسل به نسل، آن را منتقل می‌ساختند؛ خاندان کتابچی، از آقاسیدجلال کتابچی (اسلامیه) تا آقاسیدباقر کتابچی(علمیه اسلامیه)؛ خاندان کتابچی از مرحوم جواد‌آقا اقبال‌کتابچی تا سعید و فرشید کتابچی؛ خاندان آخوندی از مرحوم حاج‌محمد آخوندی تا حاج‌مرتضی آخوندی و ده‌ها خانواده و خاندان دیگر همچون زنده‌یاد عبدالرحیم جعفری و امیرکبیری که مصادره شد تا رضا جعفری، با فرهنگ نشر نو. و این در حالی‌است که نسل‌های قبل از برخی از این خانواده‌ها نیز کتابفروش بودند؛ از کتابچی‌ها تا اقبال‌کتابچی‌ها. 

روند دگرگونی و انهدام نشر و کتاب در پهنه بازار و ناصرخسرو را بیش از هر عاملی، باید در نحوه نگاه و تغییر نسل آن جست‌وجو کرد. بازاری به سحرخیزی، کسب حلال، صداقت و راستگویی، و حمایت از تولید داخلی و ملی اعتقاد داشت و هر کدام از راسته‌بازارهای مختلف را یک صنف و صنوف جانبی آن شکل داده بود؛ اما بازار با دو آفت واردات بی‌رویه و عدم اعتماد روبه‌رو شد و اگر در گذشته نه‌چندان دور شخصیت‌های برجسته‌ای چون مرحوم حاج‌محمدحسن شمشیری، حاج‌حسین‌آقا ملک، حاج‌احمدآقا طاهباز، حاج‌محمود مانیان، حاج‌‌سیدعلی حکاک، حاج‌محمدحسین راسخ‌افشار و... در بازار بودند، در روزگار ما دیگر مردانی از این سنخ و صنف را کمتر می‌توانیم شاهد باشیم و چک و سفته‌بازی چنان جای اعتماد و احترام متقابل را گرفته است که نگو و نپرس! از راسته‌های بازار هم فقط نامی باقی مانده و به اندک‌مدتی، کسبه که بیشتر هم اجاره‌دار هستند، تغییر شغل می‌دهند و آنچه در گذشته، در بازار باب نبود امروز باب شده است.

 اگر خواستید بدانید که بازار دیروز با بازار امروز چقدر تفاوت‌ داشته، ‌همین‌بس که بدانید زنده‌یاد حاج‌مرشد چلویی، به خاطر مبلغی بدهی شخصی به او، راه کج می‌کرد و از مسیر دورتری به مغازه خود می‌رفت تا چشم بدهکار به مرشد نیفتد و خجالت نکشد و این در حالی بود که «وجه دستی به قدر قوه می‌داد» و امروز بخش مهمی از چک‌های برگشتی، مربوط به کسانی‌است که در پهنه بازار فعالیت می‌کنند. جابه‌جایی ارزش‌ها و جانشین‌شدن بسیاری از ضدارزش‌ها، ازبین‌رفتن اعتماد بین صنوف و کُمّلین بازار، حاکم‌شدن صرف پول بر تمامی معاملات و دادوستدها، خالی‌شدن بازار از ساکنان قدیمی این محدوده و تبدیل‌شدن به شهر ارواح در شباهنگام، سکنی‌گزینی افراد و اتباع غیر و بیگانه و ده‌ها عامل دیگر را هم به سایر تغییرات بازار بیفزایید. و حالا چنان شده است که دیگر به عدد انگشتان یک دست هم ناشر و کتابفروش در پهنه بازار و بر خیابان پانزده خرداد نداریم و همین آفت به سراغ ناصرخسرو نیز رفته و دیگر خبری از کتاب و نشر در کوچه خدابنده‌لوها، خراسانی‌ها، دکتر مسعود و... نیست. آنانی هم که در کوچه حاج‌نایب باقی‌مانده‌اند، یکی پس از دیگری عطای کار را به لقایش بخشیده‌اند و امروز خبری از صدرالسادات دزفولی، حاج بیت‌الله مشمع‌چی(رادخواه)، جمشید و الیاس اسماعیلیان، جواد محمدی و ده‌ها ناشر و کتابفروش خوشنام دیگر نیست. از کتابفروشی‌های بر خیابان ناصرخسرو هم فقط علمیه اسلامیه و مروی باقی مانده‌اند که البته «کتاب» در مغازه علمیه‌ اسلامیه کمترین جا را دارد و آنجا از نوشت‌افزار گرفته تا علم و کتل به فروش نهاده شده تا در فروشگاه این ناشر قدیمی و باعزت، همچنان به‌ظاهر، باز و نسل چهارم این خانواده یعنی سیدمحمدباقر کتابچی همچنان مشغول باشد.

