• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
یکشنبه 14 اردیبهشت 1399
کد مطلب : 99712
+
-

در مسیر بحران‌های سخت

گفت‌وگو با دکتر ناصر فکوهی، استاد انسان‌شناسی دانشگاه تهران درباره تأثیر کرونا بر سایر بحران‌های اجتماعی و ایجاد تغییر در سبک زندگی جامعه ایرانی

در مسیر بحران‌های سخت

کامران بارنجی_خبرنگار

زیر پوست جامعه خبرهایی است. هر روز که می‌گذرد با وقوع بحران‌های مختلف این بستر دچار تنش و التهاباتی می‌شود که اگر برنامه‌ریزان برنامه‌ای برای مدیریت آن نداشته باشند و فکری برای کاهش تنش‌ها نکنند می‌تواند چون آتشفشانی ویرانگر عمل کند. آنها که دستی بر فعالیت‌های اجتماعی و ارتباط مستقیمی با بطن جامعه دارند از مدت‌ها قبل زنگ خطرهای این التهاب را به صدا درآورده‌اند. دکتر ناصر فکوهی، یکی از کنشگرانی است که می‌گوید مدت‌هاست نشانه‌های التهابی بزرگ را در جامعه مشاهده می‌کند اما به‌نظر، کسی از مسئولان توجهی به این نشانه‌ها ندارد و آن را به رسمیت نمی‌شناسد. همشهری با این استاد  انسان‌شناس دانشگاه تهران درباره بحران‌های مختلف این روزهای ایران به گفت‌وگو نشسته است و از او پرسیده راه عبور از بحران چیست؟

 کرونا در ایران درست زمانی شیوع پیدا کرد که قبل از آن جامعه ماه‌های زیادی درگیر بحران‌های متعدد بود. تحلیل شما از وضعیت و شرایط فعلی جامعه ایران چیست؟ آیا آسیب‌های درگیری اجتماعی با کرونا باعث هم‌افزایی آن با سایر آسیب‌ها و مشکلات گذشته می‌شود؟
من کاملا موافق این نکاتی که گفتید هستم و این جریان را از چندین سال پیش مطرح کردم و معتقدم جامعه ایران در حال‌ گذار آرام اما مطمئن آسیب‌های اجتماعی به بحران‌های سخت است. من و همکارانم هم بارها و بارها هشدار داده‌ایم که جامعه، نشانه‌های این بحرانی شدن را بروز می‌دهد و باید آن را جدی گرفت. در زمینه شهری، بارها گفته‌ایم که ما در شهرهای میلیونی زندگی می‌کنیم؛ کشور ما یک کشور تقریبا تماما شهری است و صدها شهر متوسط و بزرگ و جمعیتی جوان و متنوع و تحصیل‌کرده دارد که نیازهای روزافزونی دارند و باید به این نیازها توجه کرد و پاسخ داد. بارها گفته‌ایم که پاسخ به این نیازها افزایش فشار  یا صرفا بی‌توجهی و نوعی باور بی‌پایه به اینکه مسئله خودبه‌خود حل می‌شود، نیست و به‌خصوص به دلایل بی‌شماری ما در منطقه‌ای هستیم که دائما زیر تهدید قدرت‌های جهانی است؛ قدرت‌هایی که کوچک‌ترین اهمیتی نمی‌دهند که برای تامین منافع کوچک و بزرگ خود بالاترین فشارها را بر این منطقه وارد کنند (کاری که چند سال است در یمن، عراق، سوریه، افغانستان دارد انجام می‌شود) و در جوامع منطقه موقعیت انواع آسیب‌های اجتماعی و اقتصادی را به سوی مرزهای بسیار خطرناک و بحرانی سوق می‌دهند. همه این نکات را دست‌کم بیش از 10سال است که تکرار می‌کنیم. حال درنظر بگیرید همانطور که روند حرکت ما از آسیب به بحران ادامه دارد، وارد یک بحران جدی بهداشت بین‌المللی هم شده‌ایم؛ یعنی کرونا ویروس. این بحران، یک بحران عادی نیست، کدام واقعه را در 100سال اخیر می‌توانیم نام ببریم که سبب شده باشد همه مردم در خانه‌هایشان در سراسر جهان اسیر شوند، همه ماشین‌ها، قطارها و هواپیما‌ها بر جایشان میخکوب شوند و انسان‌ها حتی نتوانند نزدیک‌ترین عزیزانشان را در لحظه مرگ همراهی کنند یا حتی در خاکسپاری‌شان شرکت کنند؟ بحران بسیار جدی است و اینجا من قصد ندارم وارد تحلیل آن شوم زیرا در این یکی،‌دوماهه، نوشته و گفت‌وگوهای بسیار زیادی در این مورد منتشر کرده‌ام. بحث من آن است که ما با وضعیتی بسیار سخت وارد بحرانی سخت‌تر شده‌ایم. تصور بکنید که دست و پایتان با افتادن از پله‌ها شکسته باشد و در همان حال، یک زلزله بزرگ هم بیاید. بنابراین در اینجا بدون آنکه قصدم انگشت گذاشتن روی این و آن فرد و نهاد و فرایند در ایجاد این وضعیت باشد، این نکته را مورد نظر دارم که تا واقعیت وضعیت بسیار سخت امروز را که در سؤال شما نمایان است، نپذیریم، امید اینکه راه‌حلی ولو نسبی و محدود برای آن بیابیم بیهوده است. برای درمان هر دردی ابتدا باید آن درد را به رسمیت شناخت وگرنه هیچ مرهمی بر آن کارگر نیست.

