
علی خدایی، نویسنده کمکاری است که معمولا آثارش با استقبال زیاد مواجه میشود
ادبیات قدرتی جادویی دارد

نیلوفر ذوالفقاری
علی خدایی زیاد نمینویسد، یعنی فاصله بین انتشار کتابهایش معمولا بیشتر از 7سال است، با این حال کتابهایی که از او منتشر شده همیشه آنقدر مورد توجه قرار گرفته که نامش به گوش دوستداران ادبیات، دور و غریب نیست. سال1380 مجموعه داستانی از خدایی با نام «تمام زمستان مرا گرم کن» برنده جایزه هوشنگ گلشیری شد و جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی هم، این کتاب را بهترین مجموعه داستان دهه80 معرفی کرد. فعالیتهای خدایی بهعنوان داور جشنوارههای ادبیاتی و نوشتههایش در مطبوعات، پیوند او را با ادبیات قویتر کرده است. این نویسنده اصفهانی که سالهاست در این شهر سکونت دارد، معتقد است ادبیات قدرتی جادویی دارد که میتواند در همه لحظهها به داد انسانها برسد و البته در روزهای سخت، پناه و حالخوبکن باشد. با علی خدایی از ادبیات در روزهای کرونایی و ردپای این روزها بر آثار نویسندگان این دوره گفتوگو کردهایم.
بهنظر شما ادبیات میتواند پناه روزهای سخت آدمها باشد؟
ادبیات فقط مربوط به روزهای سخت زندگی نیست، ادبیات مربوط به تمام زندگی است و از همه لحظات آن میگوید. اینکه میتواند پناه و مأمن باشد، یکی از کارهایی است که میتواند انجام دهد. ادبیات قدرتی جادویی دارد و همیشه خودش را بدون اینکه بگوید، در دسترس انسانها میگذارد.
خودتان به کدام پناه میبرید؛ خواندن یا نوشتن؟
من نوشتن را دوست دارم و خواندن را خیلی دوست دارم، بنابراین هر دوی این کارها در لحظات سخت به من کمک میکنند، مثل بقیه لحظات زندگی.
به نظر شما به چه کارهایی میتوان پناه برد تا روزهای سخت بگذرند؟ خودتان معمولا چه میکنید؟
همه چیز به روح و روان آدمها بستگی دارد، اما من میدانم که تعدادی از بهترین کتابها را در این مدت خواندم، ضمن اینکه اطراف را بهتر دیدم. گاهی وقتها بعضی ارتباطاتم با فرزندانم برایم جالب شد. در این دوران خیلی چیزها را که ندیده بودم دیدم و برایم جذاب بود.
در روزگاری که دغدغههای مختلف، بسیاری از ما را از مطالعه دور کرده، به نظر شما رفتن سراغ چه نوع آثاری میتواند ما را با ادبیات آشتی دهد؟
هر اثری که خواننده را به خود جلب کند، میتواند خوب باشد. از یک ستون روزنامه گرفته تا نگاهی به یک وبلاگ تا خواندن یک سفرنامه. من خودم سومی را بیشتر دوست دارم. هر اثری که ما را به ادبیات نزدیک میکند و چشممان را با کلمات نوازش میکند، اثری خوب است و نخستین راه ارتباط با ادبیات خواهد بود.
فکر میکنید رد پای این روزها در ادبیات به چه شکل به جا خواهد ماند؟
اتفاقا من فکر میکنم که این روزها، ردپای زیادی بر ادبیات ما باقی خواهد گذاشت، حتی به شکل کلمات تازه. ما این دوران را در آثاری که به صورت کتاب چاپ میشوند یا در مجلهای منتشر میشوند، خواهیم دید. حتی حسهای جدیدی که ناشی از عادات روزمره از مردم بوده، در ادبیات خواهند ماند. مردمی که نمیتوانستند بسیاری از کارهای سابق را بهراحتی انجام دهند و مجبور بودند چیزهای جدیدی را تجربه کنند. همه این حسها تأثیر خود را بر نوشتنهای ما خواهد گذاشت. ما با سبک زندگی تازهتری روبهرو شدهایم.
