• پنج شنبه 27 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 8 ذی القعده 1445
  • 2024 May 16
شنبه 31 خرداد 1399
کد مطلب : 102834
+
-

کلود شابرول در سال ۱۹۶۲ با نوشتن این مطلب از جهان نقد خداحافظی کرد

موضوع بااهمیت، موضوع بی‌اهمیت

ارزش فیلم‌ها در سوژه‌ای که طرح می‌کنند، نیست

موضوع بااهمیت، موضوع بی‌اهمیت


کاوه جلالی ـ مترجم

مطلب زیر نوشته‌ای است از کلود شابرول که در نخستین شماره مجله «مووی» به تاریخ ژوئن ۱۹۶۲ به چاپ رسید. هنگام نوشتن این مقاله شابرول دیگر با حرفه نقد فیلم وداع کرده بود و با ساختن «سرژ زیبا» و «پسرعموها» یکی از چهره‌های اصلی موج نو به‌حساب می‌آمد. او در این مقاله با لحنی مطایبه‌آمیز یادآور می‌شود که اهمیت هر فیلمی‌ نه در موضوع‌ بلکه در نوع و نحوه پرداخت موضوع است. هرچند چنین به‌نظر می‌رسد که مخاطب اصلی شابرول فیلمسازان بوده‌اند اما خواندن آن برای منتقدین سینما و تماشاگران پیگیرتر هم خالی از فایده نیست. شابرول با پیش کشیدن موضوعی ظاهراً ساده متذکر می‌شود که نباید گول اسامی، عناوین و موضوعات دهن‌پر‌کن را خورد؛ باید مراقب بود و در دام احمق‌ها نیفتاد. وقتی در روزگاری به‌سرمی‌بریم که منتقدی در یک برنامه تلویزیونی برای گرفتن دست و جیغ و هورا و البته سرگرم‌کردن مخاطبانش مهم‌ترین سینماگران دنیا را تخطئه می‌کند یا منتقد دیگری در سایتی گمنام برای دیده شدن و گرفتن کلیک و لایک (همان دست و جیغ و هورای مجازی) لاطائلات می‌بافد، جعل واقعیت می‌کند، آدرس غلط می‌دهد و آنچه در این میان مغفول مانده خود سینماست، خواندن مطلبی از شابرول می‌تواند آدرس سرراست‌تری به مقصد باشد. اجازه بدهید همین اول، آخرش را بگوییم؛ مطلب شابرول اینگونه تمام می‌شود؛«راستش را بخواهید فقط راستی است که حساب می‌شود».

