9
پنج شنبه 25 اردیبهشت 1399
شماره 7942
دوچرخه
23023531
02123023901
پیامـک شما را درباره این صفحه می خوانیم
ویژه
گاه آدمی دلش می‌گیرد از حرف‌نزدن. از این‌که در جهانِ به این بزرگی، از شرق تا غرب و شمال تا جنوب آن، یک نفر نیست. یک نفر پیدا نمی‌شود که به صرف یک فنجان درددل کنارش بنشیند و بعد از گفت‌وگو با او حس کند واقعاً سبک‌تر از چند دقیقه‌ی پیش شده است.
امکان ندارد نوجوانی کتاب‌خوان باشید و حداقل یکی از کتاب‌های «حمیدرضا شاه‌آبادی» را نخوانده باشید؛«لالایی برای دختر مرده»، «وقتی مژی گم شد»، «هیچ‌کس جرئتش را ندارد»، «اعترافات غلامان» و سه‌گانه‌ی «دروازه‌ی مردگان»، بعضی از کتاب‌های او برای نوجوانان‌اند که همگی تا حالا جوایز زیادی کسب کرده‌اند.
ما هنوز در قرنطینه‌ایم. یعنی مادرم مرا به زور در قرنطینه نگه‌داشته؛ وگرنه سامان و علیرضا، پسرهای همسایه دارند در حیاط جولان می‌دهند. قرنطینه بسیار سخت است و من در این 12سال زندگی‌ام، چنین شرایطی را تجربه نکرده‌ بودم.
به‌جای آن‌که از در وارد شوم، از آسمان فرود می‌آیم، مثل یک پرنده که می‌تواند به جاهایی که دوست دارد سرک بکشد! همه‌ی ما می‌دانیم که اردیبهشت، ماه شیراز است. اما در این روزهای کرونایی که نمی‌شود سفر کرد. بنابراین سفر مجازی می‌رویم.
برای شهادت امام‌علی‌ع

غم تو پرنده‌ای بی‌قرار است، پدر

بازگشت؛ این کلمه چه‌معنایی دارد؟ بار آن خوب است و شادی‌بخش یا غمگین است و اندوه‌بار؟ برای ما که قصه‌ی این شب‌ها را شنیده‌ایم، برای ما که بر بالین بیماری پدر نشسته بودیم و در نقطه‌ای از تاریخ قرار گرفته‌ایم که زمین و زمان برای پدر گریه می‌کرد، این کلمه بسیار اندوه‌بار است.
امسال، مدرسه هم مدرسه نشد؛ تا بهمن درگیر آلودگی هوا بودیم و تعطیلی‌های یکی درمیان که ما را حسابی از درس و مدرسه انداخته بود تا جایی که قرار بود حتی پنج‌شنبه‌ها هم مدرسه برویم یا ساعت‌های بیش‌تری در مدرسه بمانیم.

سرابی به‌نام ترسالی

ترسالی، سراب است. اصلاً چه‌معنا دارد در سرزمینی خشک، باران ببارد؟ ترسالی، سراب است؛ برای سرزمین خشک ما. می‌گویی تنها اتفاق خوب این‌روزها باران است و یعنی وارد دوره‌ی ترسالی شده‌ایم؟

جاده‌ لغزنده است

دکتر می‌نشیند جلویم و با لبخند ساختگی به من خیره می‌ماند. چشم‌هایم را به زمین می‌دوزم. با صدای دکتر به خودم می‌آیم: «خب، حالت چه‌طور است؟!»
PDF دوچرخه
کوتاه دوچرخه
وقتی تنبلی می‌کردیم پدرم به ما می‌گفت: «بلند شوید! این‌کارها یعنی چه؟ مگر این‌جا تنبل‌خانه‌ی شاه‌عباس است؟»