• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
دو شنبه 21 بهمن 1398
کد مطلب : 94857
+
-

سینما بهشت

گفت‌وگو با کیوان علیمحمدی و علی اکبر حیدری که با «سینما شهر قصه» به تاریخ سینمای ایران ادای دین کرده‌اند

سینما بهشت

مسعود میر- روزنامه‌نگار

سینما یعنی همین، یعنی تماشای یک فیلم در همسایگی خانه قوام‌السلطنه و مصاحبه درباره آن در کافه‌ای شلوغ حوالی دارآباد، یعنی همین پرواز بر بال سیمرغ رویاپردازی و عشق و نوستالژی، یعنی فیلم ساختن و خستگی‌کشیدن و بعد هم تن‌دادن به اینکه فیلمت برود در گنجه و دوباره فیلم ساختن. کیوان علیمحمدی و علی‌اکبرحیدری این جمله‌ها را تعبیر کرده‌اند و امروز در آخرین روز نمایش فیلم‌های جشنواره برای اهالی رسانه، با «سینما‌شهرقصه» تماشاگران را مهمان می‌کنند به خاطره‌بازی با سیاه و سفیدهای محبوب تاریخ سینما و البته قصه‌ای که از سینما می‌آید و با سینما ختم به‌خیر می‌شود.
می‌خواهید همین اول گفت‌وگو به این سؤال کلیشه‌ای جواب دهید که چه شد که اینجوری شد؟ چطور ساخت سینما شهرقصه جدی شد؟
علی اکبر حیدری: اوایل اسفند 96بود که من رفته بودم پیش کیوان و چون پدرم تازه فوت کرده بود حالم اصلا خوب نبود. درباره سینما گپ می‌زدیم که ایده یک آپاراتچی به ذهنمان آمد و طرحی داشتیم که کلا متفاوت بود با این فیلم. بعد دو سه روزی همینطور گپ زدیم تا کم‌کم طرح شروع کرد خودش را نشان‌دادن که یک تعمیرکار آپارات است و شروع کردیم ایده را گسترش دادیم تا در نهایت شد این. وقتی هم شروع کردیم به نوشتن طرح بنا به ملزومات یکی دو شخصیت هم اضافه کردیم تا چفت و بست کار بهتر شود و خیلی ورژن از آن نوشتیم؛ در واقع اگر دقیق بگویم ما با ورژن هجدهمی که از طرح نوشتیم فیلمبرداری را شروع کردیم.
البته از یک جا به بعد دیگر ورژن نبود و بازنویسی‌های کوچک بود و امید بنکدار خیلی به ما کمک کرد.
شماها هزار سال است رفیق هستید؟
علی اکبر حیدری: هزار سال نیست اما فکر می‌کنم الان هزار سال است رفیقیم. ما از سال92 با هم آشنا شدیم. من امید بنکدار را در جلسات ادبی می‌دیدم. آن روزها مجموعه‌ای به نام «بوی قیر داغ» چاپ کرده بودم که یک داستان در آن است که امید آن‌را خواند و آن داستان شد طرح و پایه اصلی فیلم «ارغوان» که کیوان و امید آن‌را ساختند. ما از آنجا با هم شروع کردیم.
کیوان علیمحمدی: همان سال 92بود که امید داستان علی را خواند و به من آن کتاب را پیشنهاد کرد که یک داستان خوب در آن بود به نام «ممکن است خیلی‌ها برای مردنش گریه کرده باشند» که خواندم و به امید گفتم با نویسنده این داستان قرار ملاقات بگذارد و همانجا همدیگر را دیدیم و گپ زدیم و مسیر فیلم ارغوان شروع شد. بعد ارغوان یک فیلمنامه دیگر را کار کردیم به اسم «همنام» که می‌خواستیم بسازیم و نشد و بعد فیلم «گیلدا» را ساختیم و بعد گیلدا یکی دو فیلمنامه دیگر نوشتیم که ساخته نشد تا رسیدیم به سینما شهرقصه.
علی اکبر حیدری: من عاشق سینما بودم و 16 سالگی افتادم در مسیر جشنواره رفتن و فیلم دیدن و خلاصه یک دوره شاگرد آقای توحیدی بودم و فیلمنامه نوشتن را شروع کردم ولی ماجرای آن چیزی نبود که من دوست داشتم. من سال 85فیلمنامه‌نویسی را رها و شروع کردم به داستان نوشتن و یکی دو مجموعه نوشتم که ارشاد رد کرد و بعد هم همین مجموعه را نوشتم و آنجا در اصل امید و کیوان را دیدم و از اینجا تیم شدیم و همکاری را آغاز کردیم.
سال 96 بود و ماجرای همکاری شما جدی شده بود؟
علی اکبر حیدری: فیلم را از اسفند 96شروع کردیم و فکر می‌کنم تابستان سال 97بود که فیلمنامه تکمیل شده بود و رفتیم دنبال پروانه ساخت و حل‌کردن مسائل مالی که واقعا وحشتناک بود.
چرا وحشتناک؟
