هادی خانیکی- استاد دانشگاه علامه طباطبایی
ساعت 5 بعدازظهر یکشنبه بود که کلاس مجازی درس «ارتباطات و توسعه» دانشجویان دوره کارشناسی ارشد دانشگاه علامه طباطبایی را تمام کردم و حسب عادت سراغ خبرها و شبکهها رفتم. مرگ شیده لالمی - دانشجوی بهیادماندنی سالهای دور همین درس و روزنامهنگار صاحبنام این سالها - خبری است که اگرچه به سرعت میچرخد، اما نمیتواند در دایره باورهایم بنشیند. در بهت فرومیروم و به امکان و امتناع قبولش در ذهن میاندیشم.
مگر میشود او را که میخواست «گورخوابها» را هم به زندگی برگرداند، چنین بیصدا و آرام به گور سپرد؟ مگر میتوان بهسادگی مرگ او را با جای خبرهای برجسته و ماندگارش تیتر کرد؟
یکی دو تلفن به دوستان همشهری کار پرسش را تمام کرد: آری «میشود» مثل باد رفت و «میتوان» مانند یک خاطره خبر شد. پس باید در اندوه نشست و داغ بر دل شد و من هم چنین شدم، مثل پدر و مادر و برادرش، مثل انبوه دوستان و نزدیکانش و مثل بسیاری از خوانندگان و مخاطبان نوشتههایش. شیده لالمی را در سال۸۵ شناختم، از همان کلاس درس که دانستهها و ندانستههایم را در توسعه و توسعهنیافتگی و ارتباطات با دانشجویانم به اشتراک میگذاشتم و هنوز هم میگذارم. دانشجویان آن دوره جمعی دردآشنا و انگیزهمند بودند که راه دشوار و دراز میان دانش ارتباطات و حرفه روزنامهنگاری را با علاقه و تعهد آسان و کوتاه میکردند و شیده لالمی از سرآمدان آنها بود؛ دغدغه بسیار داشت و استعداد بیپایان و ذوق درخشانی را در خدمت آن قرار داد. مسئله «روزنامهنگاری تحقیقی» را برای پایاننامهاش برگزید و با دکتر فرقانی و دکتر افخمی کار را به نیکویی و ماندگاری به پایان برد. از آن پس شیده را میشد در مسیر شکوفایی حرفهای دید، آنچه را میدانست در هرجا که میتوانست، دنبال میکرد؛ در خبرگزاری نوپای میراث فرهنگ، در روزنامه شهروند، در زنان و زندگی، در ایران۲۴، در همشهری، در انجمن صنفی روزنامهنگاران، در تکاپوهای بیوقفه پژوهشی او آرام و بیادعا «یک روزنامهنگار تمامعیار تحقیقی» شده بود و ژانر روزنامهنگاری اجتماعی را بهدرستی در مطبوعات و رسانههای کشور پیش برد. ریشه در این خاک داشت و به دردهای این جامعه حساس بود، میکوشید تا آنچه را میبیند و میداند به دردها و دغدغههایی برای همگان تبدیل کند و البته در این راه قدم نیز به انصاف بردارد و از دشواریهای کار روزنامهنگاری شانه خالی نکند؛ اگرچه خانه به دوش هم باشد. کاش میماند و از مرگ نیز میگذشت و هنر «دردنگاری مردم دردمند» این سرزمین را با دانش و تخصص و تعهد شایستهاش به مدارهای بالاتر میرساند. کاش بود و داغ رفتن ناگهانی خویش را به دلها نمینهاد، راستی که «خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود».
یاد/ از چشم معلم؛ داغی بر دل، اشکی بر دامن
در همینه زمینه :