خودتان کتاب خواندن را از کجا شروع کردید و چه شد که سراغ نوشتن رفتید؟
من خواندن کتاب را از کودکی و با کتابهای کودکان شروع کردم، بعد هم رفتم به دنبال آثاری از بزرگان کشورمان. زندگی من اینگونه با ادبیات پیوند پیدا کرد. اما چه شد به دنبال نوشتن رفتم؛ من به دلیل شغل پدر، یکی دو سالی دور از والدینم بودم و با مادربزرگم زندگی میکردم. در این دوران برای پدر و مادرم نامه مینوشتم و فکر میکنم همین باعث شد که بتوانم خیلی از احساساتم را برای آنها بنویسم. شاید این یکی از عواملی بود که باعث شد من بنویسم.
شما به نویسندگی بهعنوان یک شغل نگاه میکنید یا فعالیت دیگری هم دارید؟
خیلی دلم میخواست که نویسندگی شغل من بود، اما واقعیت این است که در ایران، فکر میکنم چنین چیزی امکان ندارد. شاید نویسندگان معدودی باشند که در کشور ما از این راه زندگی میکنند.
بهنظر شما نویسندگی چقدر قابل یادگیری و یاد دادن است؟
بعضی تمرینها و مهارتها هست که برای نویسندگی، قابل آموزش یا بهبود است. اما نویسندگی مقداری هم ذاتی است. یعنی قصهگویی و استعداد آن باید وجود داشته باشد.
شما عادت نوشتن ویژهای دارید؟
من عادت ویژهای برای نوشتن ندارم اما حتما و بهتازگی، سعی میکنم در دفتری بنویسم که نوشتن در آن به من بچسبد و قلمی انتخاب کنم که از نوشتن با آن لذت ببرم.
اگر نویسنده نمیشدید، چه کاری را دوست داشتید تجربه کنید؟
نویسندگی شغل من نیست، اما اگر نوشتن را دوست نداشتم، شاید نقاشی میکردم.
آیا کتابی بوده که بیش از یکبار آن را بخوانید؟
کتابهای ادبیات کهن را باید چند بار خواند. به طور مشخص، گلستان سعدی را چندین بار خواندهام. بسیاری از آثار نویسندگان ایرانی، بهویژه داستانهای کوتاه را چند بار خواندهام. اینها آثاری نیستند که یکبار بخوانید و کنار بگذارید، این آثار گنجینههایی هستند که تکرار نمیشوند و من بهعنوان کسی که ادبیات کشورش را دوست دارد، باید آنها را حفظ کنم. از نویسندگان خارجی هم خیلی آثار بوده که بارها خواندهام، آثاری از چخوف و سینگر را که نویسندگان محبوب من هستند، بیش از یکبار خواندهام.
اولین بار که تصمیم گرفتید نوشتههایتان را دیگران هم بخوانند، به یاد دارید؟
متأسفانه خیلی واضح به یاد نمیآورم. اما یادم هست که نوشتههایم را برای دبیر انشایمان، آقای موسوی فریدنی در دبیرستان حکیم سنایی اصفهان میخواندم و نظر او را میپرسیدم.
به نظر شما کسی که داستان مینویسد یا علاقهمند به داستاننویسی است، باید رمان و داستان کوتاه بیشتر بخواند یا بیشتر مطالعات بینامتنی داشته باشد؛ مثل فلسفه و علوم اجتماعی؟
یادم است که در سالهای گذشته هر کتابی که دوست داشتم را میخواندم. از پاورقی گرفته تا منوی رستورانها و آگهیها و تعبیر خواب یونگ و رمان. ادبیات کلاسیک فارسی را خیلی دوست داشتم و میخواندم. داستانهای کوتاه نویسندگان دهههای 20 و 30 را میخواندم و به خودم میگفتم مثل اینها ننویس.
