• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
سه شنبه 29 بهمن 1398
کد مطلب : 95429
+
-

منتقدان چه می‌گویند؟

منتقدان چه می‌گویند؟

  تادمک‌کارتی از هالیوود ریپورتر
آدام سندلر با بازی در «الماس‌های تراش‌نخورده» خودش به الماس تبدیل می‌شود. این فیلم کمدی‌درام درخشانی درباره قماربازی کله‌شق و اهل ریسک است که نمی‌داند چه زمانی باید بی‌خیال شود. خیلی‌ها شاید معتقد باشند که این بهترین نقش‌آفرینی سندلر است، و سفدی‌ها هم بالاخره با این فیلم از حاشیه فیلم‌های تجاری به جایی نزدیک‌تر به مرکز سینما نقل‎مکان کرده‌اند. البته نه فقط به این دلیل که سفدی‌ها فیلمی دوست‌داشتنی ساخته‌اند، بلکه به‌خاطر چیزهایی فراتر از آن. از همان ابتدا، در سکانسی طولانی و مهیج در مغازه جواهرفروشی هاوارد رتنر (با بازی آدام سندلر)، آن رفتار پرخاشگرانه و تهاجمی واقعا درگیرکننده است؛ ممکن است این احساس را داشته باشید که این مکان، آخرین جا روی کره زمین است که دوست دارید گذرتان به آن بیفتد. در پیش‌درآمد کوتاهی که در اتیوپی می‌گذرد، تکه‌ای سنگ به اندازه یک توپ فوتبال از معدنی استخراج می‌شود که در آن تکه‌های با ارزش الماس وجود دارد. به‌رغم اینکه این سنگ به تازگی به‌دست هاوارد رسیده و او احساسات خوبی هم در این مورد ندارد، ولی او این سنگ را به یکی از مهم‌ترین مشتریانش قرض می‌دهد؛ کاری اشتباه که منجر به کلی مشکل و مکافات می‌شود. مخاطب با سفدی‌ها به اعماق این دنیا می‌رود و به سادگی هم می‌توان تحت‌تأثیر این بی‌قیدی قرار گرفت و هم به شکلی جدی آن را نامطبوع دانست؛ همه گستاخ‌اند؛ قول‌ها و انتظارات برآورده نمی‌شود؛ داد و بیدادهای فراوان روشی پذیرفته برای برقراری ارتباط است و هیچ روزی بدون اتفاقی غیرمنتظره سپری نمی‌شود. هاوارد زمانی که انتظارش را دارد موفق به پس گرفتن آن سنگ ارزشمند نمی‌شود و این تازه شروع وعده‌های پوچی است که قرار نیست به آنها عمل شود؛ قرض‌هایی که پرداخت نمی‌شود، دروغ‌هایی که برای پوشاندن کم‌کاری‌ها گفته می‌شود و همه مدام عصبانی‌تر می‌شوند. ولی با این حال، هاوارد به نوبه‌خود همیشه کلکی در آستین دارد تا از پس اوضاع برآید. نویسندگان هر تعداد برخورد شدید را که می‌توانسته‌اند به هم ربط داده‌اند که البته حس واقعی بودن دارند. شبی که به‌نظر شب آرام خانواده رتنر است و قرار است تا با اجرای گروه تئاتر مدرسه همراه باشد، تبدیل به اتفاقاتی دیوانه‌وار می‌شود که موجب می‌شود تا هاوارد به‌صورت برهنه در صندوق عقب خودرویی گرفتار شود. همسر او، داینا (با بازی ایدینا منزل)، که به خوبی می‌داند چطور با شوهرش کنار بیاید، طبیعتا بسیار خشمگین است. البته، هاوارد زنی جوان و زیبا، جولیا (با بازی جولیا فاکس) را هم در جبهه خود دارد که در جواهرفروشی او کار می‌کند و در عوض، پول کرایه آپارتمانش را می‌دهد. این رابطه زمانی وارد بحران می‌شود که هاوارد بر سر هر امتیاز در بازی بسکتبال جان به لب می‌شود؛ چراکه شرط‌های سنگینی بسته و درضمن نمی‌داند آیا آن سنگ ارزشمند را دوباره پس می‌گیرد یا خیر. الماس‌های تراش‌نخورده باید در میان آثار موجود در تمامی فهرست‌های سینمایی با مضمون بیشترین دیالوگی که با فریاد ادا می‌شود قرار بگیرد. با این حال هنوز هم سفدی‌ها و بازیگران فیلم به قدری عمیق می‌شوند که تجربه‌ای کاملا انسانی را عرضه می‌کنند. به لطف راهی که نویسندگان و کارگردانان فیلم برای طراحی تله‌های دراماتیک برگزیده‌اند، این سبک زندگی حس باورپذیری حتی برای کسانی که با آن آشنایی ندارند، دارد. این مسئله در مورد تمامی بازیگران حاضر در فیلم هم صدق می‌کند، ولی پیشروی آنها سندلر است. اشتیاق هاوارد برای کار، پول، قمار، زنان و ورزش کاملا معمولی است، ولی انگار او چیز زیادی در مورد نواقص خودش در این چندساله نفهمیده است.

  جیمز براردینِلی از ریل ویوز
برادران سفدی در ادامه روند خود، بعد از فیلم «روزگار خوش» (2016) که در حق آن اجحاف شد، ثابت کردند کیفیت‌ بالای فیلم قبلی حاصل مهر و امضای آنان بود تا موفقیتی ناگهانی و خفیف. الماس‌های تراش‌نخورده اگرچه از نظر رویکرد روایی خیلی متفاوت است اما همچنان مثل لباسی است که از پارچه‌ قبلی دوخته شده است. رویکرد تندوتیز و ترس از محیط‌های تنگی را که کارگردانان در این اثر استفاده کرده‌اند می‌توان مهم‌ترین بخش فضاسازی فیلم توصیف کرد. هیچ‌ لحظه‌ای در طول فیلم نیست که بتوانید مطمئن باشید به چه سمت‌وسویی در حرکت است و زمانش هم که برسد شوکه می‌شوید. مهم‌تر از همه اینکه کارگردانان یک بازیگر شناخته‌شده را در نقشی قرار می‌دهند که موقعیتی کاملا جدید است و به همین‌خاطر می‌توانند از نقاط قوت نادیده او بهره ببرند. پس‌زمینه الماس‌های تراش‌نخورده بازار الماس شهر نیویورک است. این محیط بسیار فاسد و پر از آشوب و هرج و مرج است؛ دنیایی که توانسته در سالیان اخیر دستمایه کافی برای ساخت چندین فیلم سینمایی در اختیار هالیوود بگذارد. هاوارد رتنر، شخصیت اصلی فیلم، خویی شبیه به یک آتشفشان دارد و درست مثل شخصیت اصلی فیلم قبلی این کارگردانان، هر لحظه می‌تواند منفجر شود. هاوارد یک قمارباز و کلاهبرداری همه‌فن‌حریف است که براساس انگیزه‌های شخصی‌اش تصمیم می‌گیرد و این تصمیمات به ضرر اطرافیانش تمام می‌شود. او تا خرخره به برادر همسرش، آرنو (با بازی اریک بوگوسیان) بدهکار است؛ کسی که متحدان شرخرش درصورت لزوم می‌توانند فشار زیادی به او وارد کنند. هاوارد کاملا در منجلاب فرو رفته است اما باور دارد که اگر همچنان به رقصیدن زیر باران ادامه بدهد، در نهایت رنگین‌کمان را خواهد دید. او نمی‌داند که کمک‌های غیبی واقعا وجود خارجی ندارد. هاوارد آخرین مک‌گافین ممکن را در چنته دارد. یک تکه سنگ الماس بی‌نظیر که به ادعای هاوارد چندین میلیون دلار قیمت دارد و درنظر دارد تا از طریق مزایده آن را بفروشد تا پولی برای قمار دربیاورد. ابرستاره‌ بسکتبال NBA، کوین گارنت (در نقش خودش) توسط یکی از وکلای تجاری‌شان به مغازه‌ هاوارد آورده می‌شود سنگ را به گرو می‌برد. اما وقتی که زمان پس دادن سنگ می‌شود، سروکله گارنت پیدا نمی‌شود و زمان هاوارد هم رو به اتمام است. تماشای اینکه هاوارد به‌دنبال زندگی عادیش برود درست مثل تماشای یک تردست است، البته نه هر تردستی. به جای اینکه با توپ بازی کند، تردستی او با شمشیر‌های آتشین و اره‌برقی‌هاست. وقتی که او ریتم خود را دارد همه‌‌چیز شدیدا نفس‌گیر است اما حتی وقفه‌ای کوچک هم می‌تواند روند را خراب بکند. برادران سفدی تلاش کرده‌اند تا هر صحنه را به‌گونه‌ای بسازند که آینه‌ای از خلق‌وخو و درونیات شخصیت اصلی باشد. شخصیت هاوارد را عدم‌بلوغ و کنترل نشده روی واکنش‌های لحظه‌ای‌اش شکل می‌دهند. تماشای او در زمانی که سعی دارد زندگی‌اش را راست و ریس کند، اصلا کار راحتی نیست. چه دوستش داشته باشید و چه نه، نمی‌شود نسبت به این فیلم بی‌تفاوت بود.

این خبر را به اشتراک بگذارید