درباره زمانه و زندگی استاد سید محمد محیط طباطبایی
مردی از نسل تاثیرگذار
دکتر سید احمد محیط طباطبایی
پژوهشگر و مورخ
سیدمحمد محیط طباطبایی به نسلی تعلق داشت که در میان آنان انسانهای تأثیرگذار و فرهیخته بسیاری برخاسته و اثر خود را از ابعاد گوناگون بر جامعه ایرانی برجای گذاشتند، شرایط اجتماعی و فرهنگی خاصی که در دورهای ویژه بر ایران حاکم بود در این شکلگیری مؤثر واقع شد که نتیجه آن افراد ممتاز و مؤثری بود که محیط طباطبایی نیز ازجمله آنان به شمار میآید. مهمترین اتفاقی که در آن دوران روی داد انقلاب مشروطه بود که میتوان محیط را فرزند دوره مشروطه دانست؛ چرا که ایشان متولد سال1280 بودند و پیروزی مشروطیت نیز در سال1285 اتفاق افتاد. در واقع دوران رشد و شکلگیری شخصیت ایشان در سالهایی بود که مشروطیت شکل میگرفت از سال1285تا 1304 بهمدت 20سال مشروطیت به شکلی تأثیرگذار و تعیینکننده بر جامعه ایرانی حاکم بود.
طی این 20سال با همه فراز و نشیبهایی که حکومت ایران و مجلس داشتند (از کودتا گرفته تا بسته شدن مجلس)، مهمترین سالهای شکلگیری شخصیت ایشان بود. تأثیراتی که بعد از شروع مشروطه در میان زندگی مردم به جا گذاشت. برای مثال به گفته محیططباطبایی در شهرستان زواره در دعواها و درگیریهایی که اتفاق میافتاد مردم به حاکم اردستان رجوع میکردند تا حکم وی را بدانند اما بعد از پیروزی مشروطه تا پهلویاول مردم در مواجهه با مسائل گوناگون بهدنبال قانون بودند و این تأثیر بسیاری در رشد شخصیتی جوانان آن دوره داشت.از دیگر عوامل بسیار مؤثر در شکلگیری و تربیت ایشان میتوان بهخصوصیات مادر ایشان - فاطمه خانم- که دختر سیدیوسف بود، اشاره کرد. سیدیوسف همیشه آرزوی پسری را داشت که با فرستادنش به مراکز تربیتی و آموزشی وی را به حکیمی مشهور تبدیل کند اما خداوند به وی دختری داد که نامش را فاطمه گذاشت و بعد از وی نیز دیگر صاحب فرزند نشد و به علت علاقه زیادی که به همسر خود داشت همسر دیگری نیز اختیار نکرد اما آرزوی خود را به شکل دیگری برآورده کرد و با آوردن علما و حکیمان به خانه خود در زواره به آموزش فاطمه پرداخت و وی را از علوم زمان خود بهرهمند ساخت. از جمله افراد مشهور جهانگیرخان قشقایی، مدرس فلسفه بودند که جهت آموزش فاطمه به خانه سیدیوسف در زواره میآمد و به تدریس فاطمه میپرداخت. برخلاف رسم معمول زمان، فاطمه از پدرش خواست تا از سیدابراهیم طباطبایی که از فضلای زمان خود بود و در نجف تحصیل و در مکتب بزرگانی همچون آخوندخراسانی تربیت شده و به مرحله اجتهاد رسیده بود به شهر خویش بازگشت، خواستگاری نماید که از این وصلت مبارک فرزندی به نام میرسیدمحمد به دنیا آمد. سیدمحمد محیط طباطبایی بعد از رسیدن به سن 7سالگی به مکتب ملاعلی فرستاده شد که بهخاطر برخورد خشن معلم، مادر ایشان محمد را دیگر به مکتب نفرستاد و در خانه خودش به آموزش وی پرداخت. بدین ترتیب محمد محیط طباطبایی دوران آغازین را طی کرد و آموزش درون خانه توسط مادر و سپس با کمک از کتاب ادامه یافت. روزنامههایی که درآن زمان به چاپ میرسید و برای حاکم اردستان فرستاده میشد و بهعلت ارتباط خانوادگی موفق میشدند روزنامهها را به خانه آورده و سیدمحمد با خواندن آنها و درک معانی آنان از طریق مادر به تقلید آنچه در روزنامهها نوشته میشد میپرداخت و براساس نامهها و مکاتبات مختلف خود را جای آنان گذاشته و به نگارش مشغول میشد بهخصوص براساس روایت خودشان در آن دوره روزنامه تربیت که توسط فروغی منتشر میشد در نوع نگارش ایشان و ادبیات وی تأثیر بسزایی داشت.
