با غرقشدن سانچی، داغ پلاسکو برایمان تازه شد
محمد صادق خسروی علیا| خبرنگار:
محسن، خوشبرخورد و مردمی بود؛ از آن فرزندهایی که همه اعضای خانواده به وجودشان میبالند؛ اهل روستای سندیان شهرستان تالش. او به همراه همسر و دختربچهاش حوالی میدان حسنآباد زندگی میکرد. محسن یکی از آتشنشانان ایستگاه یک حسنآباد بود که روز حادثه به پلاسکو اعزام شدند. وقتی این اتفاق رخ داد، میثم ـ تنها برادر محسن ـ شیفت بود؛ او هم آتشنشان است؛ در اداره گمرک بنادر استان گیلان. طبق عادت هرروزه، میثم با برادر بزرگش محسن در تماس بود. به قول میثم در تهران، حریق سنگین زیاد رخ میدهد؛ به همین خاطر او همیشه نگران برادر بود. وقتی پلاسکو آتش گرفت چند ساعت بعد میثم از ماجرا باخبر شد. با برادرش تماس گرفت اما او پاسخ نداد. نگران شد و از طریق پسرعمویش پیگیر ماجرا شد.
میثم همان لحظهای که متوجه شد محسن نیز در محل حادثه حضور داشته از گیلان راه افتاد و آمد تهران؛ «وقتی رسیدم، ساختمان آوار شده بود. خانوادهام هنوز نمیدانستند. من به واسطه حرفهام آمادگی چنین روزهایی را تا حدودی داشتم اما پدر و مادر و تنها خواهرم، نه! روزها با امیدواری طی میشد؛ درست مانند آتشگرفتن سانچی. خانوادهها تا لحظه آخر به زندهبودن عزیزانشان امیدوار بودند. سانچی روز نهم غرق شد، جسد محسن هم روز نهم کشف شد. همه امیدها به موتورخانه سانچی بود؛ در پلاسکو هم همه امیدوار بودند که جگرگوشهشان از طبقات زیرزمین و موتورخانه، سالم و سلامت بیرون بیاید. اینروزها در سالگرد حادثه پلاسکو و غرقشدن آن نفتکش، داغ دل ما هم تازه شده.»
میثم، پیکر برادر شهیدش را به سندیان برد اما مادر و پدرش هنوز آرام و قرار نمیگیرند؛ «تنها جایی که کمی آرام میشویم خاکستان است. وقتی میرویم سر مزار شهید، حالوهوایمان عوض میشود.»
میثم از وقتی که محسن از میانشان رفته بیشتر اوقاتش را کنار پدر و مادر و خواهرش سپری میکند؛ «اگر یک روز به آنها سر نزنم پریشاناحوال میشوند. میگویند وقتی در کنارمان هستی دلمان آرام میگیرد.»