• شنبه 22 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 3 ذی القعده 1445
  • 2024 May 11
پنج شنبه 6 شهریور 1399
کد مطلب : 108694
+
-

تا هست جهان شور محرم باقیست

15  رجب
مرگ معاویه

در‌15رجب‌سال60 ه.‌ق معاویه بن‌ابوسفیان درگذشت. برای درک اهمیت این واقعه و اثراتی که در وقایع بعد از خود داشته، باید کمی عقب‌تر برگردیم. پس از شهادت حضرت امیر علیه‌السلام، مسلمانان با فرزند او حسن بن علی‌علیه‌السلام بیعت کردند. اما وقایعی اتفاق افتاد و در نهایت او خلافت را طی صلح‌نامه‌ای به معاویه واگذار کرد. البته بازخوانی این فرازها از تاریخ اسلام برای شیعیان، همیشه همراه با عبرت‌ها و درس‌های فراوانی بوده است؛ از عدم‌همراهی ولی خدا و ماجراهای بعد از آن. پس از شهادت حسن‌بن علی(ع)، البته امام حسین(ع) به این صلح‌نامه پایبند بودند اما معاویه که مرگش را نزدیک می‌دید، تصمیم گرفت تا خلافت را برخلاف عرف رایج مسلمانان، موروثی کند؛ یعنی انتخابی که براساس هیچ دلیل و منطق اسلامی و عرفی و عقلانی نبود. آمده است که حتی گروهی از کوفیان در زمان زنده‌بودن معاویه، از حسین بن علی(ع) درخواست قیام کردند، ولی او چون پایبند به عهدنامه امضا شده بود، از پذیرش این امر ممانعت کرد. تا اینکه معاویه درگذشت و یزید، به جای او نشست. در اینکه یزید فردی لاابالی و نامناسب برای این جایگاه بود، اجماع نظر وجود دارد و رفتارهای او، آشکارا غیراسلامی بود.

27رجب
خلیفه سگ‌باز

معاویه مرد و یزید به جای او نشست. در آن روزگار ولید هم حاکم مدینه بود و مجلسی تدارک دید که در آن حسین بن علی (ع) هم حضور یافت؛ هم برای اینکه مرگ معاویه را اطلاع بدهد، هم برای یزید بیعتی از فرزند رسول خدا بگیرد. شهیدی در این‌باره در کتاب «پس از پنجاه سال» نوشته: «بیش از چهل سال از مرگ پیغمبر(ص) نگذشته بود که رسم دیگری از رسم‌های جاهلیت زنده شد. چنان که در نظام قبیله رسم است، هرگاه شیخ بمیرد، فرزند ارشد او جای وی را می‌گیرد، معاویه درصدد برآمد این رسم را زنده کند.» درباره شخصیت یزید نیز نوشته است: «...پوشیدن عبا و زندگی در خیمه را بیشتر از ماندن در کاخ و جامه حریر بر تن کردن دوست می‌دارد. معاویه او را... به قبیله‌اش فرستاد. یزید در آنجا تربیتی بیابانی یافت؛ نه درسی خواند و نه کمالی اندوخت و چون میان صحرانشینان پرورش یافته بود، گفتاری روان داشت و شعری نیک می‌سرود... تنها هنری که آموخته بود همین شعر گفتن او به حکم زندگی چادرنشینی، اسب‌سواری و شمشیرکشی را نیز چنان که نوشته‌اند، می‌دانست. اما آنچه نمی‌دانست، آیین مسلمانی و فقه اسلامی بود... آماده‌بودن وسایل زندگی آرام، شکار و شراب و سگ‌بازی، از او موجودی عیاش، هوس‌باز و بی‌بند و بار ساخته بود.»

