• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
دو شنبه 21 بهمن 1398
کد مطلب : 94864
+
-

قاعده تمارض

یا چگونه یاد گرفتیم فیلم بد بسازیم، به جشنواره بیاییم و از زندگی لذت ببریم

علی عمادی- روزنامه‌نگار

در هشتمین روز جشنواره فیلم فجر 3 فیلم برای نمایش در سینمای رسانه‌ها ناخواسته کنار هم قرار گرفتند تا جنسی از فیلم‌های ایرانی را نمایندگی کنند که معلوم نیست برای چه ساخته می‌شوند. شاید هیچ‌کدام از 3فیلم «تعارض» یا «ریست» به کارگردانی محمدرضا لطفی، «پدران» ساخته سالم صلواتی و «من می‌ترسم» بهنام بهزادی، ارزش بررسی جداگانه نداشته باشند اما ترکیب آنها همانی است که سؤال‌برانگیز می‌شود.
تعارض، مجموعه‌ای مغشوش از تصاویر سیاه و سفید دوربین‌هایی مداربسته است که بر بازیگر اصلی فیلم تمرکز دارد. آنچه شنیده می‌شود، روایت زندگی پریشان مردی است که داستانش را ده‌ها بار تکرار می‌کند. این اغتشاش هرچه هست سینما نیست؛ شاید با اندکی ارفاق بتوان فیلمنامه کاغذی آن را قصه‌ای مدرن دانست که نمونه‌هایش هر هفته از کلاس‌های داستان‌نویسی امروزی بیرون می‌آید؛ ولی آنچه روی پرده دیده می‌شود، فیلمی سینمایی نیست چون هیچ قاعده‌ای از سینما ندارد. جالب‌تر آنکه منتقدی محترم در نشست خبری سعی داشت باقی فلسفه‌بافی فیلمساز را در قالب کلماتی قلمبه و سلمبه، تکمیل کند؛ اما دوست عزیز، با به‌کارگیری نسبیت دوقلوی اینشتین و میان‌ستاره‌ای کریستوفر نولان، نمی‌توان یک ربع شلنگ تخته قاسم‌آبادی و پریشان‌بافی و اعصاب خردی مخاطب فیلم را توجیه کرد.
پدران هم موضوع و داستانی تکراری، روایتی تکراری‌تر و پایانی مطابق مد روز دارد. اگر فیلم اول دست‌کم تلاشی برای نوآوری داشت، فیلم دوم حتی به آن فکر هم نکرده بود. در ترتیب و توالی تاریخی روایت، فیلمساز صحنه اصلی که بار همه گره‌ فیلم روی آن است را فریبکارانه نزد خود نگه می‌دارد (نخواستم از فعل ربودن استفاده کنم!) تا در پایان و برخلاف منطق روایی خود آن را به مخاطب تحویل دهد؛ با این حال این پایان شاهکار نیست و باز شخصیت‌های فیلم بی‌هیچ فرجامی به امان خدا رها می‌شوند. باور کنید این پایان باز که شنیده‌اید، این نیست!
من می‌ترسم اما تا حدی رندانه‌تر است؛ برای پوشاندن همه ابهام‌ها و ایرادها در بیان روایت، سعی کرده با کلی بازیگر نام‌آشنا برای مخاطب، آن را جبران کند. نیم ساعت ابتدایی فیلم ربط بیشتر شخصیت‌ها به هم نامعلوم است هرچند که در پایان نیز این ارتباط‌ها و دلایل کنش‌هایشان چندان مشخص نمی‌شود. تصاویری ترجیع‌بندانه در فیلم اینسرت می‌شوند که بستگی‌شان به روایت فیلم ناپیداست؛ تصاویری کوادکوپتری عمود بر مرکز میدان‌های مختلف شهر که حرکت نامنظم موتورها و ماشین‌ها و اتوبوس‌ها در آن تکرار و تکرار می‌شود؛ خب که چی؟ مخاطب باید چه نکته‌ای از این تصاویر بگیرد؟ در تیتراژ پایانی هم فیلم به شخصی تقدیم می‌شود که شناخته شده نیست تا سؤال دیگری به همه پرسش‌های بی‌پاسخ مخاطب فیلم افزوده شود. در نهایت البته مثبت‌اندیش‌ترین شخصیت فیلم کسی است که عشقش را سر می‌برد و به ویزایش روی می‌آورد؛ این تنها بخشی از فیلم است که تکلیف مخاطب را معلوم می‌کند.
