گزارش خبرنگاران همشهری از مناطق زلزله زده به مناسبت سالگرد این حادثه
همچنان میلرزند
زلزله زدگان کرمانشاه یک سال پس از این حادثه همچنان در هراس وقوع پس لرزه های مکرر و فرارسیدن زمستان و فصل سرما به سر می برند
فرحناز چراغی - فرزانه کرمی | کرمانشاه- خبرنگار
زمستان هنوز از راه نرسیده هوا سرد شده است. آنقدر سرد که میلرزند. یک سال است که میلرزند؛ از ترس زمینلرزهها و پسلرزهها یا از سرما. آسمان هم همراهی نمیکند. ابرها میبارند و ساختوسازها کندتر از قبل پیش میرود. دیگر از آن جادههای پر از خودروهای کمکی هم خبری نیست. یک سال پیش همین موقع فاجعه بزرگی را از سر گذراندند؛ زمینلرزهای به بزرگی 3/7 ریشتر در 21 آبان در 11 کیلومتری بخش ازگله، 32 کیلومتری سرپل ذهاب، منطقه را لرزاند و 620 کشته و 12 هزار و 386 مصدوم بر جا گذاشت. این زلزله به 10 شهرستان و هزار و 930 روستای استان خسارت وارد کرد و در نتیجه آن بیش از 100 هزار واحد مسکونی شهری و روستایی آسیب دید.
یک سال پر از رنج
آری؛ درست یک سال گذشته است. یک سال پر از رنج و آوارگی. یک سال پر از حسرت و دلهره. آن لحظه را خوب یادم هست. نه من، بلکه تمام اهل این شهر هرگز آن لحظه را فراموش نخواهند کرد. لحظهای که زمین دیوانهوار غرید و به خود لرزید و خانهها یکی پس از دیگری همگی در یک آن فرو ریختند.
در یک آن صدها تن، بیجان و نیمهجان، زیر خاک و سنگ و سیمان مدفون شدند. قلبها از تپش ایستادند و هزاران خواب و خاطره و غم و شادی و اشک و لبخند زیر آوارها پنهان شدند. شهری که تا چند لحظه پیش پر از هیاهو و خنده و غوغا بود، بهیکباره چادر بهت و حیرانی به سر کشید. بساط مرسوم انارخوریهای آبانماه در شبنشینیهای پر از عشق و مهربانی به یغما رفت. نه کسی میترسید و نه کسی اشک میریخت.
بهت و سرگردانی فرصت اشک و آه را از همگان ربوده بود. تا چشم کار میکرد ویرانی بود و ویرانی. اینجا سرپل ذهاب است؛ ساعت 21 و 48 دقیقه 21 آبانماه 1396. دقیقهای که آبستن یک عمر سرگشتگی و تلخی بیپایان شد. ساعتی که پس از آن، پای عاشقانههای پاییزی از گردش مستانه میان کوچهها و خانهها زنجیر شد و هیچ برگی دیگر در کف جادههای پاییز نرقصید. نه من و نه هیچ یک از اهالی این شهر، این لحظه بهت و سکوت و سرگردانی را فراموش نخواهیم کرد. مگر میشود گذرِ الفبای آبادانی به اعماق ویرانی را فراموش کرد؟ حالا دیگر از آن شهر پر از زرق و برق و ساختمانهای اوج گرفته و دکانهای شبنما و مردمان لبریز از حس زندگی چیزی نمانده بود. و حالا اینجا سرپل ذهاب است؛ یک سال پس از زلزله. یک سال پس از آن لحظه. هنوز از این کوچهپسکوچهها بوی دلتنگی و خاک و سرگشتگی میآید. یک سال گذشته است.
مردم این شهر زیر آفتاب داغ گرمسیری تن سوزاندهاند و عرق ریختهاند. مردم این شهر زیر برف و سرمای جانسوز لرزیدهاند و به خود پیچیدهاند. مردم این شهر معنای سرما و گرما را خوب فهمیدهاند. مردم این شهر تغییر درجات هوای اعلام شده در اخبار هواشناسی را فقط نشنیدهاند، بلکه با تن رنج کشیده خود لمس کردهاند. خوب میفهمند تابستانها، آفتاب چقدر بیرحم است و زمستان، سرما چه بیرحمانه شلاق میزند. مردم این شهر یک سال است رنگ آسایش و آرامش به خود ندیدهاند. فارغ از کار روزانه که میشوند، در کوچههای شهرشان قدم میزنند. یک سال است از بافتهای سنگی و آجری شهر خبری نیست. تا چشم کار میکند چادر است و کانکس که انگار حالاحالاها جا خوش کردهاند. یک سال است که از آن لحظه ویرانگر میگذرد و قدم زدن در کوچهها و خیابانهای سرپل ذهاب و دیدن این همه آهنپاره که اسم خانه و سرپناه به خود گرفتهاند، آدمی را یاد آن قصه قدیمی «حلبیآباد» میاندازد.
