• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
پنج شنبه 4 اردیبهشت 1399
کد مطلب : 98977
+
-

خفاش نخورده و بیماری گرفته!

خفاش نخورده و بیماری گرفته!

مثل یک زندانی که چوب‌خط می‌کشد و چشمانش به در، خشک‌ شده و منتظر آزادی است، داریم روزشماری می‌کنیم تا حبسمان تمام شود، تا دوباره صدای آدم‌ها شهر را پر کند، صدای بوق ماشین‌ها اعصابمان را برهم بریزد و دوباره توی ترافیک گیر کنیم و غر بزنیم.
هرروز از پشت پنجره بیرون را نگاه می‌کنیم و به رنگ سبز درخت‌ها خیره می‌شویم.
شده‌ایم مثل یک زندانی بی‌گناه که محکوم به گذراندن حبسش است. به قول قدیمی‌ها آش نخورده و دهان سوخته! الآن شده خفاش نخورده و بیماری گرفته!
معلوم نیست قرار است چند روز دیگر به این‌روزها اضافه شود. معلوم نیست چندتا چوب‌خط دیگر باید بزنیم، برای دیدن مدرسه‌ای که ازش نفرت داریم، ولی برایمان جذاب است! معلوم نیست چه‌قدر دیگر باید صبر کنیم تا دوباره اکیپمان توی مدرسه جمع شود. چه‌قدر باید تحمل کنیم تا دور هم در خانه‌ی مامان‌بزرگ جمع شویم.
یک‌ روز هم که می‌خواهیم برویم بیرون، باید ماسک و کلاه و دستکش و کلی چیز دیگر به خودمان ببندیم، مبادا مورد هجوم این ویروس قرار بگیریم.
قدر لحظه‌های حتی تلخ بیرون را ندانستیم. در گرمای تابستان یک‌دقیقه می‌رفتیم بیرون و همه‌اش ناله می‌کردیم که چه‌قدر هوا گرم است، اما الآن حسرت همان یک‌دقیقه را می‌خوریم.
کاش برسد روزی که بخوابیم و بلند شویم و ببینیم همه‌چیز خوب شده‌، می‌توانیم راحت برویم بیرون. می‌توانیم با دوستانمان بازی کنیم. باز هم سروصدا کنیم و از خدا برای نعمت آزادی و سلامتی‌مان تشکر کنیم.  
اما یک چیز حالمان را می‌گیرد؛ موجوداتی به اصطلاح انسان که هنوز فکر تفریح خود هستند.
و ما هم‌چنان به حماقت خود می‌بازیم.
عکس و متن: آریا دلیری، 14ساله از تهران

 

این خبر را به اشتراک بگذارید