بعد از جنگ جهانی اول و ورود ایران به جنگ، اپیدمی آنفلوانزا به ایران رسید که به نام مشمشه معروف بود و در شهرهای مختلف مرگ و میر بسیاری را سبب شد که البته در میان کودکان و زنها تلفات بیشتری را شامل میشد. با ورود بیماری به ایران و شهر زواره محیططباطبایی به درست کردن و نوشتن روزنامه دیواری پرداخت که در آن آخرین اطلاعات بیماری و نحوه پیشگیری مانند استفاده از پارچه برای بستن دهان و خوردن قرص گنهگنه و... را به اطلاع مردم میرساند. و در یکی از روزها پس از انجام این کار با سرگیجه و حالت تب به خانه میرسد که به نقل از پدر ایشان حکیم میگوید که اگر یک شب را دوام بیاورد زنده خواهد ماند و مادر شب را تا صبح در کنار وی میماند. صبح که میشود پدر با بازگشت به اتاق، فرزند را که زنده میبیند بسیار خوشحال میشود اما به ناگهان متوجه میشود که مادر از دنیا رفته است و با اندوهی عمیق مواجه میشوند و محمد بهعلت بیهوشی روزهای اول مرگ مادر خویش را متوجه نمیشود. همچنین در اثر این بیماری عمه خویش را نیز از دست میدهد. ناراحتی و اندوه همیشگی فوت مادر با وی میماند و ناراحتی برونشیت وی نیز تا پایان عمر همراه با سرفههایی خشک در بدنشان به یادگار باقی میماند.
بعد از این اتفاق با گذشت ایام، محیط طباطبایی به اصفهان میرود به تحصیل نزد پزشکی در مطبی میپردازد و در مدرسه کاسهگران متعلق به موقوفه حکیم اردستانی که برای اهالی زواره که مشتاق به تحصیل بودند مکانی آشنا بود، اقامت گزید. بعد از گذشت حدود یک سال دریافت که روحیه وی با پزشکی سازگار نیست از تحصیل پزشکی دست برداشته و به زواره بازگشته و سپس به تهران میآید، تا به آرزوی دیرینهاش یعنی روزنامهنگاری بپردازد. وقتی به تهران میرسد در میدان اعدام همراهش را راهی زواره کرده و خودش به سمت خیابان ناصری میرود و در میدان با افسری که آنجا بود و بعدها به یکی از دوستان وی تبدیل میشود مواجه میشود. افسر با وی وارد گفتوگو میشود و از او میپرسد که میداند به کجا میرود و محیط طباطبایی پاسخ میدهد بله به کاروانسرایی در ناصرخسرو سپس از او میپرسد که آیا پولی به همراه دارد و پاسخ میدهد بله و در آخرین سؤال از او میپرسد که آیا خواندن و نوشتن میداند و باز محیط پاسخ میدهد بله و سپس از وی میخواهد وقتی به کاروانسرا رسید در برگهای بنویسد که به سلامت رسیده و به گاریچی بدهد تا برای وی بیاورد و محیط این کار را انجام میدهد و این برخورد را مواجههای از پلیس جدید ایران در آن زمان میدانست که تربیت شده ژاندارمری سوئدیها بود که پس از کودتای سوم اسفند با نیروی قزاق درهم ترکیب شده و پلیس جدید ایران را شکل داده بود. اما بعدها نیروی نظامی از این تربیت بسیار دور شد. اولین نوشته وی در روزنامه توفیق به چاپ میرسد که آن زمان بیشتر در زمینه اشعار مذهبی و دینی فعالیت میکردند که بعدها به مهمترین نشریه فکاهی زمان خود تبدیل میشود. آن دوره اقامت وی در تهران با دیکتاتوری رضاخانی همراه بود که میرزاده عشقی ترور میشود و مرگ وی وحشت غریبی را در جامعه فرهنگی باعث میشود و در مکاتبات خانوادگی سیدابراهیم از وی میخواهد که به تحصیل علم بپردازد و در نشریهای فعالیت نکند. سپس آنگاه به مدرسه قاجار رفته و رتبه اول را در سال سوم امتحانات کسب میکند، سپس مدرسه دارالفنون از وی دعوت میکند برای تحصیل در آن مدرسه رفته و دوره دوم را طی دو سال گذرانده و در سال1304 موفق به دریافت دیپلم با رتبه اول میشود و مدرک خود را از مرحوم عیسی صدیق اعلم دریافت میکند و 53سال به بعد جایزه یک عمرفعالیت خود را نیز همچنان از مرحوم عیسی صدیق اعلم که ریاست هیأت امنای انجمن آثار ملی را برعهده داشت دریافت مینماید.