اینجا؛ سرپل ذهاب
اینجا سرپل ذهاب است. از دور کانکسها و چادرها پیداست. تا چشم کار میکند کانکس و چادر ردیف شده است. برخی ابتکار به خرج دادهاند و در ورودی کانکسها با حصیر و نایلونهای بزرگ سایبانی شبیه یک پاگرد درست کردهاند تا بارندگی کمتر اذیتشان کند. دیگر خبری از چادرهای هلالاحمر و نیروی انتظامی هم نیست. همه جمع کرده و رفتهاند. تعدادی از خانمها با لباس محلی با دیدن ما کنجکاو میشوند و جلو میآیند. از ما دلیل حضورمان را میپرسند. میگویند اگر کمکی آوردهاید، عادلانه تقسیم کنید که به همه برسد. با فهمیدن اینکه ما خبرنگاریم، گلایهها را شروع میکنند. از بارندگیهای چند روز گذشته و خیسی چادرها و سرما میگویند. اینجا محل اسکان اجارهنشینهاست؛ مستاجرانی که پول دادن اجارهبها را ندارند و مجبورند زمستان سرد پیش روی امسال را هم با ترس و لرز بگذرانند.
یدالله شکربیگی با همسرش ما را به کانکس خود میبرد. گوشهگوشه کانکس را نشان میدهد و میگوید: یک سال از زلزله گذشته است. هنوز به سرپناه نرسیدهایم. متولد ۱۳۱۰ است. با همسر و یک فرزند معلولش تحت پوشش بهزیستی هستند. یدالله که قبل از زلزله در محله فرهنگیان مستاجر بوده است، میگوید: مستاجر هستیم و توان مالی پرداخت اجاره را نداریم. قیمت خانهها در سرپل ذهاب از وقتی زلزله آمده چند برابر شده است. یک خانه 60 متری 50 میلیون تومان پول پیش میخواهد و 700 تومان اجارهبها. خودم روزانه گیاهان کوهی را میفروشم تا شاید پولی به دست بیاورم. با این حال هیچ راهی برای تغییر زندگی ندارم. قدردان کمک مردم ایران در آن روزها هستیم، اما هنوز در مضیقهایم.
زندگی در زمین کشاورزی
زمین به دلیل بارشهای چند روز گذشته هنوز خیس و آسمان هنوز ابری است. قطرههای باران هم کمابیش از آسمان میبارد. به گفته هواشناسی، سرپل ذهاب بیشترین بارشها را طی چند روز گذشته در استان داشته است. آب بین چادرها و کانکسها جمع شده و زمین بهشدت گلآلود است. پسربچهها با لباسهای گرم، دمپایی به پا در زمینهای گلآلود غلت میزنند. چهره معصوم اما بیلبخند این کودکان از دور خودنمایی میکند. از چهره بزرگترها هم غمزدگی و بیاعتمادی پیداست. اعتماد و اطمینان اینجا گویی رنگ باخته. نوربانو که 3 فرزند دارد، میگوید: دیشب که باران شدیدی آمد، سختی زیادی کشیدیم. انگار شب زلزله برایم تکرار شد. با جارو و دستمال تلاش میکردم آب وارد شده به کانکس را خشک کنم. سرما امانمان را بریده بود.
با لباسهای خیس شب را روز کردیم. خیلی شرایطمان سخت است. برخی هم با عنوان کمک میآیند از سرپرست خانوارها شماره کارت و امضا میگیرند و میروند. بعدها معلوم میشود کمک آوردهاند و کمکها به جای نامعلومی رفته است. مریم هم که زن جوانی است، حرفهای نوربانو را تایید میکند. و میگوید: شبها جرات رفتن به دستشویی را نداریم. کانکس دستشویی از ما دور است. برای رفتن به دستشویی همسران خود را بیدار میکنیم که نگهبانی دهند و گاهی تا صبح از ترس دزدهاو معتادان نمیخوابیم.