28رجب
داستان یک خروج

امام حسین(ع) و همراهانشان از مدینه خارج شدند و به سمت مکه رفتند. اما چرا؟ نامه‌ای از سمت یزید آمده بود که با بزرگان مدینه و ازجمله حسین(ع) باید بیعت بگیرید. ولید هم از مروان بن‌حکم مشورت گرفت. مروان گفت الان که مردم از مرگ معاویه مطلع نیستند، حسین و پسر زبیر را بخوان و از آنها بیعت بخواه. اگر نپذیرفتند همین‌جا گردن آنها را بزن. چرا که اگر مردم مطلع بشوند که معاویه مرده به سختی بیعت کرده و گرد اینها جمع آمده و کار به دشواری خواهد رسید. چنین بود که ولید آنها را خواست تا بیعت بستاند. عبدالله زبیر و حسین بن علی(ع) داخل مسجد بودند که پیام به آنها رسید. حسین (ع) نزد ولید رفت و مطلع شد که معاویه مرده و آنها قصد دارند از ایشان برای یزید بیعت بگیرند. فرمود که پنهانی بیعت نمی‌کنم و باید مردم جمع شوند. ولید پذیرفت ولی مروان گفت که اگر حسین از اینجا خارج شود دیگر به او دسترسی نخواهد داشت و اگر بیعت نکند باید جانش را گرفت. حسین(ع) از این گفته ناراحت شده و گفت که نه مروان می‌تواند او را بکشد و نه ولید. سرانجام ایشان از مدینه رهسپار مکه شدند.

۳ شعبان
خدا می‌خواهد

امام حسین (ع) تصمیم گرفت به مکه برود. از سوی دیگر در کوفه و عراق هم ولوله بود. شیعیان و علویان که در دوره معاویه شهدا و اسرای زیادی را در راه مبارزه تقدیم کرده بودند، حالا به تکاپو افتاده بودند. از سوی دیگر خبر هم به آنها رسیده بود که  امام حسین (ع) با یزید بیعت نکرده بود. پس فرصت را برای قیام مهیا می‌دیدند. چنین بود که دور هم جمع آمدند تا بتوانند کاری صورت دهند. آنها در منزل سلیمان بن صرد خزاعی جمع آمدند. سلیمان هم گفت اگر قصد از جان‌گذشتن ندارید، این مرد را فریب ندهید. اما همه گفتند که نه، این چه حرفی است و ما از جان خود گذشته‌ایم و باید قیام کرد. چنین بود که تصمیم گرفتند نامه‌هایی به  امام حسین (ع) بفرستند. نخستین این نامه‌ها دهم ماه مبارک رمضان ارسال شد؛ توسط عبدالله بن مسمع همدانی و عبدالله بن وال. بعدی ‌نیز توسط قیس بن مسهر صیداوی و عبدالرحمان بن عبدالله ارحبی و عماره بن عبدالله سلولی و هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی. نامه‌ها چنان بود که گاهی یک پیک، چندین نامه را همراه می‌آورد تا به‌دست امام حسین (ع) برساند.

10رمضان
نامه‌های رسیده

با توجه به اینکه برای شامیان مسجل شده بود که نامه‌هایی بین کوفیان و  امام حسین (ع) رد و بدل شده و نیز ایشان از بیعت با خلیفه خودخوانده اموی ممانعت کرده، در نتیجه مکه جای امنی برایشان نبود. چنین بود که وقتی اخباری دال بر این رسید که احتمال سوء قصد به جان ایشان وجود دارد، تصمیم گرفتند حج را نیمه‌کاره گذاشته و راهی شوند. چنین بود که حج را به عمره مفرده تبدیل کرده و به سمت کوفه رفتند. ایشان بیم آن داشت که شاید خونش را در حریم امن الهی بریزند یا او را ترور کرده یا مخفیانه دستگیر کرده و به سمت شام ببرند. ضمن اینکه خبر خروج ایشان در هنگامه حج نیز می‌توانست به‌شدت اثربخش بوده و توسط حاجیانی که از نقاط مختلف آمده بودند، به سرزمین‌های خودشان برده شود. در وداع امام‌حسین(ع) با خویشان نیز نقل‌ها وارد شده است. ازجمله نقل معروف وداع با‌ ام سلمه، همسر پیامبر(ص) که  امام حسین (ع) را از رفتن نهی کرد. و ایشان گفت که می‌داند چه سرنوشتی در انتظار اوست. در کتاب پس از پنجاه سال آمده: «خداوند مقدر فرموده و خواسته مرا ببیند که من به جور و ستم شهید گردم و اهل‌بیت و زنان و جماعت مرا متفرق و پراکنده دیدار کند و اطفال مرا مذبوح و اسیر در غل و زنجیر...».