نقطه رضایتمندی شما در حرفه نویسندگی کجاست؟
نقطه رضایتمندی من در کارهایم، جایی است که هنوز به آن نرسیدهام. هنوز به آنجا نرسیدهام که از اثری از خودم، به اندازه کافی راضی باشم. همیشه بعد از چاپ فکر کردهام که میشد این داستان را بهتر نوشت.
داستانهای شما معمولا رنگی از شاعرانگی دارند، نگاه شما به زندگی شاعرانهتر شده است؟
من شاعرانهتر نشدهام، بلکه از زندگیام بیشتر لذت میبرم. داستانهایی که از آن حرف میزنید مربوط به بیست و چند سال پیش است و در این سالها من بیشتر تماشا کردهام، از زندگی لذت بردهام و کلمات خوبتری را پیدا کردهام. الان وقتی داستان میخوانم به چینش کلمات در سطر فکر میکنم. فکر میکنم آیا اینها ریتم هماهنگ و موسیقی دارند، آیا من صدای نویسنده را در آن احساس میکنم و نگاه جدیدی برای من آورده است که بتوانم در آن غوطه بخورم و با کلماتی که برایم ساخته شده است بازی کنم؟ البته بسیاری از داستانهایی که این روزها میخوانم فاقد این حرکتها هستند، اما وقتی داستان مورد علاقه خودم را پیدا میکنم و با آن زندگی میکنم، میبینم که در کار من هم تأثیر گذاشته است. من الان کلمهای را پیدا میکنم و در جمله قرار میدهم که لازم نیست کنار آن جملات و کلمات دیگری بهکار ببرم. آن یک کلمه کار خودش را میکند.
شما در این سالها داور جشنوارههای مختلفی بودهاید و کار نویسندگان جوان بسیاری را خواندهاید. به نظرتان چقدر هنوز ارتباط ادبی میان نسلهای مختلف برقرار است؟
تصور میکنم این اتفاق کمابیش مانند یک جوی باریک در جریان است. بخشی از نویسندگان جوان یا بهتر است بگوییم نویسندگان جدید، نویسندگان موردعلاقه خود را دارند و از آنها آموختهاند و برخی از نویسندگان قدیمی هم کارهای جدیدترها را میخوانند. خود من تلاش میکنم این کار را انجام دهم. همیشه آثار نویسندگان جدید را میگیرم و با آن جلو میروم. چون فکر میکنم به وسیله آنها میتوانم زنده بمانم و بنویسم. تصور من این است که نسل جدید راهش را پیدا خواهد کرد، انتخابهای خود را دارد و آثار خود را به یادگار میگذارد. از دهههای 80 و 90 به این طرف میتوان تفاوتها را مشاهده کرد. اگر نویسندگان دهه80 را با نویسندگان دهه 90 مقایسه کنید، میبینید هر کدام خط خود را انتخاب میکنند، هرچند که هنوز کاملا موفق نبودهایم. البته خیلی از کارهای اولی که منتشر میشود کارهای خوبی نیستند، اما باید منتظر کارهای موفق بعدی این نویسندگان باشیم. خیلی از نویسندهها هم با کار اولشان خط خود را مشخص کردهاند، این نشاندهنده درایت و صبر آنهاست؛ آنها بهموقع کار خود را بیرون دادهاند.
از نظر شما چرا ما خواننده حرفهای ادبیات نداریم؟
دلایل گوناگونی دارد. من فکر میکنم نویسندگان باید مخاطبهایشان را بهتر شناسایی کنند. اما نویسندگان ما گاهی فکر میکنند که مخاطبشان روشنفکرها یا طبقه خاصی هستند. هر موقع ما فکر کردیم خوانندگان ما باید مردم باشند، آن وقت میتوانیم فکر کنیم که چرا مردم به ما فکر نکردهاند. ضمن اینکه همیشه پیوند ما با مردم، خیلی سرراست نبوده است.