محیط طباطبایی بعد از دیپلم برخلاف رسم متداول فارغالتحصیلان ادبی به مدرسه حقوق نمیرود چرا که اعتقاد داشت افراد کمتر علیه اقوام و نزدیکان خود شهادت میدهند و احکام حقوقی بنا به شهادت افراد استوار است که آن را نمیتوان پایه محکم برای حقیقت و عدالت دانست و این موضوع با وجدان وی سازش نداشت. وی بهعنوان مسئول آموزش استان خوزستان در وزارت معارف به شهر اهواز میرود و مدرسه سه کلاسهای را تاسیس میکند و از شهرهای اطراف افراد را به آن مدرسه میآورد. از مشکلات مهم آن زمان همین بس که برای رفتن از اهواز به خرمشهر باید به عراق امروز رفته و از بندربصره به بندر خرمشهر میرفتند و با این مشقات تا حدامکان در آنجا تلاش کرده و طی سالیانی پایه آموزش و پرورش را در آنجا بنا مینهد.
سپس به تهران بازگشته و به نگارش مقالات گوناگون و تدریس در مدارس مختلف میپردازد. در سال1313 و طی بیش از 60شمار از روزنامه «شفق سرخ» مقالات اعزام محصل به خارج را مینویسد که به آسیبشناسی این موضوع پرداخته و در نهایت ایجاد یک دانشگاه در داخل کشور را از واجبات دانسته که از استادان بازنشسته در خارج دعوت کرده و همراه آنان یک معلم ایرانی گذارده تا مراحل استادی را در دانشگاه بیاموزند و نسل جدیدی از استادان ایرانی بهوجود آید. بهتدریج با تعطیلی روزنامهها در دهه دوم حکومت رضاخان در معدود روزنامههای باقی مانده به نگارش پرداخت که در سال 1318به مدیریت نشریه آموزش و پرورش و نشریه موسیقی درآمد و در آن نشریات از طریق نگارش مقالات به معرفی افرادی همچون شرف شاه گیلانی پرداخت و برای نخستین بار زکریای رازی را در روزنامه ایران معرفی کرد. با وقوع جنگ جهانی دوم و اشغال تهران بهدست متفقین از آن بهعنوان یکی از تلخترین خاطراتش نام میبرد که مردم بهعلت دیکتاتوری پهلوی اول از ساقط شدن وی خوشحال بودند اما غافل از اینکه افتادن ایران بهدست متفقین اتقاق بدتری بود و مرحوم محیط هرگز از این اتفاق خوشحال نبود. در آن زمان مطبوعات ایران بهمدت 7سال از آزادی عمل بسیاری برخوردار شدند و در همین زمان وی به چاپ مجله «محیط» اقدام میکند و در آن به درج جریانات روز و مقالات متعدد میپردازد که در سال1321 در 3شماره و سپس در سال 1325چهارده شماره آن را منتشر میکند و در این فاصله یک شماره ویژه اقبال لاهوری را نیز به چاپ میرساند که بهعلت مسائل اقتصادی که هزینههای مجله را خودشان میپرداختند قادر به ادامه فعالیت مجله نمیشوند و جالب توجه است که تمام شمارهها به فروش میرسد ولی عدماطلاع از علم اقتصاد منجر به بسته شدن مجله میشود. با سقوط قوامالسلطنه، فعالیت وی در نشریات مختلف ادامه مییابد و سپس در زمان وزارت علی اصغر حکمت اصرار و تلاش وی به ایجاد واحدی که بتواند فعالیت فرهنگی ایران را در خارج از کشور گسترش دهد لازم دیده شد و به تصویب رسید و نام مسئول این واحد جدیدالتاسیس را رایزن فرهنگی گذاشتند و فعالیت رایزنهای ایرانی تحت نظر وزارت