هنوز حاج‌بیوک چیت‌چیان (مرتضوی) در دهمین دهه حیات پربارش عاشقانه از بام تا شام، در مغازه می‌آید تا عاشق اهل‌بیتی پیدا شود و کتابی ابتیاع کند اما ‌جز اینها و حسین آذرخش (غدیر) بقیه کار را رها کرده و خانه‌نشینی را بهتر از حضور در این بازار کساد دانسته‌اند. و به یقین این اندک ناشران باقیمانده نیز چندان نخواهند پایید و جای خود را اول به تعطیلی و بعد به دیگر صنوف ازجمله فروشندگان لوازم بهداشتی و آرایشی خواهند سپرد. در این میان، آنچه ضربه نهایی را در این منطقه به تن نحیف صنعت نشر سنتی زد، بستن و پیاده‌راه‌کردن آن بود؛ بدون اینکه ضرر و زیان حاصل از این کار در نظر گرفته شود. پیاده‌راه‌کردن، اگر در خیابان باغ سپه‌سالار (صف) تا حدی منطقی بوده، در ناصرخسرو، اسباب انهدام برخی از مشاغل و ازجمله نشر شد و امروز مغازه‌های باقیمانده، وبال‌گردن ناشران قدیمی شده است؛ آن هم با عوارض شهرداری، مالیات کار ناکرده و کساد، اجاره‌بها، آبونمان آب و برق و گاز و هزینه شارژی که معلوم نیست برای چه باید پرداخت شود. کمترین شمارگان کتاب در دهه‌های 40 و 50 هزار یا 2هزار نسخه بود و در برخی برهه‌ها مثل سال57 تیراژ برخی از کتاب‌ها، به ده‌ها و صدها هزار نسخه هم می‌رسید اما امروز دیگر به 100، 200، 500 و حداکثر هزار نسخه، نمی‌توان «چاپ» گفت و باید تعبیر صحیح «تکثیر» را به کار برد. طی 4دهه گذشته انواع حمایت‌ها از کاغذ یارانه‌ای گرفته تا وام تبصره3 (بهره 4درصد)، خرید کتاب (تا حد تیراژ یک چاپ تمام)، اعطای جوایز، وام بلاعوض و انواع و اقسام حمایت‌ها به عمل آمده است اما حاصل آن سیر نزولی شمارگان کتاب بوده و هست و نظریه‌پردازان حذف داوطلبانه یارانه کاغذ هم که در میانه دهه80 شمسی اعتقاد داشتند ناشران گلخانه‌ای و پرورشی، وابسته به یارانه کاغذ هستند و با حذف آن، از بین خواهند رفت و نشر شکوفا خواهد شد، حاصل نظریه‌شان را در گرانی وحشتناک کتاب و افت وحشتناک‌تر شمارگان کتاب، شاهد هستند... و ناگفتنی‌های بسیار دیگری که نگارنده بر بسیاری از اسرار آنها وقوف داشته و دارد، به مصداق «زبان در دهان پاسبان سر است» بماند تا وقتی دگر.

امروز کار صنعت نشر کشور، از جان‌کندن و احتضار گذشته و سرنوشت دو راسته بازار و ناصرخسرو، سال‌هاست سراغ خیابان جمهوری نیز رفته و در این راسته هم جز کانون انتشارات محمدی، شرکت سهامی انتشار، اقبال، سنایی، فخررازی و آسیا، ناشر دیگری باقی نمانده و همین آفت به روبه‌روی دانشگاه نیز سرایت کرده و سحر و تیراژه، رفته‌اند و بازنیامده‌اند. احتمالا با حذف کنکور و طبعا حذف کتاب‌های مثلا درسی، شبه‌درسی و کمک‌درسی و حاکم‌شدن بلامنازع فضای مجازی که اصلا مجازی نیست و عین حقیقت است و قابل ‌مشاهده و لمس، بعید می‌دانم که تا چند سال دیگر، در راسته روبه‌روی دانشگاه و اطراف آن هم بتوانیم سراغی از نشر کاغذی بیابیم و بگیریم. دلسردی، سال‌هاست که سراغ ناشران این بخش مهم از بازار کتاب در تهران رفته و اگر عشق و علاقه صادقانه عبدالغفار طهوری به کتاب نبود و همین اخلاص در وجود احمدرضا طهوری هم بروز و ظهور نمی‌یافت، چه‌بسا طهوری هم تعطیل می‌شد؛ همان‌گونه که پیام و محمد نیکدست چنین شدند و البته اینکه دوست خوبم محمد نیکدست را بار دیگر امیدوار به کتاب دیدم، باعث خوشحالی‌است. کتاب، ستون اصلی برای شکل‌دهی فرهنگ هر کشوری است و «نشر دولتی» و هزینه‌کردن از بیت‌المال، سال‌هاست امتحان خود را پس داده و کاملا رفوزه شده است. ممیزی (همان سانسور قدیمی) و اعمال نظرهای شخصی و حزبی و گروهی (آن هم بدون حساب و کتاب و کاملا سلیقه‌ای)، عدم پایبندی به کنوانسیون جهانی کپی‌رایت، جایگزین‌شدن ضابطه و قانون با رابطه، و ده‌ها عامل دیگر، روزگار کتاب را سیاه کرده و اعتماد عمومی به کتاب را از بین برده است.
برای بازگشت اعتماد به کتاب و کتابت، خیلی از موانع باید از بین بروند؛ از نشر دولتی تا نورچشمی‌های نشر؛ از اعمال سلیقه‌های فردی تا ایجاد امنیت سرمایه‌گذاری؛ از رفع تبعیض میان ناشران تا بازگرداندن سرمایه‌های مصادره‌شده ناشران اصیل و باشرف. و این کاری‌است صعب و سخت اما شدنی و اگر نخواهیم، باید بنشینیم و شاهد وضعی باشیم که طی 2دهه قبل به صورت تدریجی شاهد آن بوده‌ایم: احتضار و انهدام کتابفروشی‌ها و در پی آن نشر که پژوهش و تحقیق در آن بسیار کم شده است. یاد باد آن روزگاران که در راسته ناصرخسرو صدها ناشر و کتابفروش از بام تا شام کتاب می‌فروختند و سنگ روی سنگ فرهنگ می‌گذاشتند. اما امروز چه؟!

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :