• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
سه شنبه 26 فروردین 1399
کد مطلب : 98148
+
-

4روایت زنانه از قصه‌های کرونا

روز و روزگار قرنطینه

روز و روزگار قرنطینه

لیلی خرسند_خبرنگار


کرونا، مدل زندگی خیلی‌ها را تغییر داده، به زندگی خیلی‌ها آسیب زده و البته برای بعضی‌ها هم خوب بوده. زنان هم از این آسیب‌ها و تغییرات دور نمانده‌اند. زنان بیشتر از هر چیزی نگران سلامتی‌اند، سلامتی بچه‌ها و همسرانشان ولی در این شرایط، سلامتی تنها دغدغه آنها نیست، آنها نگران کرایه خانه سر‌ماه هستند، نگران زنان دیگر هم هستند، زنانی که سرپرست خانواده‌اند و منبع درآمدی ندارند و... همشهری با چند زن که کرونا زندگی‌شان را تحت‌تأثیر قرار داده صحبت کرده: 

آتش بس
اگر کرونا نیامده بود، الان سمانه از همسرش جدا شده بود ولی الان در یک خانه و کنار هم زندگی می‌کنند، هرچند این زندگی فعلا از نظر سمانه ایده‌آل نیست ولی می‌تواند به صلح دائمی تبدیل شود. همسر سمانه اختلالات شخصیتی دارد، به‌خاطر همین مشکل بارها به او خیانت کرده، این خیانت‌ها از چشم سمانه و دخترانش به دور نمانده، هر بار از او تعهد گرفته‌اند ولی باز هم پدر خانواده راه خودش را رفته: «این بار دیگر کوتاه نیامدم. دفعه قبل تعهد داده بود که اگر خیانت کند من اجازه دارم طلاق بگیرم. یک‌ماه از خانه بیرونش کردم. خانه پدر و مادرش زندگی می‌کرد، من هم دنبال کارهای طلاقم بودم. با وکیل صحبت کرده بودم و داشتم کارهای اولیه را انجام می‌دادم که یک دفعه کرونا آمد.» کرونا که آمد کارهای طلاق سمانه نیمه‌کاره ماند. خانواده پدری همسر که در این مدت تلاش کرده بودند جلوی جدایی را بگیرند، از این موقعیت استفاده کردند: «کرونا را بهانه کردند و اجازه ندادند پسرشان خانه‌شان بماند. با واسطه او را به خانه آوردند.» در شرایط قرنطینه بیشتر زن و شوهرهایی که مجبور بودند بیست و چهار ساعته کنار هم بمانند، به مشکل خوردند اما این قرنطینه وضعیت خانه سمانه را بهتر کرده است: «روزهای اول که به خانه برگشت، دعواها شدید بود. به هر حال حاضر نبود اشتباهاتی را که کرده، قبول کند. من سر این مسئله خیلی شاکی بودم. اما از سر اجبار مجبور شدم که او را در خانه بپذیرم.» سمانه به‌خاطر آرامش بچه‌ها کوتاه آمد و دعواها را کنار گذاشت: «در این جریان حق من پایمال شد. با اینکه اشتباه از همسرم بود اما خانواده‌اش و خودش، من را مقصر می‌دانند. نظر آنها این است که مرد چون مرد است، می‌تواند با زنان دیگری هم در ارتباط باشد. این مسئله اصلا برای من قابل‌قبول نیست. می‌دانم همسرم مشکل روانی دارد و این کار را می‌کند اما مسئله این است که اشتباهش را نمی‌پذیرد. در این شرایط باز من بودم که کوتاه آمدم. به‌خاطر اینکه بچه‌ها از نظر روحی به مشکل نخورند، دعوا و بحث را کنار گذاشتم.» سمانه بیش از هر چیزی نگران شرایط دختر بزرگش است: «دختر دومی‌ام، کوچک است و به پدرش خیلی وابسته است، او از برگشت پدرش خیلی خوشحال است اما دختر بزرگم نمی‌تواند او را در خانه تحمل کند. سکوت من هم بیشتر به‌خاطر او است. دخترم مدام در اتاق خودش است و اگر ضرورتی نباشد، از اتاق بیرون نمی‌آید. من برای اینکه بیشتر اذیت نشود و به مشکلات ما فکر نکند، سعی می‌کنم محیط خانه را آرام نگه دارم. سلامتی او از هر چیزی برای من مهم‌تر است.»
کرونا و قرنطینه اجباری، روابط سمانه و همسرش را هم تا حدودی بهتر کرده است: «خیلی صحبت می‌کنیم. برای نخستین بار قبول کرده که پیش روانپزشک برود و درمان شود. البته در این وضعیت فعلا نمی‌توانیم روانپزشکی پیدا کنیم. بعد کرونا باید خانوادگی پیش روانپزشک برویم. ما نیاز داریم که همگی با هم درمان شویم. فعلا سعی می‌کنیم از تنش دور باشیم. هنوز مشکلی از ما حل نشده، مشکلات بین ما مسکوت مانده تا بعد کرونا ولی با این حال وضعیت خوب است.» سمانه برای همسرش یک شرط دیگر هم گذاشته: «دفعه آخری که خیانت کرد قرار بود محضر برویم و حق طلاق را به من بدهد که این کار را نکرد. تلاش او این بود که جدا نشویم ولی این بار بهش گفته‌ام اگر یک‌بار دیگر خیانت کند، بدون هیچ توضیحی طلاق می‌گیرم. شاید جدیت من را دیده که حالا راضی شده درمان شود.» 

چشم به راه
مرضیه امسال چشم به راه بچه‌هایش ماند و با وجود اصرارهایی که کرد اما تعطیلات نوروز را با همسرش تنهایی به سر کرد. مرضیه در یکی از روستاهای آذربایجان شرقی زندگی می‌کند:«تعطیلات عید تنها موقعی است که همه بچه‌ها را با هم می‌بینم اما امسال کرونا نگذاشت حتی یکی از آنها را ببینم.» در روستایی که مرضیه زندگی می‌کند بیشتر خانواده‌ها عید را کنار بچه‌هایشان گذراندند: «بچه‌های همه آمدند، به جز بچه‌های من. از وقتی کرونا آمد و مدارس را تعطیل کردند، خیلی‌ها به اینجا آمدند. از تبریز، تهران، کرمان و... هرکس هر شهری زندگی می‌کرد، پیش پدر و مادرش آمد. بعضی‌ها هم که کسی را اینجا ندارند ولی خانه‌ای از خودشان دارند، آمدند و هنوز هم به شهرهایشان برنگشتند.» مرضیه و همسرش سنشان بالاست و خود او مشکل دیابت دارد: «بچه‌ها گفتند به‌خاطر خود شما نمی‌آییم. گفتند ما ناقل هستیم، احتمال دارد که شما از ما بگیرید. پدرشان گفت ما مریض شویم هم عیببی ندارد، شما بیایید ولی باز هم قبول نکردند. گفتند ما نمی‌توانیم سلامتی شما را به‌خطر بیندازیم. روزهای اول نظر بچه‌ها این بود که ما پیش‌شان برویم. پدرشان قبول نکرد. گفت ما نمی‌توانیم در خانه‌های کوچک شما قرنطینه شویم. اینجا قرنطینه شویم حداقل می‌توانیم در چمنزارهای اطراف خانه یا در خود حیاطمان قدم بزنیم. بعد که دیگه کرونا جدی‌تر شد خودشان گفتند خوب شد که شما هم نیامدید.»
مرضیه تا اواسط عید منتظر بچه‌ها بود: «واقعا باورم نمی‌شد که نیایند. پسر کوچکم روزهای اول دو دل بود. اصرارهای ما را که دیده بود، نرم شده بود که بیاید اما خانمش اجازه نداد. دخترم که با من صحبت کرد قانع شدیم. دخترم گفت اصلا هیچ کدام ما کرونا نگیریم، اما یکی از بچه‌های کوچک سرما بخورند، چه کارشان می‌کنیم، همه بیمارستان‌ها آلوده‌اند و یکی بیمارستان برود و برگردد، بقیه را هم آلوده می‌کند.» مرضیه عید را پای تلویزیون گذرانده: «کار دیگری نداشتیم که انجام بدهیم. تلویزیون نگاه می‌کردیم. مثل همه روزهای دیگر سال که تنهاییم، عید را هم تنها بودیم. شوهرم در باغچه مشغول می‌شد و من هم کارهای خانه را می‌کردم. اگر باران نمی‌آمد و هوا سرد نبود، در سبزه‌زار هم قدم می‌زدیم.» در روستایی که مرضیه زندگی می‌کند، کسی کرونا نگرفته: «از روز اول که گفتند کرونا آمده، همه به خانه‌هایشان رفتند و کسی بیرون نمی‌آمد. بعضی‌ها را می‌دیدم که برای خرید نان یا وسایل دیگر از خانه بیرون می‌رفتند. مسافران عید هم که آمدند باز هم کسی بیرون نیامد. اهالی روستا بیشتر سعی می‌کردند از مسافران فاصله بگیرند.» مرضیه و همسرش برای خریدهای روزانه هم از خانه بیرون نمی‌روند: «مغازه‌ها از خانه ما دورند. صاحب یکی از مغازه‌ها پسر خیلی خوبی است. هر روز صبح زنگ می‌زند و از ما می‌پرسد که چه می‌خواهید. اگر خودش هم چیزی را نداشته باشد، از مغازه‌های دیگر می‌خرد و برای ما می‌آورد.» مرضیه از وقتی کرونا آمده هر روز با بچه‌هایش در تماس است: «یک روز نشده که از حالشان بی‌خبر باشم. اینجا که کرونا نیست و بدن ما قدیمی‌ها قوی‌تر است اما در تهران کرونا زیاد است. بچه‌ها همه سر کار می‌روند. بچه کوچک دارند من بیشتر نگران آنها هستم. من و پدرشان هر روز برای سلامتی، آنها دعا می‌کنیم. ما عمرمان را کرده‌ایم، آنها سلامت باشند و بالا سر بچه‌هایشان.» مرضیه امیدوار است هرچه زودتر کرونا برود و بتواند بچه‌هایش را ببیند: «آخر این‌ماه وقت دکتر داشتیم. قرار بود بچه‌ها که آمدند ما هم با آنها به تهران برویم و معاینه هم بشویم اما نشد. بچه‌ها فعلا اجازه نمی‌دهند که ما از خانه بیرون بیاییم چه برسد به اینکه تا تهران برویم. من مطمئنم تا چند روز دیگر کرونا می‌رود. تعطیلات عید فطر نزدیک است، آن موقع بچه‌ها حتما می‌آیند و می‌توانم ببینم‌شان.» 

زنان مهاجر و درد بی‌نانی
مژگان نظری 40 روز است که سر کار نرفته اما از خانه کارهایش را پیش می‌برد. او مدیر روابط عمومی یک مدرسه است و گزارشگر یک از برنامه‌های فرهنگی رادیو. نظری از مهاجران افغان به ایران است و بیشتر از اینکه کرونا روی زندگی او تأثیر بگذارد، زندگی دیگر زنان هموطنش را مختل کرده: «مثل همه زندگی من هم تحت‌تأثیر کروناست. نقش من در مدرسه بیشتر هماهنگ‌‌کننده برنامه‌هاست. در رادیو هم گزارشگرم. هر دو کار را در خانه انجام می‌دهم. انجام کارهای مدرسه در خانه خیلی سخت نیست اما اینکه در خانه برنامه رادیویی ضبط کنی راحت نیست. محیط خانه مثل فضای استودیو نیست. همه جا باید آرام باشد. مهمان هم نمی‌توانیم برای برنامه دعوت کنیم. نه فقط برنامه ما که همه برنامه‌های رادیو و تلویزیون با مشکلاتی روبه‌رو شدند.» این شرایط زندگی را برای مژگان سخت کرده اما هیچ کدام از اینها به سختی شنیدن داستان زندگی دیگر زنان نیست: «در مدرسه‌ای که کار می‌کنم مدرسه بچه‌های افغان است و در خانواده بیشتر آنها زنان مادر سرپرست هستند. در این مدت که با آنها در تماس بودم و صحبت می‌کردم، می‌گفتند که کارشان را از دست داده‌اند. آنها یا در کارگاه‌هایی مثل کارگاه خیاطی کار می‌کردند یا هفته‌ای دو سه روز در خانه‌ها آشپزی و نظافت می‌کردند. در این شرایط هیچ کدام از این کارها را نمی‌توانند انجام بدهند.» به گفته مژگان بعضی از این زنان حتی توانایی تهیه شیرخشک بچه‌شان را هم ندارند: «هیچ تبعه خارجی در ایران یارانه نمی‌گیرد. هیچ کدام از این زنان تحت پوشش کمیته امداد یا بهزیستی هم نیستند. خودشان هستند و خودشان. بیشتر این زنان هم مدارک هویتی ندارند. منی که مشکلی در مدارک هویتی‌ام ندارم، کرونا کلی در زندگی‌ام تأثیر گذاشته، کسی که مدارک هم ندارد، سه برابر من آسیب می‌بیند. آنها مریض شوند، دکتر هم نمی‌توانند بروند.» به گفته مژگان این زنان با کمک خیرین زندگی خودشان و خانواده‌شان را اداره می‌کنند: «هم خیرین افغان و هم خیرین ایران خیلی به این زنان کمک می‌کنند. اگر خیرین نبودند معلوم نبود چطور می‌خواهند زندگی‌شان را بگذرانند. زنی فراش مدرسه‌ای است که آنجا کار می‌کنم. خودش سرپرست خانواده است. با جاری‌اش زندگی می‌کند. جاری‌اش سرپرست خانواده است. حالا هر دو آنها بیکار شده‌اند. به زن فراش گفته‌اند که دیگر مدرسه نیا.»
مژگان فقط نگران زنانی نیست که در ایران زندگی می‌کنند. او با زنانی هم که در افغانستان هستند، در ارتباط است: «زن‌دایی‌ام و دوستانم آنجا هستند. با آنها که صحبت می‌کنم خیلی نگران می‌شوم. کرونا افغانستان هم رفته ولی آنجا امکانات بهداشتی و وسایل شوینده به راحتی در دسترس مردم نیست. اطلاعات عمومی و آگاهی مردم هم کمتر است. با دوستان که صحبت می‌کردم می‌گفتند اینجا خیلی کرونا را جدی نگرفته‌اند.» کرونا خیلی از مهاجران را مجبور کرده تا به کشورشان برگردند: «آمار برگشت مهاجران افغان به کشورشان در این مدت صعودی بود. چند دلیل داشت. خیلی از آنها در این مدت بیکار شدند. وقتی نمی‌توانستند پولی در‌بیاورند، ترجیح دادند به کشور خودشان بروند. یک دلیل اصلی هم این بود که خانواده‌ها نگرانشان بودند. زنی که شوهرش در ایران کار می‌کند، می‌ترسد شوهرش مبتلا شود و خدایی ناکرده اینجا فوت کند و دیگر بهش دسترسی نداشته باشد. او ترجیح می‌دهد اگر شوهرش بیمار هم می‌شود کنار خودش باشد.» خیلی از زنان هم در این مدت از ایران رفتند: «دم عید تماس گرفتیم که عیدی کوچکی به خانواده‌ها بدهیم. کسی که گوشی را برمی‌داشت، می‌گفت نیستند، به کشورشان برگشتند. سرپرست این خانواده‌ها زن بودند. آنها به‌خاطر اینکه بیمه نیستند، می‌دانند اگر کرونا بگیرند، هزینه‌های درمانشان بالاست. به‌خاطر همین به افغانستان برمی‌گردند تا اگر بیمار هم شوند، هزینه‌ها رایگان باشد.» در این شرایط وقتی کرونا برود و مدرسه‌ها باز شود جای خیلی از شاگردان مدرسه مژگان خالی می‌ماند.