بهنظر شما داشتن دغدغه زبان و اصول آن در نویسندگی چقدر اهمیت دارد؟
طی تجربهای که من بهدست آوردهام و خواندن کارهای نویسندگانی که با آنها آشنا شدهام- چه ترجمه، چه داخلی- با آنهایی ارتباط برقرار کردهام که ضمن داشتن چالش با آنها از زبان روایی درستی برای بیان خودشان استفاده کردهاند. یعنی حتی اگر اصطلاحاً داستانی سختخوان بود و من مجبور بودم از جایگاه خودم بهعنوان خواننده حرکت کنم و به آن دست پیدا کنم، حتماً داستان این را لازم داشته است. اگر شما دقت کنید بعضی از داستانها را که بخوانید شاید بگویید اگر این را با زاویه دید دیگری نوشته بود، فرم دیگری پیدا میکرد، مکان دیگری پیدا میکرد و بهتر میشد. داستانی، داستان خیلی خوب است که زبان درستی را برای بیان خودش انتخاب کرده باشد. بنابراین دغدغه زبان اندازه نکات دیگر داستان از جایگاه مهم و درستی برخوردار است.
شما به آینده داستاننویسی ایران امیدوار هستید؟
من همیشه امیدوار بودم. ما در یک دورههایی مثلا سالهایی از دهه80 یا در سالهای آغازین 90 با یک افت نسبی در داستان کوتاه روبهرو بودیم. الان شما بهترین آثار را میتوانید از نویسندگان جدید بخوانید.
کتاب صوتی «نزدیکِ داستان» با صدای شما و همراه کتاب عرضه میشود. نظرتان درباره این اتفاق چیست؟
من از کسانی هستم که از تبدیل کتابهایم به کتاب صوتی استقبال میکنم، بنابراین مخالف کتاب صوتی نیستم اما خودم از آنها تقریبا استفاده نمیکنم، کتاب کاغذی را ترجیح میدهم و دوست دارم چشمهایم متن و واژهها را ببیند. من به این شیوه عادت کردهام. گوش دادن به کتاب به تربیت نیاز دارد.کتابهای صوتی راهحلی است که کتاب و نوشتار هرچند گویا بین مردم برود. در بسیاری اوقات میشود به آنها گوش داد. چند سال پیش ماهنامه همشهری داستان برای داستانها این کار را انجام داد و اتفاقا با استقبال روبهرو شد. این کار کمکم علاقهمندان خود را پیدا کرد و شخص بهجای شنیدن موسیقیهایی که مدام تکرار میشدند این داستانها را میشنید.
فکر میکنید کتابهای صوتی میتوانند رقیب و جایگزینی برای کتاب کاغذی باشند؟
باید برای این سؤال به زمانی که ایبوک آمد مراجعه کنید. آیا ایبوک جای کتاب کاغذی را گرفت؟ هرکدام از اینها جایگاه خود را دارند. کتاب صوتی یا فیلمهایی که براساس آثار ادبی ساخته میشود همینطور، هرکدام جای خود را دارد و اینها باید به یکدیگر کمک کنند که جلو بروند. کتاب صوتی درواقع داستانخوانی است، اگر بخواهیم به آن لحن دهیم، بالا پایین کنیم، مابین آن موزیک پخش کنیم، اسمش میشود نمایشنامهخوانی رادیویی و دیگر داستانخوانی نیست. گوینده قرار نیست داستان را اجرا کند بلکه داستان را باید درست بخواند و بهقدری کلمات را خوب ادا کند که تمام معنا و بار کلمه را منتقل کند. همانطور که وقتی داستان بدی میخوانید، آن را کنار میگذارید، اگر داستانخوانی بد نیز بشنوید، کتاب صوتی را کنار میگذارید.
چه چیزی شما را خوشحال میکند؟
در این روزها، خواندن کتاب خوب خیلی مرا خوشحال میکند. کتاب «تعمیرکار» از برنارد مالامود را در دست دارم، قبل از آن هم کتابی از روبرت صافاریان خواندم، «یادداشتهای سردبیر هایاتسک» که باعث شد به کتاب «خانه خیابان سنایی» سر بزنم و آن را هم دوباره بخوانم. این روزها این کتابها خیلی به دلم مینشینند.

از گذشته بگوییم، بدون حسرت
من گذشته را حسرتبار نمیدانم و هیچگاه دلم نخواسته است در گذشته زندگی کنم، اما دوست دارم از گذشته بگویم؛ زیرا واریتههای مختلفی در آن وجود دارد. وقتی از تهران صحبت میکنم تمایل دارم از گذشتهای بگویم که در کودکی یا گذشته من مانند یک کارناوال بوده است. شما همیشه کارناوال را میبینید و همیشه سروصداهای گذشته با شما هست و از آن موسیقی قشنگی درمیآید. من حالم بد میشود وقتی سریالهایی را میبینم که میخواهند 20، 30 سال پیش را نشان دهند و آهنگ بنان را که متعلق به ۷۰ سال پیش است در آن پخش میکنند. گذشته برای من چیزی شبیه فیلم «آمارکورد» فدریکو فلینی است؛ در آنجا راجع به گذشته صحبت میشود، اما به قدری در این گذشته شور، خنده، نوجوانی و شیطنت میبینیم که مانند واریتهای پر از شادی و نشاط است. من اندوه و غم را دوست ندارم و آدمهایی که در داستان من میبینید روی پشتبام میروند و از آن بالا به پایین نگاه میکنند و قند روی سر زندهها میاندازند، این بخشی از داستان اخیر من است که قرار است در مجله داستان منتشر شود. فکر میکنم میتوان گذشته را خیلی کمیک نوشت و کیف کرد.
اصفهان رمز دارد
اصفهان برای من مانند یک اثر تاریخی است که باید پوست آن را بردارم. مانند یک قالب پنیر است که در مغازهها میبینیم. ما جعبه را میبینیم و میگوییم این اصفهان است، اما وقتی جعبه را برمیداریم، تازه خوردنی پیدا میشود. به نظرم اصفهان رمز دارد و من در این رمز گیر کردهام، در آن لهجه و صدا گیر کردهام، در ۳۰سال کار در کنار میدان نقشجهان گیر کردهام. هر روز که به میدان نقش جهان میروم میگویم مبادا شاه عباس زودتر از من از اینجا رد شده، مبادا محمود افغان الان از آن پشت بیرون بیاید. اینها شاید فانتزی باشد، اما وقتی در اصفهان از کنار برخی بناها که رد میشوید، احساس میکنید خودشان را به شما تحمیل میکنند. من نمیدانم چطور بقیه نسبت به این مسئله واکسینه هستند. هر روز اصفهان خودش را به من تحمیل میکند که من را بیشتر پیدا کن و بیشتر بنویس. میگوید بنویس چون من با نوشتن زندگی میکنم، میگوید مرا تماشا کن چون من با تماشا کردن زندگی میکنم. اصفهان به من میگوید که به او گوش بدهم؛ شما در کنار مساجد و بازار 2 صدای متفاوت میشنوید، حتی اگر در کنار پل بایستید 2 صدای مختلف از رودخانه میشنوید.
من از کسانی هستم که از تبدیل کتابهایم به کتاب صوتی استقبال میکنم، بنابراین مخالف کتاب صوتی نیستم اما خودم از آنها تقریبا استفاده نمیکنم، کتاب کاغذی را ترجیح میدهم و دوست دارم چشمهایم متن و واژهها را ببیند
