دیالوگ/ بیپولی
حمید نعمتالله
همین جوری پولای من بدبختو نفله کردیها... کلاس کنکور برم ماما بشم، پیش دکتر کرمانی برم لاغر میکنه، لاغر کنم سکه میده به آدم، بریم دیزین با بچهها، دلم میخواد سایت داشته باشم، قبض تلفن میاومد قد یه کباب سلطانی، بریم با بچههای وبلاگنویس آران و بیدگل، بریم اردهال سر خاک سهراب سپهری، مث بچه فنچ شونزده هفده ساله، زن گنده پا شدی رفتی قمصر کاشون جشن گلاب گیرون. اصلا میخوام بدونم الان تو این بدبختی و بیپولی، این آقای سهراب سپهری میاد 10شاهی بذاره کف دست ما؟