علی عمادی
تلویزیون ما در پخش سریال، یکدههای میشود که از جیب میخورد؛ غیراز بازپخش سریالهای جذاب و دیدنی از شبکه تماشا و دیگر شبکههای تکراری پخشکن، 10سال است که هیچ سریال دندانگیری، شگفتزدهمان نکرده است؛ شگفتی هم اگر بوده بیشتر در میزان فاجعهباربودن ساختههایی است که به اسم سریال جدید از تلویزیونمان پخش میشود. «پایتخت» هم اگر هست نان عقبهاش را میخورد و حرفهایگری تیم نویسنده و بازیگرش را. بیان دقیقتر آن میشود هوشمندی شخص محسن تنابنده، نه دستگاه عریض و طویل صداوسیما. اگر از خود شما بپرسند آخرین سریال ایرانیای که آن را. با دقت و لذت دنبال کردید چه بود، چه پاسخی میدهید؟ به زعم نویسنده این سطور، «مختارنامه» خاتمالسریال تلویزیون ایران است؛ اما چرا؟
برای ساخت سریالی مثل مختارنامه- البته نه در اندازه و پرخرجی که در جذابیت و تماشاییبودن- هم به خواستن نیاز است و هم به توانستن که فعلا هیچکدام در دسترس صداوسیمای ما نیست. تکلیف بخش توانستن تقریبا معلوم است؛ آهی در بساط نیست که گروههای حرفهای و خوشفکر رغبت کنند پا پیش بگذارند؛ اگر هم پولی باشد برای بیهنرانی است که «معمای شاه» میسازند.بسیاری از تهیهکنندهها همین حالا طلبکار کارهایی هستند که چندسال پیش رنگ آنتن را دیدهاند. مجموعه حقوق بگیران صداوسیما هم به آب و نان کارمندی آنقدر خو گرفتهاند که حوصله دردسر چنین زحماتی را بهخود ندهند. دهها هزار پرسنل صداوسیما بیشتر ساختاری بوروکراتیک دارند تا چهارچوبی عملگرا و برنامهساز. وقتی نه پولی باشد و نه ایده خلاقانهای از درون و بیرون، نمیتوان انتظار خلق شاهکار داشت؛ آن هم در حوزهای مثل ساخت سریال که هم به دانش کافی نیاز دارد و هم تجربه و حس و حال. همین است که سریالسازان درجه یک ما با هر خفتی که هست برای شبکه نمایش خانگی کار تولید میکنند ولی از پایین سربالایی «جامجم» هم رد نمیشوند.
جالبتر از این، بخش خواستن است. منطق تلویزیون برای نخواستن ساختن سریال دیدنی، همان دلیلی است که «نود» پربیننده را از آنتن پایین میکشد. در ساحت عقلانیت، رسانه نیاز به مخاطب دارد. رسانهها خود را به درودیوار میزنند تا مخاطب بیشتر جلب کنند و توفیق یک رسانه با تعداد مخاطبان سنجیده میشود اما در «رسانه ملی» چنین ساحتی بیاعتبار است چون گردانندگان آن، به این مجموعه نگاه رسانهای ندارند. آنها امکانات صداوسیما را در حد یک تریبون و یک دستگاه تبلیغی میبینند و با همین نگاه آن را راهبری میکنند. با نگاه مسئولان صداوسیما، مخاطب بیشتر نهتنها یک نیاز نیست که حتی بوی دردسر هم میدهد. وقتی سریالی عظیم مثل «سرزمین کهن» بهخاطر یک «نام خانوادگی» همچون آبخوردن از آنتن محو میشود، همان بهتر که تلویزیون بیننده کمتری داشته باشد.