اگر این امکان برای شما فراهم باشد که درباره هر موضوعی که دلتان می‌خواهد فیلم بسازید، بسته به میزان بلندپروازی‌تان، دو راه پیش‌روی شماست: می‌توانید فیلمی درباره انقلاب کبیر فرانسه بسازید یا جنگ و جدل دو همسایه دیواربه‌دیوار؛ فیلمی درباره آخرالزمان عصر ما یا دختر کافه‌چی که فریب یکی از مشتری‌ها را می‌خورد؛ اثری درباره آخرین ساعات زندگی یکی از قهرمانان جبهه مقاومت فرانسه یا تحقیقات پلیس درباره قتل زنی خیابانی. کل قضیه اینجا به شخصیت فردی شما برمی‌گردد، مهم این است که نتیجه فیلم خوبی از آب دربیاید، کارگردانی و ساختار درست داشته باشد و در یک‌کلام سینمای قابل‌قبولی ارائه دهد. تنها وجه افتراق احتمالی میان آخرالزمان و وزن خیابانی، انقلاب کبیر فرانسه و دخترک کافه‌چی، قهرمان جبهه مقاومت و جنگ و جدل میان دو همسایه در سطح جاه‌طلبی، موضوع است. تا اینجا و با این نگاه نتیجه می‌گیریم ما موضوعات مهم داریم و موضوعات بی‌اهمیت؛ حالا هرکس موافق نیست دستش را بلند کند.
از حالا به بعد همه‌چیز خیلی ساده است. حدس اینکه کدام موضوع شایسته توجه بیشتری است خیلی سخت نیست. دو کاغذ سفید برمی‌داریم و روی اولی می‌نویسیم: «فیلمنامه آخرالزمان عصر ما». بعد از یک جنگ اتمی هر نشانی از آدمیت از سطح کره زمین محو شده است. تنها آدم نجات‌یافته مرد رنگین‌پوستی است که تک‌وتنها در نیویورک زندگی می‌کند. او تا حد توانش از پس زندگی برمی‌آید اما تنهایی به‌شدت آزارش می‌دهد. بعد از 2ماه می‌فهمد که تنها نیست و زن سفیدپوستی هم از این فاجعه اتمی جان به‌در برده است. آنها همدیگر را ملاقات می‌کنند و به هم دل می‌بازند اما مشکلات نژادی راه آنها را برای رسیدن به خوشبختی سد کرده است. 2‌ماه بعد سروکله مرد سفیدپوستی که خود را با قایق نجات به آنجا رسانده پیدا می‌شود. او هم خواهان تصاحب زن است. مرد رنگین‌پوست ابتدا عقب می‌نشیند اما بعد پا پیش می‌گذارد و به رقیب مرد دوم بدل می‌شود. مرد سفیدپوست تصمیم می‌گیرد با دوئل رقیب را از میدان به در کند. در شهری متروک و ویران، درست مقابل ساختمان سازمان ملل متحد، 2مرد تا سر حد مرگ باهم می‌جنگند تا دیگر جنگی در جهان اتفاق نیفتد. این جنون انسانی است که آخرالزمان عصر ما را رقم می‌زند.
 حالا کاغذ دوم را می‌گیریم و روی آن چنین می‌نویسیم: «فیلمنامه جنگ و جدل میان دو همسایه». در منطقه ناشناخته‌ای از روستاهای جنوب فرانسه کشاورز فقیری زندگی می‌کند. او تا حد توانش از پس زندگی برمی‌آید اما تنهایی به‌شدت آزارش می‌دهد. روزی سروکله آدم دیگری هم در آن حوالی پیدا می‌شود؛ زنی شهری که ماشینش خراب‌شده و درمدتی که آنجاست تحت‌تأثیر سادگی زندگی روستایی قرار می‌گیرد. کشاورز او را به مزرعه‌اش دعوت می‌کند، اطراف را به او نشان می‌دهد و با زندگی بدوی در ده آشنایش می‌کند. طولی نمی‌کشد که کشاورز عاشق می‌شود اما پایگاه اجتماعی روستایی او در قیاس با موقعیت اجتماعی زن شهری راه آنها را برای رسیدن به خوشبختی سد کرده است. در همین حال مرد روستایی دیگری که مدت‌ها در شهر زندگی کرده و حالا دیگر حسابی شهری شده تصمیم می‌گیرد به ده بازگردد و در همسایگی مرد اول، سکونت کند. پس از مدتی او هم عاشق زن شهری می‌شود. مرد روستایی ابتدا عقب می‌نشیند اما بعد پا پیش می‌گذارد و به رقیب مرد دوم بدل می‌شود. مرد شهری‌شده تصمیم می‌گیرد با رقیب دوئل کند. در دشتی بادخیز درجنوب فرانسه 2مرد تا سر حد مرگ باهم می‌جنگند و چه‌کسی می‌تواند ادعا کند اهالی ده از تماشای جنگ و جدل دو همسایه لذت نمی‌برند.
2برگه را با هم مقایسه و با دیگران مشورت می‌کنم و هر دو را برای چند تهیه‌کننده می‌فرستم. شکی نیست که موضوع آخرالزمان عصر ما موضوع مهم‌تری است درحالی ‌که جنگ و جدل همسایه‌ها داستان کوچک، حوصله سر بر و غیرجذابی دارد. با درکی که از داستان اول دارم فیلمی می‌سازم که به بزرگ‌ترین شکست دهه تبدیل ‌می‌شود. همه، بیشتر از همه خودم، تعجب می‌کنم و بعضی‌ها هم ممکن است گول بخورند و بگویند: «حتما فیلم مشکلاتی داشته اما چنان موضوع مهمی دارد که نمی‌شود بی‌اعتنا از کنارش رد شد». می‌گویند دلایل زیادی وجود دارد مبنی بر اینکه موضوع آخرالزمان عصر ما موضوع جذابی است اما من خودم تا فیلمی ساخته نشده باشد نمی‌توانم درباره کیفیتش قضاوت کنم؛ شاید هم احمقم و به همین دلیل در زندگی به‌جایی نرسیدم.
وقتی دوباره موضوع دوم را نگاه می‌کنم می‌بینم دقیقا مثل اولی بی‌منطق است. از اولی وضعیت پایان جهان را جدا کنید و زمینی‌اش کنید، آن‌وقت می‌بینید که به دوره ما تعلق ندارد، اصلا به هیچ دوره‌ای تعلق ندارد و حقیقتی هم در آن نیست (موضوع جنگ و جدل میان همسایه‌ها این فرضیه را ثابت می‌کند). آخرالزمان دوران ما آشغال است و درست به همان دلایل موضوع جنگ و جدل میان همسایه‌ها هم زباله است. می‌خواهم به این نتیجه برسم که تمام ملاحظات سینمایی به کنار، موضوع مهم الزاما از موضوع پیش‌پاافتاده ارزشمندتر نیست. چنین تفکری اغلب تله مرغی است که به تله انفجاری تبدیل می‌شود.
می‌توانیم از اینجا هم جلوتر برویم: در نگاهی کلی‌تر، چیزی‌که داستان آخرالزمان ‌را مهم جلوه می‌دهد، خود موضوع نیست، چراکه همین مضمون در طرح سست و ضعیف داستان دوم هم به‌کار گرفته‌شده است، بلکه باورپذیری پایان جهان و طراحی صحنه است که باعث می‌شود فکر کنیم با موضوع مهمی طرف هستیم، اما منظره شهری متروک موقعیت‌های سینمایی بیشتری از دهکده‌ای در جنوب فرانسه برای شما فراهم نمی‌کند (برعکس این معادله صادق‌تر است) ولی می‌تواند احمق‌هایی که تابه‌حال چنین چیزهایی ندیده‌اند را تحت‌تأثیر قرار دهد. حواستان باشد احمق‌ها! «موضوعات مهم» تله‌ای است که گرفتارش می‌شوید. آنچه در پی می‌آید فهرست جامعی است از این موضوعات:

الف: موضوعات مهم تاریخی
     آدم و حوا (به‌خصوص اگرلباس‌به‌تن داشته باشند)؛ اگر اسامی را واضح و آشکار انتخاب کنید (مثلا ایو یا اوا یا نام خانوادگی آدام) بعضی از تمثیل‌ها مجازند. آدم بد داستان هم باید حتما اغواگر باشد.
      ژاندارک (که به دیگر آدم‌های مشابه هم قابل‌تعمیم است)؛ بدکاره‌ای با قلبی از طلا یا زن بدنامی که عملی قهرمانانه از او سر می‌زند؛ پرستاری که عضو جبهه مقاومت فرانسه است و با هیتلر روهم می‌ریزد تا مدارک مهمی را از او بدزدد؛ زنی که قربانی جنگ سرد است؛ کودکان؛ مادران یا بعضی از افسران.
      انقلاب کبیر فرانسه یا هر انقلاب دیگری که در دنیا در جریان است، تضادهای طبقاتی، اعتصابات رنجبران، تساوی حقوق نسوان.
      جنگ که البته از آن متنفریم اما قهرمانان را هم به ما ارزانی داشته است؛ عقاید خوب، عقاید بد. ژاندارک کاملا این طبقه‌بندی را توصیف می‌کند.
      بمباران اتمی، به پایان رسیدن جهان.

ب: موضوعات مهم انسانی
      عشق که با مشکلات زناشویی تعریف می‌شود (البته بدون دخالت اغواگر)؛ برخوردهای کوتاه، دلدادگی‌های پنهانی.
      دوستی برادرانه میان مردان: من مواظب برادرم هستم و مراقبم تا خطا نکند.
      من جلاد خویشتنم؛ مردی در مغاک فروافتاده و با بازیابی توانش دوباره سربلند می‌کند.
      بهشت سبز؛ رازهای زندگی و دوران خوش کودکی؛ تقابل کودکان معصوم و بزرگسالان.
      مرگ؛ مردی در لحظات آخر زندگی به عقب نگاه می‌کند و از زندگی‌ای که داشته شرمسار است، بی‌عاطفه بوده و هیچ عشقی به نوع بشر نداشته است.
      ایمان؛ چرا ایمانمان را از کف می‌دهیم؟
همه‌اش همین بود. فکر نمی‌کنم موضوع مهم یا موضوع غیرمهم داشته باشیم. هرچه موضوعات کوچک‌تر باشند باعظمت و شکوه بیشتری می‌توانیم پرداختشان کنیم. راستش را بخواهید فقط راستی است که حساب می‌شود.


از مجله مووی تا موج نو
هنگام نوشتن این مقاله شابرول دیگر با حرفه نقد فیلم وداع کرده بود و با ساختن «سرژ زیبا» و «پسرعموها» یکی از چهره‌های اصلی موج نو به‌حساب می‌آمد. مخاطب اصلی شابرول فیلمسازان بوده‌اند اما خواندن آن برای منتقدین سینما و تماشاگران پیگیرتر هم خالی از فایده نیست

این خبر را به اشتراک بگذارید