15رمضان
بدرود مسلم

دیگر حجت برای حسین(ع) تمام‌شده بود. چنین بود که وقتی این همه نامه و اقبال کوفیان و عراقیان را دیدند، برایشان نوشتند که پسرعموی خود را راهی خواهند کرد. و چنین بود که مسلم بن عقیل با نامه امام، راهی کوفه شد. نوشته‌اند که در آغاز سفر نیز دچار تشنگی و بی‌آبی و سختی شد و حتی دو همراهش جان خود را از دست دادند. مسلم این پیشنهاد را به فال بد گرفته و از اباعبدالله درخواست کرد که در تصمیم خود تجدید نظر کند. حضرت پاسخ نوشتند که ما اهل‌بیت، اعتقادی به فال و... نداریم و باید این مأموریت به پایان برسد. البته از آن سوی دیگر، نامه‌هایی هم به شام ارسال می‌شد که از یزید می‌خواستند تا حاکم وقت کوفه را که فردی بی‌کفایت می‌دانستند، تغییر دهد و فردی محکم‌تر و قوی‌تر را راهی این دیار کند. جالب اینکه امضای برخی از کوفیان نیز پای این نامه‌ها بود. اینجاست که تاریخ تحلیلی وقایع عاشورا به یاری‌مان می‌آید. چیزی که برای ما تشریح می‌کند دنیاطلبی، باعث می‌شد تا چنین رفتارهای دوگانه‌ای را مشاهده کنیم و افراد و بزرگان و نخبگانی از کوفه و عراق، می‌خواستند هم دنیا را داشته باشند و هم آخرت را.

5 شوال
شهر  نامهربان

مسلم بن عقیل، سفیر حسین(ع)، به کوفه رسید تا ضمن بررسی وضعیت این شهر و عراق، بیعتی تازه از کوفیان بستاند. نقل است که چون به کوفه آمد، در منزل مختار ثقفی ساکن شد تا کارها را پیش ببرد. شیعیان و طرفداران امام هم که خبردار شده بودند، فوج‌فوج راهی منزل مختار ‌شدند تا با فرستاده امام بیعت کنند و نامه امام را خطاب به کوفیان و اهل عراق بخوانند. نقل است که موقع شنیدن محتوای این نامه، مراجعان می‌گریستند. عددهای مختلفی برای بیعت‌کنندگان نقل شده است؛ از 80  و
100 هزار نفر گرفته تا 12هزار نفر. حالا این تفاوت به اختلاف راویان و مورخان مختلف بازمی‌گردد. مسلم در این زمان 28سال داشت و یکی از بهترین گزینه‌ها برای نمایندگی امام حسین(ع) تلقی می‌شد؛ چرا که تقید و تعهدی بالا به رفتارهای دینی داشت. نقل است که حتی وقتی که عبیدالله بن زیاد را در خانه‌ هانی و به‌طور ناگهانی می‌توانست بکشد یا ترور کند، چون در این زمینه نقلی از پیامبر شنیده بود که قتل ناگهانی نکوهیده است، از این کار جلوگیری کرد. چنین بود که وقتی استقبال کوفیان را دید، مطمئن شد و برای  امام حسین(ع) نوشت که مردم اینجا با تو هستند و به کوفه بیا !

