با یک گل هم بهار میشود!
شمعدانیها همیشه مرا به یاد پدربزرگم میاندازند. آخر پدربزرگ به گل و گیاه و باغبانی خیلی علاقه داشت. راهرو و حیاط خانهاش پر بود از گلدانهای شمعدانی، سرخ و صورتی. وقتی میرفتیم خانهاش، همیشه سری به گلدانهای شمعدانی میزدیم. حتی اگر بهار نبود، میدانستیم دستکم یکی از آنها گل دارد.
یکبار مادرم از یکی از گلدانهای شمعدانی قلمهای گرفت و در خانه کاشت، اما دریغ از حتی یک غنچه. دو سالی گذشت و انواع مراقبتها و قربان صدقهها نتوانستند شمعدانی را وادار به گلدادن کنند.
...تا امسال.
میگویند با یک گل بهار نمیشود، اما میشود. شمعدانی چند گل زیبای صورتی داده. این روزها که بیشتر وقتمان در خانه میگذرد، با همین یک گل هم باور میکنیم در خانه بهار آمده؛ بهاری به یاد پدربزرگم.
حدیث گرجی، 14ساله از تهران
دلتنگی برای هفت صبح
شما را نمیدانم، ولی آموزش مجازی به همکلاسیهای من نمیسازد. از شروع قرنطینه، هرکسی در فضای مجازی برای خودش عنوانی پیدا کرده: رابط دبیر زیست، آرشیوکنندهی امتحانهای مجازی، معاون مشاور، مسئول بارگذاری ویدیوهای درسی!
نتیجهاش این شده که هرروز از صبح، لیوان چای بهدست باید مدام صلوات بفرستی بهنیت راهافتادن اینترنت و بعد سروکله بزنی با چندین و چند پیام و ایمیل درسی که حاصل ترکیب خلاقیت و بیکاری همکلاسیهایت است. تکالیف را اسکن کنی، سری به شبکهی آموزش بزنی، گوش بهزنگ حضور دبیرهای غیرقابل دسترس باشی و جلسههای بیبرنامه...
فکر نمیکردم روزی این را بگویم، ولی دلم برای هفت صبح بلندشدنها و در صفایستادنها تنگ شده است.
نگار مطیع، 16ساله از اهواز