واقعیت این است که به‌رغم هشدارهای بسیار زیاد جامعه‌شناسان و متخصصان مسائل اجتماعی مبنی بر وقوع بحران‌ها و شکاف‌های اجتماعی، این هشدارها در سال‌های گذشته از سوی مسئولان شنیده  یا حتی جدی گرفته نشد. «جامعه مسائل حل نشده»، «زوال همبستگی اجتماعی»، «جامعه دگرگونی از درون» و... عناوینی است که به جامعه ایران نسبت داده‌اند. به‌نظر شما وضعیت کنونی جامعه ما چگونه است؟ فکر می‌کنید جامعه ایران با بحران اجتماعی مواجه است یا از هم‌گسیختگی و گسست اجتماعی و یا چیز دیگری؟
جامعه ایران با مجموعه‌ای از مشکلات روبه‌رو است که بسیاری از آنها شناخته شده بوده و پیش‌بینی می‌شد به این موقعیت برسند. برخی هم در ترکیب با یکدیگر موقعیت‌های کاملا جدیدی را ایجاد کرده‌اند که نه قابل‌پیش‌بینی بوده و نه قابل‌درمان. این موقعیت را هم به‌نظرم باید در یک پهنه زمانی دست‌کم 60ساله قرار داد؛ یعنی از ابتدای دهه 1340. شاید اگر خواسته باشم ولو در یک نگاه به ابعاد سیاسی بیشتر اهمیت بدهم، خواهم گفت از کودتا علیه دکتر مصدق در آن زمان جامعه ایران به‌شدت زیر فشار قدرت‌های بزرگ بود، اما انسجام اجتماعی بسیار بیشتری در آن وجود داشت و به‌ویژه قابلیت سیاسی بالایی در جامعه بود که به سوی دمکراسی حرکت کند. نتایج مطالعات گسترده‌ای که در نیم قرن اخیر منتشر شده‌اند تقریبا در یک وجه با یکدیگر اشتراک دارند و آن اینکه اگر سیاست دولت آمریکا از ابتدای دهه1950 و تاسیس سیا بر آن گذاشته نمی‌شد که کشورهای در حال توسعه را به زیر نظام‌های دیکتاتوری ببرد و برای این کار، کودتاهای زیادی انجام نمی‌داد (از جمله کودتا علیه دکتر مصدق) خاورمیانه و به‌خصوص ایران، شانس بزرگی داشتند به منطقه و کشور نسبتا دمکراتیک با منابع مالی کافی برای تامین این دمکراسی تبدیل شوند. به همین دلیل نیز دکتر مصدق در دهه1950 نه فقط در ایران بلکه در کل خاورمیانه و در کشورهای در حال توسعه، ستایش می‌شد. آلترناتیو مصدق روی کار آمدن یک نظام معتدل بود که در آن در همان حال که سنت‌ها و تنوع فرهنگی کشور حفظ شود، انسجام ملی نه بر پایه طرد و یکدست‌سازی‌‌های فرهنگی و قومی بلکه بر پایه انسجام ملی و احترام به تنوع فرهنگی ایجاد شود. البته متأسفانه سیاست آمریکا خاص ایران نبود. این سیاست به‌صورت کامل پس از شروع جنگ سرد آمریکا و شوروی دنبال شد و تعویض حکومت‌ها در آمریکا صرفا آن را تشدید یا تضعیف می‌کرد، ولی به‌صورت پیوسته تا امروز ادامه یافت. در این سیاست برای حکومت‌های آمریکا، همیشه دولت‌های غیردمکراتیک دیکتاتوری به شرط سرسپردگی سیاسی از هر لحاظ به هر نوع دولت دیگری برتری داشتند. تنها دولت‌هایی که شاید بتوانیم بگوییم تا اندازه‌ای از این سیاست فاصله گرفتند یکی دولت جیمی کارتر (در اواخر دهه1970) بود که انقلاب ایران همزمان با آن انجام شد، یعنی باز شانس جدیدی برای ایران به‌وجود آمد که به سوی دمکراسی حرکت کند و دیگری دولت باراک اوباما (از ابتدای 2008) که نتیجه‌اش برای نخستین بار به رسمیت شناختن دولت ایران از طریق یک پیمان بزرگ بین‌المللی یعنی «برجام» بود که آن شانس نیز با زیر و رو شدن سیاست خارجی آمریکا با انتخاب ترامپ (2016) بار دیگر ایران را زیر فشار قرار داد. منظورم از این تحلیل سیاسی این نبود و نیست که این رویکرد را واقعا مهم‌تر، می‌دانم؛ درست برعکس، من همیشه گفته‌ام که رویکردهای سیاسی، خود حاصل موقعیت‌های اجتماعی و فرهنگی هستند؛ یعنی موقعیت‌هایی که نتیجه نهایی فرایندهای بی‌شماری را که از برون و درون در یک جامعه وجود دارند را به «امر سیاسی» تبدیل می‌کنند. زیر فشار بودن ایران از بیرون و از درون با زمینه‌های غیردمکراتیک سیاسی دلیل اصلی آن بوده که ما نتوانیم مشکلاتمان را حل کنیم؛ اینکه گسست‌ها در جامعه ما هر روز بیشتر می‌شوند. گسست به‌نظر من واژه بسیار مهمی است؛ ما امروز در جامعه‌ای پر از گسست هستیم؛ میان نسل‌ها، میان نظام‌های ارزشی، میان جهان‌بینی‌ها، میان دولت و ملت، میان روشنفکران‌، میان دانشگاهیان، میان جوانان، میان سیاستمداران و میان همه اهل تفکر. شدت این شکاف‌ها، عرصه را بر گفتمان‌های کارا برای یافتن راه‌حل، هر روز تنگ‌تر کرده و به گفتمان‌های مبتنی بر طرد دیگری، تخریب، سرکوب، نفی و... میدان بیشتری می‌دهد. حال آنکه امروز دیگر فکر کنم اکثریت قریب‌به‌اتفاق مردم و حتی مسئولان بدانند که با چنین رویکردهای سلبی جامعه به هیچ کجا، جز به بن‌بست نمی‌رسد. آن موقعیت پرآسیبی را که در ابتدای این صحبت مطرح کردیم، موقعیت ضربه‌های متکثر می‌نامند؛ مثلا وقتی جایی زلزله می‌آید و کسی را از زیر آوار بیرون می‌کشند، بخش‌های بسیار متفاوتی از بدنش آسیب دیده‌ و ترکیب این آسیب‌ها نیز آسیب‌های ناشناخته‌ای در بدن ایجاد کرده‌اند. تا آسیب‌های اصلی در کارکردهای حیاتی بدن ترمیم نشوند آن آسیب‌های ثانویه که ممکن است بسیار هم خطرناک باشند، نه شناخته می‌شوند و نه قابل‌درمان هستند. آسیب‌ اصلی که ما با آن‌ روبه‌رو هستیم، آن‌ است که در کشوری که حداقل 50سال است با جمعیت کم، پهنه بزرگ و غنی و بالاترین امکانات طبیعی انسانی، جزو ثروتمندترین کشورهای جهان است، به‌دلیل ضعف مدیریت‌های مختلف و نوعی رابطه چرخه‌ای و معیوب، میان بالا و پایین، میان دولت و مردم، امروز سخت‌ترین فشارها را باید تحمل کنیم. بنابراین، درمان باید از کارکردهای اصلی و اساسی شروع شود؛ تامین امنیت، غذا، بهداشت، مسکن، آموزش، آزادی و ضمانت حوزه خصوصی و سبک زندگی همه مردم در همه حقوق اولیه‌ای که یک کشور مدرن شهری جوان و ثروتمند باید به شهروندانش بدهد. بدترین اتفاقی که در این سال‌ها افتاده، هدایت شدن کشور به سوی سیاست‌های نولیبرالی بوده که هر‌چند خوشبختانه کاملا موفق نبوده‌اند، اما ضربات زیادی زده‌اند. اگر ما با خروج از چرخه‌های خشونت و تندروی و دامن زدن به راه‌حل‌های حذف دیگری و طرد و تنش‌آفرینی درونی و برونی به سوی تعادل حرکت کنیم، شک نداشته باشیم که دردهای دیگر نیز یافته شده و می‌توان آنها را درمان کرد. پهنه تمدنی ایرانی هزاران سال حفظ شده است و از این فراز‌و‌فرود‌ها زیاد به‌خود دیده و همیشه توانسته است از آنها عبور کند؛ در این امر معنایی بسیار فراتر از یک ملی‌گرایی ابلهانه که در ادبیات سخیف نژادپرستان می‌بینیم وجود دارد.

قبول دارید که برای حفظ همین تمدن هزاران ساله هزینه‌های بسیاری جامعه و ایران می‌پردازد. ما در همه این سال‌ها دو‌قطبی‌ها و چند قطبی‌های مختلف و گسست‌ها و شکاف‌های اجتماعی (نسلی، مذهبی، قومیتی، طبقاتی و...) را در جامعه ایران تجربه کرده‌ایم.
اینگونه دوقطبی کردن‌ها دقیقا حاصل همین تفکرات مخرب است. بخش قبلی صحبتم را با لزوم تفاوت‌گذاری بین نیروهای معتدل تمام کردم. ببینید راه و روشی که مورد نیاز ماست، رویکردی معتدل همچون رویکرد دکتر مصدق و دکتر فاطمی است که هم به انسجام ملی بالاترین اهمیت را می‌دادند، هم به قوانین بین‌المللی، بالاترین احترام را می‌گذاشتند و هم حقوق مردم و فرهنگ‌های مختلف ایران و سبک‌های زندگی بسیار متفاوت همه ایرانیان مورد احترامشان بود. در برابر این، وقتی می‌بینیم که از یک سو، یک گفتمان نژادپرستانه و ملی‌گرایانه افراطی نزد طرفداران به‌اصطلاح «ایران بزرگ» می‌خواهد با نفی فرهنگ‌های قومی ایرانی و حتی فرهنگ‌های همسایگان، همچون پان‌ترک‌های اردوغان برای خودش یک سرزمین افسانه‌ای درست کند، یا همان پان‌ترک‌ها و پان‌عرب‌ها را می‌بینیم و سایر پان‌های قومی را، دقیقا متوجه می‌شویم که تا چه اندازه دوقطبی شدن جامعه و خروج از تعادل برای ما خطرناک است. همین در حوزه سیاسی هم وجود دارد؛ گروهی که به هر قیمتی می‌خواهند هیچ صدای مخالفی در هیچ زمینه‌ای وجود نداشته باشد و گروهی که حسرت می‌خورند که چرا خودشان در قدرت نیستند تا دیگران را حذف کنند؛ این دو گروه هر چند به‌نظر ممکن است متخاصم بیایند اما در حقیقت دو روی یک سکه‌اند.