معارف بود که بهدنبال این امر وزیر وقت از خود محیط طباطبایی میخواهد بهعنوان نخستین رایزن فرهنگی ایران محل خود را مشخص کند. برخلاف سلایق زمان خود، محیط بهعلت شناخت کامل از کشور هند پیشنهاد شبهقاره هند و سیلان را میدهد و محل ماموریت وی دهلینو میشود. در آنجا خدمات تأثیرگذاری را ارائه داده و سپس به کشورهای عربی رفته بهعنوان رایزن فرهنگی ایران در سوریه مستقر میشود و فعالیت فرهنگی ایران را در اردن، سوریه، مصر، لبنان و عربستان سعودی توسعه میبخشد. در همان زمان بود که کنگره مهم ابنسینا در عراق برگزار میشود.
بعد از بازگشت به ایران و گذشت سالیانی چند از وی بهعنوان رایزن فرهنگی ایران در افغانستان دعوت میشود اما سپس حکم لغو میشود و زمانی که از نخستوزیر وقت علت را جویا میشود پاسخ این بود که مقرر شده از این به بعد علاوه بر گزارشی که رایزن برای امور خارجه و وزارت فرهنگ میفرستد باید یک نسخه نیز برای ساواک بفرستد و از آنجا که میدانستیم شما چنین کاری را انجام نمیدهید از شما دعوت برای رایزنی افغانستان را انجام ندادیم که محیط طباطبایی به ایشان گوشزد میکند که این کار را انجام نداده زیرا چهره رایزن فرهنگی مخدوش میشود. محیط به آموزش و پرورش بازمیگردد و تا سال1337که بازنشسته شد بازرس این وزارت بود و سپس با پیشنهادی از رادیو برای برنامهای علمی مواجه میشود و برنامه مرزهای دانش را بهمدت 20سال ادامه میدهد در ابتدا از استادان دانشگاهی برای اجرای برنامه دعوت میشود اما زمانی با مشکلاتی در دعوت از استادان دانشگاه تهران مواجه میشود و حاصل این برنامه ارائه بیش از 500سخنرانی توسط ایشان بود. علاقه به کشف مجهولات و پرسشگری در علم به قدری برای وی حائز اهمیت بود که به جای جمعآوری نوشتههای قبلیاش در قالب کتاب به حل مسائل جدید پرداخت و بیش از 600پرسش و فرضیه جدید در فرهنگ وادب را مورد مطالعه قرار داد که نتیجه آن ارائه مطالبی جدید در بحث ادب و فرهنگ بود. محیط خود را شاگرد کتاب میدانست و از طریق کتب گوناگون خطوط باستانی و زبانهای مختلف را یاد گرفته بود و زمانی که خواست منزلی را در تهران خریداری کند به نزدیکی بهارستان رفته و خانهای را اختیار میکند که نزدیک به مهمترین کتابخانههای آن زمان در مجلس و مدرسه سپهسالار بود و از طرفی نزدیک به خیابان شاهآباد که محل دادوستد کتاب بود و این شیوه خاص انتخاب محل زندگی بیارتباط به علاقه وی به کتاب و وصیت مادر خویش که ارثیهاش را در کتاب و ادب و فرهنگ مصرف کند، نبود. حاصل دوره جدید زندگی وی نگارش بیش از دوهزار مقاله در نشریات و روزنامههای مختلف بود که همزمان با جایزه انجمن آثارملی در سال57 دفترچهای مشتمل بر بیش از 62صفحه حاوی عناوین و مقالات وی بود منتشر شد که برادر ایشان مرحوم سیدعبدالعلی توحیدی مقالات وی را گردآوری کرد و به اطلاع انجمن رسانده بود. محیط ابتدا خود را شاعر و سپس روزنامهنگار میدانست تا جایی که 20هزار بیت شعر در مجموعه دستخطی وی جمعآوری شده است. به هرشکل وی فردی خودساخته بود و طی سالیان متمادی به تدریس و آموزش پرداخت و به شیوه نوین آموزش برای عموم مردم با زبانی ساده و قابل فهم برای همگان در برنامه رادیویی و مجلات مختلف ادامه داد و حوزه تدریس خود را به فضای ارتباط جمعی و کلاس درس خویش را در فضای عمومی قرار داد.