آرایشگران بی‌مشتری
اسفند همیشه بهترین‌ماه برای آرایشگران است و درآمد اصلی آنها در این‌ماه به‌دست می‌آید اما کرونا این بار اسفند را به بدترین‌ماه درآمدی آرایشگران تبدیل کرد. مهناز، آرایشگر یکی از آرایشگاه‌های معروف تهران است. او سال‌های قبل همیشه 10روز آخر سال را در آرایشگاه می‌خوابید اما امسال بیشتر در خانه بود: «سال‌های قبل همیشه منتظر اسفند بودیم تا بیاید و ما پولدار شویم. 10روز آخر اسفند حتی نمی‌توانستیم به خانه‌هایمان برویم. تا 2 صبح مشتری داشتیم. از شش صبح هم وقت می‌دادیم اما امسال کمتر از 10درصد همیشه مشتری داشتیم. همه از کرونا می‌ترسیدند. با اینکه به آنها می‌گفتیم آرایشگاه و همه وسایل‌هایش را مدام ضدعفونی می‌کنیم ولی حاضر نبودند بیایند و کارهایشان را انجام بدهند. حق هم داشتند که بترسند. خود ما هم می‌ترسیدیم که به محل کار برویم. خیلی از بچه‌ها روزهای آخر را مرخصی گرفتند. بعضی‌ها هم بهانه می‌آوردند که مریض شده‌اند یا در اطرافشان بیمار کرونایی هست. صاحب آرایشگاه هم برای رعایت حال بقیه قبول می‌کرد. البته وقتی مشتری نبود لزومی هم نداشت همه بیایند. من خودم یک روز در میان می‌رفتم.» نگرانی زنان بیشتر از آرایشگاه‌های بزرگ بود: «وضعیت آرایشگاه‌های کوچک بهتر بود. مثلا کسی که ناخن کار است و در یک جای کوچک کار می‌کند بیشتر مشتری‌هایش را داشت. آنها با مواد کار می‌کنند و فاصله آرایشگر و مشتری هم زیاد است. اما کسی که روی صورت کار می‌کند یا مو کوتاه و رنگ می‌کند، فاصله‌اش با مشتری خیلی کم است. در آرایشگاه بزرگ هم به‌خاطر رفت‌وآمدهای زیاد احتمال آلودگی بیشتر است. در یک آرایشگاه کوچک محلی که مشتری‌ها مشخص است، یکی یکی وقت می‌دهند و کارها هم انجام می‌شود. آنها هم نسبت به سال‌های قبل ضرر کردند اما ما در کل درآمدی نداشتیم.» مهناز مستأجر است و همسرش هم درآمد ثاتبی ندارد: «نگران مخارج خانه‌ام. ما درصدی کار می‌کنیم و حقوق ثابت نداریم. اسفند که درآمدی چندانی نداشتیم، از اول فروردین هم سرکار نرفته‌ایم و تا اطلاع ثانوی باید در خانه بمانیم. اجاره خانه هست، خرج بچه، قسط وا‌م‌های خانگی و...» همسر مهناز یک هفته‌ای است که سرکارم می‌رود: «شوهرم روزمزد کار می‌کند. پنج، شش روزی است که سرکار می‌رود ولی نگرانشم. در کار ساختمانی است و با کسی زیاد در ارتباط نیست ولی همین رفت‌وآمد و بیرون بودن، ممکن است که آلوده‌اش کند. در کل کرونا برای ما زندگی نگذاشته.» مهناز تا قبل کرونا سحرخیز بود ولی الان تقریبا ظهر از خواب بیدار می‌شود: «کاری ندارم که انجام بدهم. می‌خوابم تا حداقل به چیزی فکر نکنم.»

این خبر را به اشتراک بگذارید