 خب همین طیفی که حسرت می‌خورند از وقوع هر بحران اجتماعی‌ای در ایران اسقبال می‌کنند؛بحران‌هایی که عموما برای حل آنها راه یا روش مناسبی از سوی مسئولان اجرا نمی‌شود. انباشت همین بحران‌ها هم ارتباط بین حاکمیت و مردم را دچار اختلال می‌کند. به‌نظر شما آیا حاکمیت به‌عنوان یک بخش و مردم به‌عنوان بخش دیگر، آمادگی مواجهه با این سطح از بحران‌های متعدد را داشته و دارند؟ یا اصلا مدیریت بحران چقدر می‌تواند به حل اختلاف بین مردم و حاکمیت کمک کند؛ اساسا دانش عمومی حاکمیت و مردم نسبت به مدیریت بحران چگونه است؟
متأسفانه نه در میان مردم و نه به‌خصوص در میان بدنه حاکمیت نمی‌بینم که به درک این مسئله رسیده باشند که تندروی برای حذف «دیگری» برای غالب کردن کامل «خود» هیچ نتیجه‌ای ندارد. شاید اگر ما در کشوری دیگر بودیم که دارای پیشینه تنش‌های قومی و مبارزات درونی بود و ساختار قدرت مرکزی و نظام‌های سازماندهی شهری در آن پیشینه قوی نداشت می‌گفتم ممکن است به سوی تنش‌ها و دو‌قطبی شدن کاملی برویم که کار را به موقعیت‌های فاجعه‌بار برساند. مثل اتفاقاتی که در شرق اروپا یا در قفقاز در دهه1990 افتاد و با امواج تنش‌ها و حتی جنگ‌های قومی و تجزیه‌طلبانه مواجه شدیم. و این هدفی است که قدرت‌های بزرگ بسیار در 100سال اخیر روی آن کار کرده‌اند تا دست‌کم قدرت‌های مرکزی را ضعیف کنند؛ یعنی از یک طرف دامن زدن به پان‌ایرانیسم و از طرف دیگر دامن زدن به پان‌های قومی. اما چنین اتفاقی بسیار بعید است در ایران انجام بگیرد. حتی در دوره اوج محرومیت‌های ناشی از انقلاب و جنگ نیز دیدیم که اقوام ایرانی در غرب کشور بیشترین مقاومت را کردند و به هیچ عنوان در دام اینگونه تله‌ها نیفتادند. درک دلایل این مسئله چندان مشکل نیست. انسجام فرهنگی ایران امری چندهزار ساله است و بنابراین دولت‌هایی که عمری اغلب زیر 100سال دارند نمی‌توانند به راحتی دست به تخریب این تمدن بزنند، مگر آنکه ما خود از درون فروپاشی کنیم. به‌نظر من اشتباه بزرگ در این زمینه اصرار ورزیدن به ایدئولوژیک رفتار‌کردن، آن هم سطحی و تصنعی و بسته و سخت رفتار کردن و در همان حال نولیبرالی کردن اقتصاد و از بین بردن رفاه عمومی به سود فساد و ثروت‌های باد آورده‌، از یک طرف و در داخل  و توهم پاسخ مثبت گرفتن و این خیال است که رفتارهای هژمونیک با جهان- که نه گویای قدرت و استقلال بلکه بیشتر شکنندگی است- تضمینی برای بقای آن است درحالی‌که دیپلماسی و صلح با همه همسایگان و همه جهان، مذاکره بر اساس پیمان‌های بین‌المللی با همه جهان، بالاترین ضامن بقای ماست. در میان جامعه ایران نیز توهم سیاسی یعنی اینکه بهترین راه‌حل برای تغییر اوضاع نه اصلاحات تدریجی بلکه اقدامات تندروانه، یکباره و حذف دیگری است که حاضر به پذیرش‌اش نیستند، مشکل اصلی بوده. تا هر دو گروه، روی به سوی عقلانیت نیاورند و جامعه را از حالت دو‌قطبی درنیاورده و رابطه با جهان را عادی‌سازی‌ نکنند، فکر نمی‌کنم وضعیت بهتری پیدا کنیم.

 برخی معتقدند با شیوع بیماری‌هایی مانند کرونا جوامع به سمت فردگرایی و انزوا و گسست ارتباطات انسانی به شکل سنتی پیش خواهند رفت. آیا چنین اتفاقی خواهد افتاد؟
فکر می‌کنم این آثار، جنبه کوتاه‌مدت داشته باشند. همیشه در فجایع، ما باید تأثیرات کوتاه‌مدت را از آثار میان‌مدت و دراز مدت جدا کنیم. در کوتاه‌مدت ممکن است همان باشد که شما گفتید اما در میان و دراز‌مدت یک جامعه هم می‌تواند در یک فاجعه، اگر عقلانی باشد و تاریخ و مسائل اجتماعی را درست درک کند، تصمیم‌های درست‌تری بگیرد و هم به‌سوی فجایع بزرگ‌تری حرکت کند. در یک گستره 50ساله، ما در جهان و در کشورمان متأسفانه به جای درس گرفتن از فجایع، حال چه فجایع زیستی، چه سیاسی و اقتصادی و ... عموما در میان و دراز‌مدت نه‌تنها درس‌های درستی نگرفته‌ایم بلکه مسیر حرکتمان را باز هم اشتباه‌تر تنظیم کرده‌ایم. درس بزرگ ویروس کرونا لزوم تغییر سبک زندگی انسان‌ها و خروج تدریجی آنها از انسان- محور تصور کردن عالم هستی و پایان دادن به رابطه خشونت‌آمیزشان با طبیعت است که به رابطه خشونت‌آمیزشان با یکدیگر انجامیده است. فیلیپ دسکولا، انسان‌شناس فرانسوی و استاد کلژ دو فرانس در گفت‌وگویی که همین چند روز پیش با رادیو فرهنگ فرانسه کرده تمثیل خوبی به‌کار برده و گفته که رفتار و رابطه انسان با طبیعت در طول این میلیون‌ها سال و به‌ویژه در این دوره متاخر چندهزار ساله تمدن، یک رفتار بیماری‌زا بوده درست مثل رابطه انگلی که ویروس با بیولوژی بدن برقرار می‌کند؛ یعنی برای حفظ خود آن بیولوژی را تخریب می‌کند. انسان‌ها نیز برای حفظ و تکثیر خود تا بی‌نهایت و برای عمرکردن هر چه بیشتر، با طبیعت رابطه‌ای انگل‌وار برقرار کرده‌اند و آنچه امروز بر سرشان می‌آید و در آینده بی‌شک ادامه خواهد یافت، حاصل این رفتار است. آنچه در مورد ما ویژه است در درجه ناپختگی و سوءتدبیرهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بیشتری است که در روند نولیبرالی کردن یک کشور بدون پایه‌های مستحکم برای دفاع از ضعیف‌ترین اقشار دیده می‌شود که اگر در آن تجدیدنظر نشود، زندگی را برای همه تبدیل به یک موقعیت به‌شدت بحرانی و غیرقابل‌تحمل می‌کند و انواع خطرات دیگر از جمله تنش‌های خشونت‌آمیز و فروپاشی درونی را ایجاد می‌کند. اما همیشه می‌توان امید داشت که گروهی بتوانند عقلانیت را به همه بازگردانند.