9ذیحجه
شهادت سفیر

مسلم به  امام‌حسین(ع) نامه‌ای نگاشت و به او گفت که دل‌های کوفیان آماده است. اما گفتیم که برخی از کوفیان در حال نامه‌نگاری‌هایی با شام نیز بودند؛ دال بر اینکه اگر یزید عراق و کوفه را می‌خواهد، باید حاکمی قدرتمندتر بفرستد. یزید هم از این نامه‌ها نگران شد و احساس خطر کرد. مشاورش به او گفت که توصیه معاویه، چنین بوده که اگر در عراق دشواری خاصی پیش آمد، امور عراق و کوفه به‌دست عبیدالله بن زیاد، حاکم بصره سپرده شود. عبیدالله هم آدم بسیار زیرکی بود چرا که در خانواده‌ای سیاستمدار بزرگ شده بود. او روی خودش را پوشاند و وارد کوفه شد و مردم انگاشتند که خود امام‌حسین(ع) آمده است. پس استقبال‌ها از او کردند و عبیدالله هم دانست که وضعیت طرفداران فرزند علی(ع) چگونه است. در نهایت اینکه حیله‌گری‌ها به راه انداخت و برخی را تطمیع و برخی را تهدید کرد و درنهایت توانست دور و بر مسلم را خالی کند. چنین بود که مسلم بن عقیل آنگاه که اندیشه و عزم قیام کرد، دید که کسی نمانده است. در نهایت اینکه او را دستگیر کردند و به دارالاماره کوفه بردند و به شهادت رساندند.

2  محرم
اینجا کربلاست

مسلم به شهادت رسیده بود و امام حسین(ع)، خبر از وضعیت کوفه و عراق نداشتند و به راهشان ادامه می‌دادند. اما سرانجام در توقفگاه «زرود» بود که خبر شهادت سفیر خود را شنیدند. با وجود این، کماکان به حرکت خود  ادامه دادند. پس از گذر از توقفگاه شراف، با یک سپاه هزار نفره از لشکریان عبیدالله به فرماندهی
حر بن یزید ریاحی روبه‌رو شدند. حر وظیفه داشت در جاده میان کوفه و مکه، گشت‌زنی کرده و اگر امام‌حسین(ع) و همراهانش را دید، مانع حضورشان در کوفه شود. سپاه حر تشنه و خسته بود، حضرت بعد از مواجهه با آنها، لشکریان و به روایتی حتی اسب‌های آنها را سیراب و با حر به خوبی رفتار کرد. در توقفگاه «عُذَیبُ الهِجانات» بود که نامه‌ای  از سوی عمر بن سعد به حر رسید که او را مکلف می‌کرد که به حسین (ع)سخت بگیرد و او را در بیابانی خشک و بی‌آب و علف مستقر کند. اینجا بود که حسین(ع) و یارانش به سرزمین کربلا رسیدند. پرسیدند اینجا را نام چیست؟ گفتند کربلا. امام حسین(ع) هم همان جمله معروف را فرمودند که «َاللّهُمَّ اِنّی اَعوذُ بک مِنَ الکربِ و البَلاءِ.» سپس گفتند که اینجا محل محنت است و خون‌های ما ریخته خواهد شد.

2  محرم
پاسخ عبیدالله

البته روایت‌های دیگری هم وجود دارد که حضرت و یارانش، اول محرم وارد کربلا شدند. گویند که وقتی حر به امام حسین(ع)
گفت که باید همین‌جا منزل کنی و خیمه به پا کنی که فرات هم نزدیک است، حضرت نام این منطقه را پرسید. گفتند کربلا. نقل است که حضرت پاسخ داد اینجا جایگاه رنج و بلاست و پدرم هنگام حرکت به صفین از اینجا گذشته بود و من نیز با او بودم. وقتی که ایستاده بود و نام اینجا را پرسیده بود، نامش را به او گفته بودند. سپس فرموده بود اینجا، جایگاه فرود آمدن مَرکب‌هایشان و اینجا، جایگاه ریخته شدن خون‌هایشان است. وقتی هم که از این توضیح مبهم پرسیده بودند، پاسخ داده بود که کاروانی از خاندان پیامبر اینجا فرود می‌آیند. گویند که این روز، پنجشنبه یا چهارشنبه بوده است؛ دوم یا اول محرم. سپس حسین‌بن‌علی زمین کربلا را 4در4میل، از ساکنان نینوا و غاضریه به قیمت 60هزار درهم خرید و با آنها شرط کرد که مردم را به سوی مزارش راهنما باشند و از زائران پذیرایی کنند. سپس نامه‌نگاری‌هایی بین عبیدالله و حسین انجام شد و در نهایت اباعبدالله گفت که پاسخ عبیدالله، عذاب دردناک الهی است که به‌زودی او را در بر می‌گیرد.

