زن جوان چنان دلباخته دزد سابقهدار شده بود که تصمیم گرفت همدست او شود
عشق و سرقت
آشنایی شیرین و فرهاد بهدنبال یک تصادف در خیابانی در تهران آغاز شد؛ فرهاد مدعی شد مهندس است و شیرین هم برای اینکه کم نیاورد خودش را دانشجوی رشته پزشکی معرفی کرد و دوستی آنها شروع شد، اما مدتی بعد دست هر دوی آنها رو شد و شیرین پی برد که فرهاد یک دزد حرفهای است. او که در این مدت عاشق فرهاد شده بود با او همدست شد و به این ترتیب سرقتهای سریالی آنها از خانهها و آپارتمانها شروع شد، اما نقش شیرین در این سرقتها چه بود؟
به گزارش همشهری، چند روز پیش مردی به اداره پلیس رفت تا راز سرقتهای یکی از دوستانش را فاش کند. او گفت: دوست صمیمیام فرهاد با زن مورد علاقهاش که به تازگی با هم ازدواج موقت کردهاند، دست به سرقت میزنند. وی ادامه داد: من این راز را وقتی فهمیدم که چند شب پیش به یک مهمانی دوستانه رفته بودم که شیرین و فرهاد هم آنجا بودند و فرهاد در عالم مستی برای خودنمایی گفت با همسرش دست به سرقت از خانهها میزنند. وقتی این را شنیدم تصمیم گرفتم ماجرا را به پلیس اطلاع دهم.
با ثبت اظهارات این مرد، تحقیقات آغاز و مشخص شد که گفتههای وی صحت دارد، چرا که مأموران پلیس چندی پیش و هنگام بررسی پروندههای سرقت از منازل توانسته بودند تصویری از سارق را که دوربین مداربسته ضبط کرده بود بهدست آورند و مرد جوان وقتی این تصویر را دید، او را شناخت و گفت که کسی جز فرهاد نیست. در این شرایط بود که قاضی علیوسیله ایردموسی، بازپرس شعبه پنجم دادسرای جنایی تهران دستور بازداشت دزد جوان و همسرش را صادر کرد و آنها در عملیاتی غافلگیرانه بازداشت شدند. متهمان در بازجوییها اقرار کردند که به ٣٠ خانه دستبرد زدهاند و با توجه به اعترافات آنها، تحقیقات برای شناسایی مالباختگان آغاز شده است.
آشنایی تصادفی
شیرین ٢٤ ساله است و هیچ سابقه کیفری ندارد. او انگیزهاش از قدم گذاشتن در دنیای مجرمان را تنها عشق به فرهاد میداند و میگوید که بهخاطر این عشق، هم خلافکار شده و هم معتاد به شیشه.
از آشناییت با فرهاد بگو؟
آن موقع من ساکن تهران نبودم. راستش ١٥ سالم بود که با اجبار خانوادهام با مردی ازدواج کردم که عاشقش نبودم. ٧ سال با او زندگی کردم و بعد طلاق گرفتم؛ چون معتاد بود. پس از جدایی به تهران آمدم و به یک پانسیون رفتم. در جستوجوی کار در خیابانهای تهران سرگردان بودم و با پای پیاده از این شرکت به آن شرکت میرفتم که در یکی از خیابانها با خودروی امویام فرهاد تصادف کردم. همین تصادف باعث آشنایی ما شد. با اینکه آسیب جدی ندیده بودم، او مرا به بیمارستان برد و به من گفت که مهندس است و من هم برای اینکه کم نیاورم گفتم دانشجوی رشته پزشکی هستم.
بعد چه شد؟
با هم آشنا شدیم و هر روز چت میکردیم. قرار میگذاشتیم و بیرون میرفتیم تا اینکه یک روز فرهاد اعتراف کرد که تا دیپلم بیشتر درس نخوانده و یک دزد سابقهدار است. آخرین بار هم یکماه پیش از آشناییمان از زندان آزاد شده بود. آن روز من هم رازم را فاش کردم و آنچه در زندگیام رخ داده بود را برایش شرح دادم.
پس چه شد که با او همدست شدی؟
در یک جمله بگویم بهخاطر عشق. من دلباخته فرهاد شده بودم و حاضر بودم برای با او بودن هرکاری انجام بدهم. وقتی فهمیدم او دزد است گفتم همراهت میآیم، او اما مخالفت کرد و نمیخواست مرا با خودش ببرد با وجود این اصرار کردم و همراهش رفتم. شگردمان این بود که ابتدا خانههایی را که چراغشان خاموش بود، شناسایی میکردیم؛ من داخل ماشین مینشستم یا پیاده میشدم که اطراف را زیر نظر بگیرم. در واقع زاغزن بودم. فرهاد هم با تخریب قفل در یا از طریق بالکن وارد خانهها میشد و اموال قیمتی را سرقت میکرد. بعد من طلا و سکه یا دلارهای سرقتی را در صرافی میفروختم.
در جریان این سرقتها خطری تهدیدتان نکرد ؟
یکبار سر بزنگاه پلیس رسید. یعنی درست زمانی که فرهاد دست پر از خانهای خارج شد و سوار ماشین شدیم تا فرار کنیم. پلیس تعقیبمان کرد و در اتوبان آزادگان آنقدر سرعت داشتیم که ماشینمان چپ شد. بعد از آن پیاده شدیم و با پای پیاده فرار کردیم.
از روی ماشین شناسایی نشدید؟
نه. وقتی با فرهاد میرفتیم دزدی پلاک را برمیداشت. فقط زمانی که با دوستانش شرطبندی میکرد و کورس میگذاشتند یا وقتی که سفر میرفتیم پلاک را میچسباند. یک دستگاه مخصوص داشت چون خودش در مکانیکی کار میکرد و خبره بود.
با فرهاد ازدواج کردی؟
ازدواج موقت کردیم. فرهاد قول داده بود بهزودی مرا عقد دائم کند. او هرچه میگفت قبول میکردم. چون عاشقش بودم، اما حالا که دستگیر شدهایم، متوجه اشتباهم شدهام. من حتی بهخاطر او شیشه مصرف کردم و معتاد شدم.
میدانی چطور لو رفتی؟
یکی از دوستان صمیمی فرهاد عاشق من شده بود. به من میگفت از فرهاد جدا شوم و با او ازدواج کنم. ترسیدم به فرهاد حرفی بزنم. چون اگر میفهمید دوستش را میکشت. یک شب که فرهاد مست کرده و راز سرقتها را فاش کرده بود دوست صمیمیاش از این فرصت استفاده کرد که ما را از هم جدا کند. برای همین تهدیدم کرد که ما را لو میدهد، اما من حاضر شدم به زندان بروم و مجازات شوم اما به فرهاد خیانت نکنم. حالا هم بهخودم قول دادهام که اگر آزاد شدم دیگر سمت خلاف نروم و به فرهاد هم اجازه دزدی نخواهم داد.