در جامعه‌ای مانند ایران که مردمش به‌شدت علاقه به زندگی و ارتباطات مدرن و زندگی فردی داشتند، با شیوع کرونا تعداد زیادی مجبور شدند در محیطی کوچک مانند خانه به شیوه زندگی و ارتباط گروهی و... بازگردند که طبیعتا برای خیلی‌ها این  تغییر وضعیت سبک زندگی سخت بود. آینده این توفیق اجباری برای بازگشت به ارتباط خانواده به شکل سنتی را چگونه تحلیل می‌کنید؟
به ‌نظرم هم در ایران و هم در جهان باید گروه بزرگی از رفتارها تغییر کند؛ مثلا استفاده از فضای مجازی بتواند در بخش‌های زیادی، حرکات بی‌فایده در سطح واقعیت فیزیکی را که عامل آلودگی است، کاهش دهد. شهرها کوچک‌تر شوند و پیاده‌روی به حرکت عمومی و عادی در مقابل شهر موتوریزه و شهر کوچک و متوسط به مدل اصلی شهرسازی در مقابل شهرهای بزرگ تبدیل شوند. بسیاری از این آلترناتیو‌ها را پیش‌تر هم در مباحث شهر‌سازی مطرح کرده‌ام که باید به آن سو برویم. تجمع‌های هیولا‌واری که در جهان وجود داشت، به‌نظرم نمی‌توانند، جز به بهای خطرات بیشتر و بزرگ‌تر در آینده، ادامه یابند و باید از این فرصت استفاده کرد و راه و روش آنها را تغییر داد، زیرا اینگونه تجمع‌ها به مصرف‌های هیولایی نیز می‌کشد. آنچه با عنوان گردشگری کلان و توده‌وار و بی‌رویه مطرح بود و حتی پیش از کرونا بسیاری از کشورها از جمله ایتالیا و اسپانیا را به بن‌بست کشانده بود، باید متوقف شود یا کاهش یافته و بهتر مدیریت شود. افراد باید بفهمند که این شیوه از جهانگردی‌های غول‌آسا، آسیب‌های زیادی به طبیعت و به فرهنگ‌های مختلف می‌زند و باید از آن پرهیز و راه‌حل‌های جایگزین برایش پیداکنند. هیچ کدام از اینها نه تخیلی است و نه غیرقابل اجرا ؛ تنها باید دولت‌ها و مردمانی خردمند و بافرهنگ داشت که لزوم این اقدامات را درک کنند و برای این امر نیاز هست که فرهنگ عمومی رشد و گسترش یابد و آن‌قدر تصور نکنیم که با نخبه‌پروری و رشد فرهنگ نخبه می‌توانیم مشکلاتمان را حل کنیم. کشف واکسن کرونا بی‌شک کمک بزرگی خواهد بود، ولی تنها تا ظاهر شدن شکل جدیدی از آن یا از میلیاردها میکروب و ویروس و خطرات طبیعی دیگر که اگر شیوه‌های زیستی‌مان را به‌صورت رادیکال تغییر ندهیم، دائما در کمین خواهند بود. برای ایران هم باز تکرار می‌کنم جز باز شدن فضای سیاسی داخلی و آزادی‌های هرچه بیشتر، رفع فیلترینگ و این قبیل ممنوعیت‌ها و خودداری از تمایل به دخالت در زندگی خصوصی مردم و جز با پیش‌گرفتن یک رویه دیپلماتیک کاملا صلح‌جویانه با جهان و تداوم بخشیدن به خط‌مشی استقلال کامل از دولت‌های بزرگ، چه غربی و چه شرقی، راهی برای بهبود وضعیت وجود ندارد.