 3  محرم
طمع حکومت ری

عمربن‌سعد با 4هزار سوار از مردمان کوفه و عراق به کربلا می‌رسد. روایت است که او در منطقه‌ای بیرون کوفه اردو زده و قرار بود به ری برود تا با کسانی که در آن منطقه شورش کرده بودند، برخورد کند. در نتیجه، حکم حکومت عمربن‌سعد بر ری و سرزمین‌های اطرافش نیز صادر شده بود. چنین بود که او اردو زده و آماده حرکت به ری بود که عبیدالله وی را نزد خود خواند. به او گفت که قبل از رفتن به ری، کاری هست که باید انجام بدهد؛ سرکوب حسین‌بن‌علی(ع) و یارانش. البته عمر‌بن‌سعد از این کار اکراه داشت و از عبیدالله خواست که این مأموریت را از دوش او بردارد. عبیدالله هم که از خصلت دنیادوستی عمربن‌سعد خبر داشت، این امر را مشروط به آن کرد که حکم حکومت ری را پس بدهد. ظاهراً دست روی نقطه حساسی گذاشته بود و عمر‌بن‌سعد قبول کرد به کربلا برود و با امام حسین(ع) مقابله کند. او سوم محرم بود که به نینوا وارد شد و اطراق کرد. پس حکم حکومت ری عمر‌بن‌سعد صادر شده بود و او در واقع، به طمع این حکم بود که مقابل امام ایستاد.

4 محرم
نامه‌نگاری عمر

عمر‌بن‌سعد وقتی که به نینوا رسید، گزارشی از وضعیت به عبیدالله فرستاد. سپس نامه‌نگاری‌هایش با امام حسین(ع) شروع شد. عمر پیکی فرستاد تا از امام جویا شود که برای چه به این سرزمین آمده. جالب اینکه چنین کاری به چند تن از بزرگان کوفه سپرده شده بود که دست بر قضا، جزو کسانی بودند که برای امام حسین(ع) و آمدن ایشان نامه نوشته بودند. به همین دلیل بود که این بزرگان از نامه‌رسانی خودداری کردند و نفراتی دیگر عهده‌دار این وظیفه شدند. کثیر‌بن‌عبدالله شعیبه که به اردوگاه امام‌حسین(ع) رفت، چون با سلاح می‌خواست حضور یابد اجازه شرفیابی نیافت. بعد از او، قره‌بن‌قیس حنظلی نزد امام حسین(ع) رفت. امام هم در پاسخ نامه عمر‌بن‌سعد گفت که مردم این شهر نامه نوشته‌اند که اینجا بیایند، حالا هم اگر نمی‌خواهند بازگردیم. وقتی پاسخ به عمر‌بن‌سعد رسید، چون از ابتدا راضی به چنین تقابلی نبود، خوشحالی کرد و به عبیدالله نامه نوشت که ماجرا چنین است. اما عبیدالله گفت که به کمتر از بیعت امام حسین(ع) و یارانش با خلیفه اموی راضی نیست. حتی نقل است که امام حسین(ع) به ابن‌سعد گفت که به گندم ری نمی‌رسی و او هم پاسخ داده بود به جوی ری هم راضی هستم.