او هم به همراه 3 فرزند و همسرش در یک کانکس 6 متری روزگار میگذراند. میگوید: استاندار به مستاجران قول داد به آنها زمین دهد تا خانههایشان را بسازند. سرپرستان خانوار ثبتنام هم کردند، اما با گذشت یک سال هیچ خبری از زمین نشد. مردم بعد از یک سال سرپناه میخواهند. این زمینی که ما در آن اسکان داریم، مال یک کشاورز است. اگر بخواهد کشاورزی کند، به کجا پناه ببریم؟ دولت مردم را فراموش کرده. کاش مسئولان یک ساعت به جای ما در این شرایط زندگی میکردند. مریم ادامه میدهد: مسئولان هر روز از بازسازی مناطق زلزلهزده گزارشهای خوبی در صداوسیما میدهند در صورتی که وضع مردم مثل همان روزهای اول زلزله است. حتی مالکان هم به دلیل گرانی مصالح نمیتوانند کاری کنند چه برسد به ما مستاجران. البته سال گذشته مردم آمدند و ما را نجات دادند که هیچوقت این خاطره خوش در آن لحظههای سخت را فراموش نخواهیم کرد.
ساختمانهای نیمهکاره
از ورودی سرپل ذهاب دور و به مرکز شهر و خیابان اصلی آن نزدیک میشویم. کانکسها و چادرهای سفید رنگ در 2 سوی خیابان در پیادهروها قطاروار و کیپ هم برپا شدهاند. برخی با سنگ، چوب و نایلون مشغول پوشاندن درزها هستند. از اینجا (خیابان اصلی شهر) ساختمانهای ویرانشده به زور مشخص است. شهر هنوز ویران است. هویت ساختمانهای ویران شده خیلی معلوم نیست. جز خواربارفروشی هیچ خبری از رونق کسبوکار نیست. چند وانتبار هم انار، سیبزمینی و پیاز میفروشند. سکوت تلخی حکمفرماست. کمی آنطرفتر در داخل کوچهها و پشت کانکسها ساختوساز رونق دارد و در برخی ساختمانها کارگرها مشغول کارند. عدهای بنا را در حد آجر و سیمانکشی بالا بردهاند، اما برخی ساختمانها به همان حال هنوز آواربرداری هم نشدهاند. به نظر روند ساختوساز کُند میآید. شاید به خاطر شرایط جوی است، اما کمتر ساختمانی به چشم میآید که به طور کامل آماده شده باشد.
دلیل کندی ساخت و سازها
احمدعلی که کارگر یکی از ساختمانهای محله فولادی است، نبود مصالح و گرانی را عامل کندی ساختوسازها میداند و میگوید: با 15 میلیون تومان وام و این همه گرانی کار از کار پیش نمیرود. مردم 4فصل را پشت سر گذاشتهاند و هنوز بسیاری در خان اول جا ماندهاند و آجر روی آجر نگذاشتهاند. وی ادامه میدهد: گرانی مصالح و نبود پول برای ساختوساز مشکل همه مردم شهر است. کارگرهای اینجا 40 تا 50 تومان حقوق میگیرند و نمیدانند با این حقوق خرج زن و بچه را بدهند یا خانههایشان را تعمیر کنند و بسازند.
مادر دیگری که سرپرست خانوار است، پسرش را به دنبال ما فرستاده که با او هم صحبت کنیم. با گوشه روسری چشمهای پر از اشکش را پاک میکند. حدود 45 سال سن دارد و معلم پیشدبستانی است. او می گوید: جز یک کانکس با چند پتو و یک بخاری چیزی نداریم. موقع تقسیم یخچال و کولر چیزی به ما نرسید. هر چند اسم ما را یادداشت کردند، اما خبری نشد. الان هم اگر حقوق 9 ماه پیشدبستانی نبود، نمیدانستم چه کار کنم. همیشه برای گرفتن کمکهای مردمی هم جا میمانم. هیچ کمکی از هلالاحمر به ما نرسیده است. اگر حمایت این همسایهها نبود زندگی برایم سختتر از این میگذشت.