پوپولیسم و بحران
فکر می‌کنم امیدهایی وجود داشت که درست پیش از رشد پوپولیسم راست نولیبرالی که از درونش ترامپیسم و سپس رژیم‌های پوپولیستی راست‌گرا و نژادپرست در سراسر جهان بیرون آمد و زمینه مناسبی شد برای آنکه دو ابرقدرت چین و روسیه به‌شدت قدرت بگیرند. متأسفانه به قدرت رسیدن آمریکا گویای همان چیزی بود که بسیاری از روشنفکران نسبت به خطر آن هشدار می‌دادند یعنی بی‌توجهی به فرهنگ عمومی و متمرکز شدن بر فرهنگ نخبگان و انتظار داشتن به اینکه با رشد فرهنگ نخبه با نوعی سرریز همه جامعه فرهنگ بهتری پیدا کند درحالی‌که درست باید به‌صورت معکوس عمل می‌شد. این کار در کشورهای اسکاندیناوی و برخی دیگر از کشورهای جهان انجام شد و امروز درست است که آنها ممکن است نخبگان به‌شدت کمتری از آمریکا و فرانسه داشته باشند اما جوامعی به‌شدت عادلانه‌تر و قابل‌زیست‌تر نیز دارند. تجدیدنظر نسبت به رشد و چگونگی انتقال فرهنگ از مسائل کلیدی‌ای است که باید درباره آن بازاندیشی کرد.

رواج عقلانیت 
در میان جامعه ایران نیز توهم سیاسی یعنی اینکه بهترین راه‌حل برای تغییر اوضاع نه اصلاحات تدریجی بلکه اقدامات تندروانه، یکباره و حذف دیگری است که حاضر به پذیرش‌اش نیستند، مشکل اصلی بوده. تا هر دو گروه، روی به سوی عقلانیت نیاورند و جامعه را از حالت دو‌قطبی درنیاورده و رابطه با جهان را عادی‌سازی‌ نکنند، فکر نمی‌کنم وضعیت بهتری پیدا کنیم

افزایش گسست اجتماعی 
گسست به‌نظر من واژه بسیار مهمی است؛ ما امروز در جامعه‌ای پر از گسست هستیم؛ میان نسل‌ها، میان نظام‌های ارزشی، میان جهان‌بینی‌ها، میان دولت و ملت، میان روشنفکران‌، میان دانشگاهیان، میان جوانان، میان سیاستمداران و میان همه اهل تفکر. شدت این شکاف‌ها، عرصه را بر گفتمان‌های کارا برای یافتن راه‌حل، هر روز تنگ‌تر کرده و به گفتمان‌های مبتنی بر طرد دیگری، تخریب، سرکوب، نفی و... میدان بیشتری می‌دهد

این خبر را به اشتراک بگذارید