5  محرم
لشکرکشی عبیدالله

با کمی پس و پیش، البته اتفاقات دیگری هم در قیام عاشورا افتاد. مثل اینکه عبیدالله شروع به گرد‌هم آوردن مردم در کوفه کرد و دینارها و درهم‌هایی را که از شام فرستاده شده بود، بین بزرگان قبایل پخش کرد تا تطمیع‌شان کند به یاری عمر‌بن‌سعد بشتابند. همچنین یک نفر را به کارگزاری کوفه انتخاب کرد و خود نیز با سربازانش از کوفه خارج شد. او پل کوفه را در اختیار گرفت تا کسی در اندیشه پیوستن به امام حسین(ع) نباشد. به دستور او، 4هزار سرباز از قادسیه به نخیله، جایی که او مستقر بود، فراخوان شدند. سپس تنی چند را راهی کوفه کرد تا مطمئن شوند که کسی در شهر نمانده که اندیشه جنگ با امام حسین(ع) نداشته باشد یا به این منظور راهی نشده باشد. در‌واقع می‌خواست ترسی در دل مردم ایجاد کند که شروع به حرکت کنند یا اندیشه شورش نداشته باشند. سپس دستور داد تا فرماندهانی دیگر نیز با چند هزار سرباز به اردوی او بپیوندند. شمر و حصین و حجار ازجمله این فرماندهان بودند. این نیروها دسته‌دسته راهی کربلا می‌شدند. درنهایت، در ششم محرم، تعداد این نیروها به 20هزار نفر رسید.

۶ محرم
ناکامی بنی‌اسد

در اطراف جایی که امام حسین(ع) اردو زده بود، قبیله‌ای وجود داشت به نام بنی‌اسد. حبیب‌بن‌مظاهر از اباعبدلله درخواست کرد که اجازه بدهد تا با این قبیله گفت‌وگویی داشته باشد، شاید که بتواند از آنها یاری بطلبد. امام حسین(ع) هم چنین اجازه‌ای داد. او شبانه راهی شد و خودش را به آن قبیله رساند و ماجرا را شرح داد. 90تن از مردان آن قبیله حاضر شدند که
امام حسین(ع) را یاری کنند و بدین‌ترتیب به سمت اردوگاه اهل‌بیت به‌راه افتادند. خبر به عمر‌بن‌سعد رسید. او هم سریع یک سپاه چهارصدنفره را راهی کرد تا مانع پیوستن این گروه به امام حسین(ع) شوند. در دل شب بود که میان سواران عمر‌بن‌سعد و بنی‌اسد در اطراف فرات درگیری اتفاق افتاد. افرادی که از بنی‌اسد آمده بودند دیدند که حریف سربازان عمر‌بن‌سعد نخواهند بود.
چنین بود که سریع عقب‌نشینی کردند. این در حالی بود که آنها فاصله چندانی هم با امام نداشتند. به محض اینکه به قبیله خود بازگشتند، شال و کلاه کرده و کوچ کردند، چرا‌که می‌ترسیدند سواران ابن‌سعد بیایند و کار را بر آنها تنگ گیرند. حبیب هم نزد امام‌حسین(ع) بازگشت و ماجرا را شرح داد.


7  محرم
و آب را بستند

یکی از جنبه‌های تراژدیک قیام عاشورا، چنین است که وقتی امام‌حسین(ع) به سپاه حر رسید، او و حتی اسبان سپاه او را سیراب کرد. اما سپاه دشمن از هفتم محرم آب را روی سپاه امام و خاندانش بست. دستور اولیه جلوگیری از رسیدن آب به اهل‌بیت و اطرافیانش، هفتم محرم و از سوی عبیدالله‌بن‌زیاد صادر شد که طی نامه‌ای از عمرسعد خواست میان آب و حسین(ع) و یارانش جدایی افکنده تا حتی یک قطره از آن ننوشند. وقتی که عمر نامه را دریافت کرد، به عمرو بن‌حجاج زبیدی دستور داد تا با 500سوار به کنار شریعه فرات بروند و مانع دسترسی به آب شوند. در برخی روایات از واقعه قیام عاشورا هم می‌خوانیم که بعد از بسته‌شدن آب و افزایش تشنگی در میان سپاه و خاندان امام‌حسین(ع)، او حضرت عباس(ع) را با 30سوار و 20پیاده و همراه  20مشک راهی فرات کرد. آنها هم به سمت شریعه فرات رفتند و عده‌ای سرگرم جنگ شدند و عده‌ای دیگر آب برداشتند تا به اردوگاه بیاورند. بدین‌ترتیب آب به اردوگاه اهل‌بیت رسید و توانستند یک شب تشنگی را رفع کنند. البته روایت‌های دیگری هم وجود دارد که اینها، بخشی از بازخوانی قیام عاشوراست.