سندروم نخواستن و نتوانستن رسانه ملی، عارضه انحصارگرایی و وابستگی به پول نفت است. اگر تلویزیون ما مثل رسانههای دیگر نبضش را با مخاطب و آگهی میسنجید اکنون نیازی به مرثیهسرایی گذشته نداشتیم و با هر بازپخشی حسرت قبلا را نمیخوردیم؛ چراکه قبلا رسانه ملی نیاز داشت از رقبای خارجی جانماند اما حالا که خود بهخوبی میداند قافیه را به شبکههای ترک و عرب و عجم باخته، دیگر سعی دارد همان اقلیت هواخواه خود را راضی نگه دارد، نه اینکه پول وسط بگذارد و عرق بریزد و سریالی بسازد که شاید مخاطب بیشتری آن را بپسندد. با این نگاه غیررسانهای،برخی مسئولان صداوسیما میتوانند مثل همیشه قیافه حق به جانب بگیرند و دور از جان همهمان بگویند: «گور پدر مخاطب بیشتر با این توقعهایشان!»
نمونه موفق
مختارنامه؛ پردهای که در قاب تلویزیون جان گرفت
مختارنامه ساخته داوود میرباقری اگر بهترین سریال ایرانی نباشد، یکی از معدود بهترینهاست؛ سریالی که هم با فرهنگ اسلامی و ایرانی ما سازگار است و هم با قصه روان و روایت درستش برای بیننده ناآشنا با این فرهنگ مقبول است.
تا پیش از مختارنامه، معرفت بیشتر ما نسبت به قیام مختار ثقفی محدود به چند نقل منبر و نقاشی قهوهخانهای بود اما این سریال جان تازهای به پردههایی داد که پیش از این برایمان حکم دلخنکی داشت.
مختار، در تاریخ شخصیتی خاکستری است که برداشت زندگی او در روایت هر تاریخنویسی متفاوت است. با این حال سریال در عین وفاداری به حقایق تاریخی، بهویژه در حادثه کربلا و واقعه عاشورا، در چهارچوب تاریخ محدود نشده و میرباقری با فراست هرچهتمامتر درام را فدای تاریخ نکرده است. این درحالی است که میرباقری تفسیری قابلقبول و موجه نیز از زندگی سیاسی مختار در سریال خود ارائه میدهد.
داستان مختار برای ما هم از حیث انتقام از اشقیای دشت نینوا شیرین است وهم از این جنبه که در دوران ایرانی ستیزی، او با حمایت و کمک ایرانیان دست به قیام خود زد. انتخاب این قصه هم از هوشمندی میرباقری است که برای جلب نظر مخاطب نیمی از راه را جلو میرود. از این حیث مختارنامه بسیار شبیه همان نقاشیهایی است که سالیان سال نقل میشد؛ پردههایی که سر ابنزیاد را زیر پای مختار، خولی را در دیگ، سنان را بر سر نیزه، حکیمبنطفیل را تیربارانشده، شمر را شمعآجین و خبیث دیگری را درحال اره شدن و قس علیهذا نشان میدهد و چه خوب که در سریال، ضمنی به این پردهها اشاره شد و مختار در خیال خود مجلس دارالانتقام را تصور کرد.
ازسوی دیگر میرباقری که در ساختههای قبلیاش تصاویر را در حال و هوای تئاتر قاب میگرفت، مختارنامه را کاملا سینمایی ساخت و بهخصوص در صحنههای نبرد شاهکار کرد. اجزای دیگر و جزئیات کار نیز بینظیرند. موسیقی سریال در عین هماهنگی برای شخصیتهای اصلی تم خاص خود را دارد. اگرچه لباسهای جنگی سریال بیشتر یادآور فیلمهای سامورایی است اما با فضای کلی اثر ناهمخوانی ندارد و توی ذوق نمیزند.
باتمام این احوال بیهمتی تلویزیون است که تاکنون این سریال جذاب تاریخی را جهانی نکرده است.
چرا سریالهای موفق، بینالمللی نشدند؟
رسانه ملی گرفتار سندروم نخواستن و نتوانستن
در همینه زمینه :