• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
چهار شنبه 10 مهر 1398
کد مطلب : 82359
+
-

اینک آخرالزمان

پرندگان هیچکاک هراس و ناامنی جهان معاصر را با هجوم مرغ‌های دریایی، کلاغ‌ها و حتی گنجشک‌ها به نمایش می‌گذارد

اینک آخرالزمان


مسعود پویا_روزنامه نگار

استاد تعلیق و دلهره در آخرین فیلم بزرگش، ترس و اضطراب را با مرغ‌های دریایی، کلاغ‌ها و حتی گنجشک‌ها می‌آفریند. «پرندگان» هیچکاک به عنوان اقتباسی از رمان متوسط دافنه دوموریه، هراس را با آفریدن کابوسی آخرالزمانی به روی پرده نقره‌ای می‌آورد. مرغان دریایی که در آسمان سانفرانسیسکو پرواز می‌کنند با پژواک صدایشان قرار است در همان ابتدای فیلم مقدمه‌ای بر ایجاد وحشت باشند؟ ملانی دانیلز (تیپی هدرن) زنی بلوند و جوان با ظاهری شیک وارد یک مغازه پرنده‌فروشی می‌شود. ملانی که می‌خواهد برای عمه‌اش یک مرغ مینا بخرد با میچ برنر (راد تیلور) مواجه می‌شود. میچ هم آمده تا برای تولد خواهر کوچکش چند مرغ عشق خریداری کند. دو شخصیت اصلی فیلم با یکدیگر مواجه می‌شوند و از همان ابتدا بنا را بر کنایه زدن به یکدیگر می‌گذارند. آن‌ها قبلا همدیگر را دیده‌اند و خاطره خوشی از هم ندارند. میچ طوری با ملانی برخورد می‌کند که انگار او فروشنده است و زن جوان هم این نقش را می‌پذیرد. مرغ عشقی که ملانی می‌کوشد از قفس پرنده‌ها بیرون بیاورد از دست او خارج می‌شود؛ گریز کوچک مرغ عشق در محیط بسته مغازه با وجود ناتوانی ملانی و پیرزن فروشنده در مهارش مشکلی ساده است که میچ خیلی زود حلش می‌کند. مکالمه نه چندان دوستانه ملانی و میچ در ادامه این سکانس با انصراف میچ از خریدن مرغ عشق به پایان می‌رسد. آنچه فیلم را پیش می‌برد تمایل ملانی نسبت به میچ است. خریدن یک جفت مرغ عشق، یافتن آدرس میچ در خلیج بودگا بِی، کرایه‌کردن قایق و حرکت به سمت منزل میچ با حضور محسوس مرغان دریایی همراه است.
اولین حمله پرندگان در فیلم، با هجوم یکی از مرغان دریایی به ملانی آغاز می‌شود. زخم سطحی‌ای که ملانی برمی‌دارد با مرهمی که میچ بر این زخم می‌گذارد، انگار مقدمه‌ای است بر رابطه‌ای عاشقانه که در ابتدا دوطرف ماجرا سعی دارند به دیگری بگویند علاقه‌ای به طرف مقابل ندارند! این جهان هیچکاک است که آدم‌ها سر هر چیز کوچک و بزرگی به هم دروغ می‌گویند. ملانی همان‌طور که در ابتدای فیلم به دروغ نقش فروشنده پرنده‌ها را پذیرفته بود، با دروغ‌های کوچک و بزرگ دیگری کارش را پیش می‌برد. همان‌طور که با کلک آدرس میچ را از آنی هیورث (سوزان پله‌شت) گرفته بود و در ادامه به خود میچ در مورد همکلاس بودن با آنی دروغ گفته بود. در تقابل با معصومیت آنی هیورث معلم شریف و خوش‌قلبی که میچ روزگاری قصد ازدواج با او را داشته ولی مخالف لیدا برنر (جسیکا تندی) ماجرا را منتفی کرده، ملانی شور و شیطنتی دارد که به نظر می‌رسد او را به آنچه می‌خواهد می‌رساند. ملانی‌ای که خیلی زود با کتی خواهر کوچک میچ دوست می‌شود و برای حضور در جشن تولد او، به جای بازگشت به سانفرانسیسکو، شب، پیش آنی می‌ماند.
اولین حمله جمعی پرندگان هم در جشن تولد کتی رخ می‌دهد. حمله‌ای که هولناک است ولی جان کسی را نمی‌گیرد. حمله بعدی هنگام خروج بچه‌ها از مدرسه رخ می‌دهد و این بار ماجرا خشن‌تر است. اگر در جشن تولد کتی این مرغان دریایی بودند که بر سر بچه‌ها آوار شدند، در فصل خروج بچه‌ها از مدرسه این کلاغ‌ها هستند که هجوم می‌آورند.
حمله بعدی در وسط دهکده رخ می‌دهد و به هرج و مرجی تمام‌عیار منجر می‌شود. این بار حمله پرندگان کشته هم می‌دهد. هرچه می‌گذرد هیچکاک حلقه محاصره‌ای که پرندگان علیه انسان‌ها شکل داده‌اند را تنگ‌تر و مخوف‌تر می‌کند. نه فقط کلاغ‌ها و مرغان دریایی که حتی گنجشک‌ها هم به انسان‌ها حمله می‌کنند. پرندگان دچار جنون شده‌اند؟ هیچکاک پاسخی به این سوال نمی‌دهد. مرد بینوایی که داخل رستوران مدام از کتاب مقدس نقل قول می‌کند، هجوم پرندگان را نشانه آشکار فرارسیدن آخرالزمان می‌داند. زنی میانسال که با بچه‌هایش در رستوران حضور دارد و به شدت ترسیده، ملانی را به عنوان غریبه‌ای بدیمن که به خلیج بودگا بی آمده مقصر می‌داند. در حالی که هجوم پرندگان ربطی به حضور ملانی ندارد و ماهیگیری می‌گوید هفته گذشته مرغان دریایی به قایقش حمله کرده بودند. پیرزن پرنده‌شناس (اتل گریفیز) که در نقش حامی پرنده‌ها ظاهر شده، ابتدا ماجرای حمله آنها را محال دانسته و در ادامه با اشاره به تعداد زیاد پرندگان، مبارزه با آنها را غیرممکن می‌داند. هیچکاک هول و هراس را نه صرفا با حمله پرندگان که در لحظه‌های آرامش و سکون ظاهری‌شان هم نمایان می‌کند؛ مثل سکانسی که ملانی بیرون محوطه مدرسه نشسته و پشت سرش پرندگان به تدریج گردهم می‌آیند. هراسی که در این صحنه وجود دارد چیزی از آنچه لحظاتی بعد با حمله آنها شاهدش می‌شویم کم ندارد. 
هیچکاک به شکلی استادانه فیلمش را با مرغ عشق‌هایی که نویدبخش رابطه عاشقانه ملانی و میچ هستند، آغاز می‌کند.، کمی بعد اولین حمله به ملانی را می‌بینیم و بعد نوبت مرغان دریایی است که بچه‌ها را در تولد بترسانند. در ادامه کلاغ‌ها این کار را ابتدا با بچه‌ها و با خشونت بیشتری انجام می‌دهند، بعد حمله آنها به مامور پمپ بنزین شهر را به آتش می‌کشد و عده‌ای کشته می‌شوند. پرندگان آنی هیورث مهربان و دوست‌داشتنی را هم از پا درمی‌آورند. و به نظر می‌رسد در انتهای فیلم ملانی گرچه از حمله آنها جان سالم به در برده، ولی شاید تعادل روانی‌اش را