9 محرم
شب عاشورا

ملاقات‌هایی بین عمر‌بن‌سعد  و حسین‌بن‌علی(ع) صورت گرفت که درنهایت، نتیجه‌ای در بر نداشت. امام حسین(ع) به عمر‌سعد گفت که از این فکر و خیال درگذر و راهی را که صلاح دین و دنیای تو در آن است انتخاب کن. عمر قبول نکرد و حسین(ع) او را نفرین کرد. در یکی از روایت‌ها آمده که عمر‌بن‌سعد نامه‌ای به عبیدالله نگاشت و گفت که حسین(ع) چند پیشنهاد مطرح کرده که در نهایت به نفع همه است. 
عبیدالله هم قصد داشت این پیشنهادها را قبول کند که شمر نظر او را تغییر داد. درنهایت اینکه عبیدالله، شمر را همراه نامه‌ای نزد عمر‌بن‌سعد فرستاد. نامه بدین مضمون بود که یا عمر کار را تمام می‌کند و یا فرماندهی را به شمر می‌سپارد. در این نامه از عمر‌بن‌سعد درخواست شده بود که یا حسین(ع) و یارانش را بیاورد و یا آنها را بکشد و بدن‌شان را مثله کند و بر پیکرشان اسب بتازاند که مستحق چنین کاری هستند. درنهایت اینکه سپاه عمر عزم نبرد کرده و امام می‌خواهد که شبی را بیشتر مهلت بدهند تا نماز و قرآن بخوانند. در این شب نیز بیعت از یاران خود برمی‌دارد.


10 محرم
مردی که بازگشت

یکی از وقایع مهم عاشورا را باید پیوستن حر‌بن‌یزید ریاحی به سپاه امام حسین(ع) دانست. سپاه عمر‌بن‌سعد آرایش جنگی گرفت تا کار را یکسره کند. حر متوجه شد که تصمیم کوفیان و اهل عراق برای مبارزه و مقاتله با امام حسین(ع) قطعی است و جای برگشتی ندارد. پس نزد عمر‌بن‌سعد رفت و گفت: می‌خواهی با این مرد بجنگی؟ عمر هم پاسخ داد که آری، چنان جنگی کنم که آسان‌ترین بخش آن افتادن دست‌ها و سرها باشد. حر پرسید: مگر پیشنهادهایی را که داده مناسب ندیدی؟ عمر هم گفت: اگر اختیار با من بود که قبول می‌کردم، ولی امیر تو نپذیرفت. منظورش عبیدالله بود. درنهایت، به جایگاه خود بازگشت و از فرصت استفاده کرده و از سپاه عمر‌بن‌سعد گریخت و نزد امام رفت. سپس توبه کرد و به جنگ با سپاه دشمن رفت و جنگ نمایانی کرد و به شهادت رسید.


10 محرم
و سرانجام، عاشورا

امام حسین(ع) نماز صبح خواند و سپس به آرایش سربازان و یاران خود پرداخت. سربازان دشمن، در گروه‌های مختلف چندصد و چندهزار نفره، روبه‌روی او و در اطراف او و در فاصله او و شریعه فرات قرار داشتند. 32سواره و 40پیاده، همه سربازان او بودند. بعد از شهادت اصحاب غیرهاشمی حسین(ع)، علی‌اکبر، فرزند او، نخستین از خاندان بنی‌هاشم بود که راهی میدان شد و به شهادت رسید. حضرت عباس نیز در هنگامه آب آوردن از شریعه فرات و توسط محافظان این شریعه به شهادت رسید. درنهایت، این اباعبدالله بود که به میدان رفت که درباره صحنه وداع و... روضه‌ها شنیده‌اید و می‌دانید. بعد از جنگ اولیه، پیادگان دشمن او را محاصره و تیربارانش کردند. سپس او را به شهادت رسانده و سر از بدنش جدا کردند. هرچه به تن داشت غارت کردند و لابس و نعلین و شمشیر و عمامه و انگشتر و زره و... او را به یغما بردند. سپاه جور پس از شهادت امام به خیمه‌های اهل بیت هجوم بردند.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید