خداحافظی با پاییز
سومین جشنواره پاییزی در میدان مشق، تاریخیترین میدان قلبتهران در حال برگزاری است
پریسا امیرقاسمخانی _ خبرنگار
خداحافظ پاییز، خداحافظ سرمای نابهنگام و بارش برف ناگهانی پاییز. خداحافظ تمام اتفاقات بد پاییز98. اینجا جشنواره پاییز است. جایی که همه آنچه را که در کشور در این پاییز رخ داده، در جای جای آن دیده میشود. حالا که روزهای آخر پاییز98 است، جشنواره پاییزی، بهانهای برای مرور همه آن وقایعی را که در این فصل رخ داده شدهاست. از روایتهای تهران قدیم تا فعالیت کارگران و رفتگران شهر. امروز دوباره این جشنواره در میدان مشق برگزار میشود. با نمایش دانشجویانی که در عمارت قزاقخانه که این روزها دراختیار دانشگاه هنر است، تصویری متفاوت از تهران و ایران به نمایش میگذارند.
دو دهه انتظار
تا به حال منتظر بودهاید؟ بهنظرتان انتظار چه حسی دارد؟... یک حس تلخ و دور... دوچرخههای قرمز و آبی، میان انبوه برگهای زرد رنگ پاییز و ساختمانهای تاریخی و با شکوه قزاقخانه، شهربانی... در میدان مشق میدرخشند. دختری با شنلی قرمز رنگ درحالیکه چرخهای دوچرخه را میچرخاند میگوید: داستان این دوچرخهها مربوط به 2نفر است که منتظر هستند تا او بیاید... او را ندیدهاند، ولی او آنها را دیده است. میدانند که دروغ نمیگوید. او میآید و آنها را با خود به یک جای خیلی خوب میبرد. جایی که شبیه اینجا نیست. او گفته، اگر چرخ را بچرخانی با تغییر و به مرور زمان همهچیز عوض میشود و... حرفهای دختر قرمز پوش در انبوه برگهای پاییزی محو میشود... در حرفهایش میتوان میدان مشق را دید که در سومین جشنواره پاییزی درحالیکه مملو از برگهای پاییزی است، بیش از 2 دهه است به انتظار نشسته تا مکانی شود برای تعاملات اجتماعی و حضور مردم ولی هنوز انتظارش به وقوع نپیوسته است.
مخاطبانی که با ماسک به میدان آمدهاند
از دور که به میدان مشق خیره میشوید در یک کلمه میتوان گفت؛ شکوه معماری تهران در برگریزان خزان فرو رفته است. در هر قدم صدای خشخش برگهای پاییزی به گوش میرسد.
جلوتر که میروید در انبوه برگها گم میشوید و بعد تصویر مردم که اغلب دانشجویان دانشگاه هنر، عکاسها، استادان و... هستند.
روزهای آخر پاییز که شهر در حالت اضطرار برای آلودگی هوا قرار دارد، در میدان مشق، تصاویر مخاطبانی را مشاهده میکنید که در جایی که برای نفس کشیدن نیست، با ماسک به میدان آمدهاند.
آیا تا به حال به خاطراتت فکر کردهای
در هر جایی از میدان و میان برگهای پاییزی گروههای مختلف دانشجویان هنر با شکلهای مختلف مشغول اجرای نمایش هستند... در گوشهای از میدان چوبهای نیزار از سقف برگهای پاییزی آویزان شدند. صدای یکی از دانشجویان میآید. این نمایش اشارهای به اعتراضات اخیر مردم در نیزارهای ماهشهر دارد... در گوشهای دیگر مردی با شلوار جین آبی خونی در برگها فرورفته است. دوچرخههای رنگی وسط میدان ایستادهاند. فرشی فرسوده فرو رفته در برگهای زرد دیده میشود. بر کاغذ کنار فرش نوشته شده: آیا تا به حال به خاطراتت فکر کردهای که چگونه زیر بارش تجربهها محو میشوند؟ نقش خیال فرش را چندبار زیر پا کوبیدهای؟ به یاد بیاور تمام قصهها را که بافنده آن گره را به گره نقش زده است و اکنون تو زیر پا پوسیده میکنی... صدای موسیقی زنده ویلون، سه تار و... در میدان پخش میشود... خواننده فریاد میزند: حکایتها در سینه دارم...
در میان میدان، دختر جوانی عکس سلفی میاندازد. مردی درحالیکه میخندد بهدنبال بهترین مکان برای عکس یادگاری است. یکی از مخاطبان میگوید: «اینطور جشنوارهها حال و هوای آدم را عوض میکند و بهانهای میشود برای هنرمندان که بتوانند به نوعی هنر خودشان را به نمایش بگذارند...» در میان تصاویر رنگی میدان مشق میتوانید رفتگرها را مشاهده کنید که با لباسهای سبز فسفری و جاروهای بلند چوبی ایستادهاند. یکی از آنها میگوید: «حدود یکماه آمادهسازی میدان با حدود 100رفتگر طول کشید....»
داستان دوچرخهها مربوط به 2نفر است که منتظر هستند تا او بیاید... او را ندیدهاند، ولی او آنها را دیده است. میدانند که دروغ نمیگوید. او میآید و آنها را با خود به جای خیلی خوب میبرد. جایی که شبیه اینجا نیست