در اواخر سالهای عمر خود به گردآوری چندین کتاب خود نیز پرداخت:از جمله آنچه درباره حافظ باید دانست، تاریخ تحلیلی مطبوعات ایران، تاریخ تداور حکومت در ایران بعد از اسلام، فردوسی وشاهنامه و از خیام تا خیامی و... اشاره کرد. در دهه1350در مدرسه عالی مطبوعات دو ترم به تدریس مطالب مربوط به تاریخ مطبوعات ایران پرداخت که نتیجه آن تاریخ تحلیلی مطبوعات ایران است.در سالهای دهه میانی 1360به آموزش تاریخ در دوره کارشناسی ارشد در دانشگاه آزاد پرداخت که نتیجه آن تاریخ تطور حکومت در ایران بود. به هرحال بیش از 600سخنرانی و 2000مقاله و رساله حاصل سالهای زندگی علمی وی است.
بیش از همه شیوه و منش وی در زندگی در مواجهه با مسائل گوناگون مورد اهمیت است و حفظ استقلال خود را بهگونهای که در تمامی سالها به نگارش مطالب و مقاله میپردازد برای ارتقای سطح فکری جامعه تلاش میکند و همیشه این مطلب را یادآوری میکرد که بسیاری مطالب را میدانم اما نشر آن باید به سود ملت باشد. اما حقیقت را همیشه باید گفت به شکلی که مؤثر واقع شود و شعر معروف قلم ایشان بازمیگردد به همین مطلب که قسم به قلم است برای نوشتن در جهت حقیقت و واقعیت.
قلم بهدست گرفتم که حرف حق بنویسم
هرآن چه را نتوان گفت بر ورق بنویسم
قلم بهدست منای تیغ بند معرکه مخروش
که هرچه خواست خداوند ما خلق بنویسم
به فرقهای نگراییده تا رضایت دل را
تزی مخالف رأی دگر فرق بنویسم
حریف اهل قلم را بگو کسی نپذیرد
که من مخالف گفتار ماسبق بنویسم
قسم به حرمت ذات قلم که نای قلمرا
بهدست گیرم و تا آخرین رمق بنویسم
در این جهاد قلمبندی آنچه را که توانم
به قصد خیرگذارم و بر این طریق بنویسم
رقیب رنجه شد از نوک تیز خامه ولی باز
اگر زشرم نشیند برو عرق بنویسم
اگر به شهر جوانمرد حقشناس نبینم
برای پیر نوآموز ده سبق بنویسم
پیام فجر امید شب شکسته دلان را
بهگونه افق از سرخی شفق بنویسم
بر آن سرم که بهرغم (محیط) در همه حالی
هر آنچه حق بپسندد به حق حق بنویسم
اولین نوشته وی در روزنامه توفیق به چاپ میرسد که آن زمان بیشتر در زمینه اشعار مذهبی و دینی فعالیت میکردند که بعدها به مهمترین نشریه فکاهی زمان خود تبدیل میشود