از دست داده باشد. فرار دسته‌جمعی خانواده میچ به همراه ملانی در انتهای فیلم هم راه نجاتی نیست. آنچه در میزانسن هیچکاک مشهود است حضور مسلط پرندگان در پایان‌بندی فیلم است. طوری که انگار راه گریزی نیست. پایان باز فیلم پرندگان هراسی که از اوائل فیلم در تماشاگر به وجود آمده را نهادینه می‌کند. بی‌جهت نیست که منتقدان پرندگان را بدبینانه‌ترین فیلم هیچکاک می‌دانند. تا پیش از پرندگان، حیواناتی که در فیلم‌ها وحشت می‌آفریدند، اغلب موجوداتی عجیب و غریب بودند. موجوداتی که یا ابعاد غول‌آسا داشتند یا به شکلی غیرطبیعی به نظر می‌رسیدند یا ذاتا خوی وحشی‌گری داشتند. در فیلم هیچکاک مرغان دریایی به انسان‌ها حمله می‌کنند. کلاغ‌ها در محیط شهری همین کار را انجام می‌دهند و حتی گنجشک‌ها هم با هجومشان به داخل خانه، وحشت می‌آفرینند. آنچه هراسی عمیق خوانده می‌شود از جایی می‌آید که هیچ دلیلی برای هجوم پرنده‌ها در فیلم آورده نمی‌شود. این معمایی است که چون حل نمی‌شود. ترس و وحشتی عمیق و گسترده را به تماشاگر انتقال می‌دهد. هیچکاک در فیلم پرندگان فضایی آخرالزمانی می‌آفریند. از جهنمی که با هجوم گسترده پرندگان به وجود می‌آید و حیات انسان‌ها را تهدید می‌کند تفسیرهای روان‌شناختی، فلسفی و حتی دینی متعددی صورت گرفته. پرندگان فیلمی است که منتقدان در تفسیرش اتفاق‌نظر ندارند. برخی هجوم پرندگان را نمادی از آشفتگی جهان معاصر می‌دانند و اینکه پرنده‌ها به عنوان نشانه‌ آشفتگی عمل می‌کنند و به تنبیه انسان‌ها می‌پردازند. در مقابل منتقدی چون رابین‌وود حمله پرندگان را بهانه‌ای برای توجه به شخصیت‌های فیلم و رابطه‌شان با یکدیگر می‌داند. از دید وود پرنده‌ها بهانه‌ای هستند تا شخصیت‌ها در طول فیلم، متحول شوند. ملانی وحشت‌زده و نیمه‌مجنون انتهای فیلم دیگر آن دختر شوخ و شنگی نیست که در شروع فیلم دیده بودیم. ملانی از میانه‌های فیلم تبدیل به شخصیتی همراه و دلسوز می‌شود. این تحول اخلاقی البته نجات‌بخش نیست ولی او هرچه آشفته‌تر و مضطرب‌تر می‌شود، وجوه انسانی بیشتری پیدا می‌کند. همچنان که هجوم پرندگان، از شخصیت کمی متفرعن میچ، انسانی مسئولیت‌پذیرتر می‌سازد. در هنگامه مصائب، رابطه ملانی و میچ عاشقانه می‌شود. ملانی در انتهای پرندگان زنی است که کاملا از سوی خانواده میچ پذیرفته شده است. این می‌تواند تفسیری جالب توجه از فیلم هیچکاک باشد و تلاشی برای یافتن نقطه امید (رستگاری و سعادت) در فیلمی که به شدت سیاه است.
نمای نقطه‌نظر پرندگان از فراز خلیج بودگا بی اما چنان هولناک است که خیلی نمی‌شود به تفسیرهای خوش‌بینانه دل بست.
پرنده‌های فیلم هیچکاک نشانه‌ای آشکار از هراس و ناامنی در جهان معاصر هستند. 
پرندگان به روایت هیچکاک


