• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
سه شنبه 30 دی 1399
کد مطلب : 122114
+
-

نگران نباش!

محب‎‌‎علی؛ رمان‎‌‎نویسی که با داستان‎‌‎های کوتاهش می‎‌‎درخشد

نثر
نگران نباش!


حسنا مرادی  

مهسا محب‎‌‎علی، نویسندگی را از کارگاه‎‌‎های نویسندگی رضا براهنی شروع کرد و در کمتر از 10سال، نخستین مجموعه داستان خود، «صدا» را چاپ کرد. او تا به حال 3رمان و 2مجموعه‎‌‎داستان نوشته و چاپ کرده است. داستان‎‌‎های محب‎‌‎علی، داستان‎‌‎هایی شهری هستند که بیشترشان وجهی سمبلیک هم دارند. او قهرمان بیشتر داستان‎‌‎هایش را از قشر مرفه جامعه انتخاب می‎‌‎کند و شخصیت‎‌‎های اصلی داستان‎‌‎های او زنانی شهری و پولدار هستند که در قالب زندگی مدرن، با چالش‎‌‎های سنتی و کهن‎‌‎الگوی جامعه مانند عشق، مرگ و... دست‎‌‎وپنجه نرم می‎‌‎کنند. محب‎‌‎علی، نویسنده‎‌‎ای مدرن است که به‌ندرت پیش می‎‌‎آید زبان داستانش به سمت پیچیده‎‌‎گویی و ساختارشکنی برود. کلماتش را از بین کلمات ساده‎‌‎ روزمره آدم‎‌‎ها انتخاب می‎‌‎کند و نثری ساده و روان دارد. او در انتخاب و به‌کاربردن کلمات گزیده‎‌‎گو است و نثرش به نثر مینی‎‌‎مال نزدیک است. با این حال بعضی‌ها این مینی‎‌‎مال‌بودن زبان داستانگویی او را به‎‌‎حساب ضعف او در شخصیت‎‌‎پردازی می‎‌‎دانند. سطحی‌ماندن شخصیت‎‌‎ها، یکی از ایرادات اصلی رمان‎‌‎های اوست؛ در واقع محب‎‌‎علی در ساخت و پرداخت و زبان داستان‎‌‎های کوتاهش موفق‎‌‎تر عمل کرده و بهتر توانسته ساختار داستانی قصه‎‌‎های کوتاهش را بپروراند. راوی داستان‎‌‎های او متفاوت هستند و از انتخاب زاویه‌دیدها و روایت‎‌‎های گوناگون و متفاوت مانند دوم‌شخص برای رمانش هم ترسی ندارد. «مثل خواننده‎‌‎های اپرا می‎‌‎تواند با صدای دو اکتاو بم‎‌‎تر از صدای خودش فریاد بکشد. تلخی را مک می‎‌‎زنم. جانور کوچکی از پایین‎‌‎ترین مهره پشتم راه می‎‌‎افتد، آرام بالا می‎‌‎آید و از توی گردنم خودش را ول می‎‌‎کند توی کله‎‌‎ام. کله‎‌‎ام خالی می‎‌‎شود، خالی‌خالی. چیزی از درونم شره می‎‌‎کند. صدای ناله گلین‌خانم از طبقه پایین می‎‌‎آید. «خانوم هاردادی؟» مامان‌ملوک باز کجا رفته؟ باز گرومپ گرومپ اتاق آرش می‎‌‎ریزد بیرون. حتما حالا توی چارچوب اتاق آرش ایستاده و دارد با موسیقی هارد راک‎‌‎ اپراش را ادامه می‎‌‎دهد. «آب‌رو قطع می‎‌‎کنن. برق‌رو قطع می‎‌‎کنن. گاز‌رو قطع می‎‌‎کنن. هیشکی توی شهر نمی‎‌‎مونه. بلند شو....» صدای برخورد چیزی با در آوازش را قطع می‎‌‎کند؛ لابد آرش مثل همیشه لنگه کفش یا دمپایی‎‌‎اش را پرت کرده سمت در. چند لحظه سکوت و حالا آخرین پرده اپراش را اجرا می‎‌‎کند. وسط هال می‎‌‎ایستد و رو به سقف فریاد می‎‌‎کشد. واقعا حیف است این صدای بم و پرحجم فقط صرف تربیت بچه‎‌‎هاش می‎‌‎شود.» 

این خبر را به اشتراک بگذارید