• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
پنج شنبه 19 فروردین 1400
کد مطلب : 127634
+
-

قصه‌شهر/ ماهی سیاه کوچولو

صمد بهرنگی

قورباغه لب برکه، روی سنگی نشسته بود؛ جست زد توی آب و آمد پیش ماهی و گفت: «من اینجام، فرمایش؟» ماهی گفت: «سلام، خانم‌بزرگ!» قورباغه گفت: «حالا چه وقت خودنمایی‌ست، موجود بی‌اصل و نسب! بچه‌گیر آورده‌ای و داری حرف‌های گنده گنده می‌زنی! من دیگر آنقدرها عمر کرده‌ام که بفهمم دنیا همین برکه‌ست. بهتر است بروی دنبال کارت و بچه‌های مرا از راه به در نبری.» ماهی کوچولو گفت: «صدتا از این عمرها هم که بکنی، باز هم یک قورباغه نادان و درمانده بیشتر نیستی.» 
قورباغه عصبانی شد و جست زد طرف ماهی سیاه کوچولو. ماهی تکان تندی خورد و مثل برق رفت لای لجن و کرم‌های ته برکه را به‌هم ‌زد.

این خبر را به اشتراک بگذارید