در این حال و هوای سینمای وطنی، اینکه چرا چنین فیلم‌هایی تولید می‌شوند به پرسش اساسی‌تری می‌رسد که هزینه‌های آنها از کجا تامین می‌شود؟ چگونه می‌شود برای فیلم‌هایی که نظر مخاطب عام و خاص را جلب نمی‌کند و گیشه آنها توان بازگشت سرمایه ابتدایی تولید فیلم را ولو بی‌سود ندارد، سرمایه‌گذار یافت؟ حتی اینها تولیداتی نیستند که با نوآورانگی، قابلیت افزودن برگ زرینی به دفتر هنر این مرز و بوم داشته باشند که هزینه‌ برای آنها را به پای سرمایه‌گذاری فرهنگی بگذاریم؛ پس چرا کسانی پیدا می‌شوند که پول بی‌زبان را چنین برباد دهند؟
پدران و من می‌ترسم در کنار چند فیلم دیگر از همین جنس، امسال با حمایت بنیاد سینمایی فارابی ساخته شده‌اند. به تعبیر بهتر، پول ساخت این فیلم‌ها از بودجه نفتی و مالیات کارگران و کارمندان و بیت‌المال آمده است. با این حساب هیچ نگرانی‌ای بابت بازگشت سرمایه نیست؛ همانطور که بهنام بهزادی در نشست خبری پایان فیلم مطرح کرد که دغدغه گیشه ندارد.
در مقابل، تهیه‌کننده تعارض در پاسخ به سؤال خبرنگاران گفته که: «خانه و دفتر کارم را فروخته‌ام و در سینما هزینه کرده‌ام و یک ریال از بخش دولتی کمک هزینه نداشته‌ام.» خب سؤال اصلا همین است که چرا باید بخش خصوصی در کاری سرمایه‌گذاری کند که با کمترین آگاهی معلوم است خبری از بازگشت آن نیست؟ چه فایده بزرگ‌تر مادی یا حتی معنوی وجود دارد که پول خانه و دفتر کار را برای به‌دست آوردن آن در این راه، ریزریز می‌کنند؟
در هر دو شکل، باید با پاسخگویی، موضوع رفع ابهام شود. در وجه اول اینکه پول مردم چه ارزش افزوده‌ای برایشان داشته و در وجه دوم، منشا چنین سرمایه‌ای در میان این همه حرف و حدیث درباره پولشویی در سینمای ایران از کجاست و با این همه فشار برای معافیت مالیاتی آثار هنری و هنرمندان، آیا چنین ساخته‌هایی پلکان فرار محسوب می‌شوند یا نه؟ و... البته که چنین توقعی بیهوده و دور از انتظار است؛ چه‌کسی تا به حال پاسخگو بوده که این بار نوبت سینما و مسئولان آن و حساب و کتاب فیلم‌ها باشد؟
ازسوی دیگر ظاهرا قرار بوده جشنواره فجر گلچین محصولات سالانه سینمای ایران باشد، آیا جشنواره فجر با نمایش چنین ساخته‌هایی به هدف خود رسیده است؟ در سالی که تولیدات سینمای ایران رکوردشکنی کرده‌اند آیا فیلم‌های راه یافته به جشنواره از همه بهترند؟ اگر بهترین‌ها چنین‌اند پس بدترین‌ها دیگر چیستند؟ اگر بخشی از بهترین محصولات سینمای ایران صرفا به قصد آزار مخاطب تولید شده‌اند تا خسته‌تر و با اعصابی داغان‌تر از لحظه‌ای که به سالن سینما آمده، بااحساس غبن از پول جیب و وقت نازنینش، صندلی‌ تاشو را زودتر ترک کند، آن بدترها برای چه ساخته شده‌اند؟ کاش یکی پیدا می‌شد تا جواب حداقل یکی از این سؤالات و ابهام‌ها را می‌داد؛ فقط یکی...

این خبر را به اشتراک بگذارید