 پرندگان از جمله فیلم‌هایی بود که هیچکاک از ساخته‌اش رضایت کامل داشت. این را می‌شود از لحن هیچکاک در گفت‌وگوی بلندش با فرانسوا تروفو (سینما به روایت هیچکاک/ تروفو / ترجمه: پرویز دوایی) حس کرد. پرندگان پروژه‌ای بود که استاد از به ثمر نشستن ایده‌هایش در نحوه روایت و اجرا کاملا راضی بود:
 تصور می‌کنم اگر در داستان دافنه دوموریه لاشخورها و پرندگان شکاری دخالت داشتند به طرفش نمی‌رفتم. لطف اصلی داستان برای من در این بود که با پرنده‌های عادی روزمره سر و کار داشت. 
  موقعی که داشتم در بودگا بی فیلمبرداری می‌کردم خبری در یک روزنامه سانفرانسیسکو منتشر شد در این باره که کلاغ‌ها به چند بره حمله کرده‌اند و آن هم کجا، درست در همان محلی که ما داشتیم کار می‌کردیم. من بعدها دهقانی را دیدم که تعریف می‌کرد چطور کلاغ‌ها از آسمان به بره‌های او حمله کرده و آنها را کشته‌اند. از اینجا بود که فکر از حدقه درآوردن چشم‌های آن مرد مقتول برای من پیدا شد.
  بدیهی است که مردم می‌آیند به سینما، می‌نشینند و می‌گویند: «خوب حالا نشان بده ببینم!» و می‌خواهند یک قدم جلوتر از وقایع فیلم باشند: «می‌دانم که چه اتفاقی خواهد افتاد. حالا نشانشان می‌دهم!» با پرندگان من کاری کردم که تماشاگر نتواند با دیدن یک صحنه، صحنه دیگر را پیش‌بینی کند. 
  در شروع فیلم راد تیلور را در مغازه پرنده‌فروشی نشان می‌دهیم. او قناری‌ای را که از قفسش فرار کرده می‌گیرد و بعد از اینکه آن را دوباره در قفس می‌گذارد خطاب به تیپی هدرن می‌گوید: «تو را دوباره در قفس طلایی‌ات می‌گذارم؛ ملانی دانیلز». من مخصوصا این جمله را در زمان فیلمبرداری اضافه کردم، چون به نظر من به تجسم شخصیت این دختر به عنوان یک دختر سطحی اعیان و خوشگذران کمک می‌کرد. بعدها وقتی مرغ‌های دریایی به دهکده حمله می‌کنند ملانی دانیلز به یک اتاقک تلفن پناهنده می‌شود و من او را مثل پرنده‌ای در قفس نشان می‌دهم، ولی این دیگر یک قفس طلایی نیست؛ قفس رنج و بدبختی و به اصطلاح آغاز آزمایش پس‌دادن او به وسیله آتش است. این واژگونه کشاکش باستانی بین آدم‌ها و پرنده‌هاست. در اینجا آدم‌ها در قفس هستند و پرنده‌ها در بیرون از قفس.
  موقع ساختن پرندگان عصبی بودم و این برای من  غیرعادی است. چون معمولا موقع فیلمبرداری خیلی تفریح می‌کنم. شب که به خانه نزد زنم رفتم همان‌طور عصبی و ناراحت بودم. اتفاقی رخ داد که در تجارب من چیز به کلی تازه‌ای محسوب می‌شد. همانطور که در فیلم پیش می‌رفتیم شروع به مطالعه سناریو کردم و متوجه وجود ضعف‌هایی در آن شدم. این بحران روحی که با آن دست به گریبان بودم باعث شد حس خلاقه تازه‌ای در من بروز کند. شروع به بداهه‌سازی کردم. مثلا تمام صحنه‌ای که در آن پرندگانی که دیده نمی‌شوند به بیرون خانه حمله می‌کنند، فی‌البداهه و همان سر صحنه فیلمبرداری ساخته شده است. من تقریبا هرگز چنین کاری نکرده بودم...
  برای صحنه آخر که راد تیلور در خانه را برای اولین بار باز می‌کند و می‌بیند تا آنجا که چشم کار می‌کند پرنده نشسته است، من گفتم که سکوت بگذارند، نه هر سکوتی، یک سکوت الکترونیک، یک جور همهمه خفیف یکنواخت که یادآور صدای دریا از فاصله دور است. این صدایی غریب و ساختگی بود که به زبان پرنده‌ها این‌طور معنی می‌داد: «هنوز آماده حمله به شماها نیستیم ولی داریم آماده می‌شویم...».

 آنچه در میزانسن هیچکاک مشهود است حضور مسلط پرندگان در پایان‌بندی فیلم است؛ طوری که انگار راه گریزی نیست. پایان باز فیلم پرندگان هراسی که از اوائل فیلم در تماشاگر به وجود آمده را نهادینه می‌کند

این خبر را به اشتراک بگذارید