کیوان علیمحمدی: به هر حال در این کشور بخواهی فیلم خودت را بسازی یک چیزی به اسم عشق یا شاید فراتر از عشق، به یک جنون احتیاج دارد که بتوانی در این مسیر سخت دوام بیاوری. امروز که فیلم ما به نمایش در می‌آید دقیقا 2سال است که زندگی‌مان با پدیده‌ای به نام سینما شهرقصه گره اساسی خورده.
نمی‌خواهم نگاه منفی داشته باشم و برای شفاف‌شدن ذهن خودم می‌پرسم. راستش مدام به این فکر کردم که استارت‌خوردن فیلم شما با حال و هوای ترکیبی نوستالژی‌های خواستنی سینمای قبل از انقلاب خیلی همزمان شده با موج پول درآوردن از نوستالژی در حوزه‌های مختلف. می‌بینید که الان از اینستاگرام تا برنامه تلویزیونی این نوستالژی‌گرافی بسیار پررنگ است.
علی اکبر حیدری: من همیشه عاشق تاریخ بودم. خودم رمانی دارم به نام «تپه خرگوش» که داستان خانواده‌ای را از سال 57تا 88روایت می‌کند و بار نوستالژی به آن مفهوم ندارد و بیشتر روایت است. سینما شهر قصه هم به آن مفهوم نوستالژیک نیست و بیشتر روایت است چون روی نوستالژی‌ها دست نمی‌گذارد و فقط از آنها عبور می‌کند؛ یعنی سوءاستفاده از نوستالژی نداریم.
بحثم سوءاستفاده نیست و معتقدم این استفاده را در یک بزنگاه درست انجام داده‌اید. البته بگویم برای شخص من دیدن بهروز وثوقی روی پرده سینما خودش یک دنیا ذوق‌زدگی داشت. اصلا موافقید که در سینما شهر قصه یک کولاژ حاضر کرده‌اید که دست روی نوستالژی‌های دلچسب عشاق سینما می‌گذارد؟
علی اکبر حیدری: ما از سمت مضمون به سمت قصه نمی‌رویم. ما اول داستان را داشتیم بعد رفتیم سراغ اینکه چه چیزهایی باید به این داستان اضافه شود. اگر برعکس برویم شکست می‌خوریم؛ یعنی شما مضمونی داشته باشید مثل سینما یا مرگ بعد مدام دنبال این باشید که قصه‌ای را سوار این مضمون کنید. در این شرایط شکست خواهید خورد. ما در سینما شهرقصه داستان داریم.
کیوان علیمحمدی: مضمون ما اصلا در دل داستان است. در طول تاریخ سینما وقتی الگوهای مختلف را بررسی می‌کنی و مقوله عشق‌بازی با سینما را می‌بینی مواجه می‌شوی با تورناتوره و وودی آلن و خیلی‌های دیگر. کاملا مشخص است آدم‌هایی که درباره مقوله سینما فیلم می‌سازند شخصیت‌های اثرشان با سینما گره می‌خورد.
شما برای سینما شهرقصه دوره فشرده تماشای فیلمفارسی داشتید؟
کیوان علیمحمدی:  نه. مسیر زندگی ما جدا نبوده از این سینما. من و علی و امید نتیجه سال‌ها عشق کردن با سینما و جشنواره و یواشکی فیلم دیدن و در صف بلیت ایستادن هستیم. این زندگی ما بوده و همه اینها در طول سال‌ها شخصیت ما را ساخته و حالا که می‌خواستیم فیلمی درباره تاریخ سینما بسازیم می‌روی و چیزهایی را مرور می‌کنی اما در ته ذهنت با مجموعه این فیلم‌ها زندگی کرده‌ای و جدا از آن فضا نبوده‌ای. ما درباره قیصر و کاغذ بی‌خط بدون ذهنیت نبوده‌ایم چون اینها در جان ما نشسته و حالا در دل فیلم خودمان یکجور دیگر به آن نگاه می‌کنیم. درباره کولاژ هم بگویم که در کولاژ لزوما همه‌‌چیز با هم همخوانی ندارد و آگاهانه عناصر ناسازگار کنار هم قرار می‌گیرند تا یک کلیت منسجم و حتی نامنسجم خلق شود. پس این تفاوت دارد چون ما عناصر ناسازگار را کنار هم نگذاشتیم بلکه روایتی را پیش می‌بریم که در دلش شخصیت‌هایی را می‌سازی که هر کدام هویت‌هایی دارند و آنها هستند که تو را با خود می‌برند.
قرار است مخاطب شما با تماشای شهر قصه چه حالی داشته باشد؟
کیوان علیمحمدی:  من معتقدم به تعداد تماشاگران هر فیلم تجربه یک امر لذتبخش یا غیرلذتبخش وجود دارد.
در فیلم البته آنقدر با ارجاع‌های مختلف سینمایی روبه‌روییم که به گمانم مخاطبان بسیاری اصلا از آن سر در نمی‌آورند و شاید ناخودآگاه این موضوع به نوعی ریزش مخاطب منجر شود.
کیوان علیمحمدی:  مگر قرار است همه تماشاگران این ارجاع‌ها را بدانند؟
علی اکبر حیدری: این عدم‌کشف همه ارجاع‌ها اصلا خللی در داستان ایجاد نمی‌کند.
ولی این ارجاع‌ها، آن آرم بنز، طوقی، داروخانه‌چی بودن پدر خانواده همه و همه در مجموع بخش عمده‌ای از فیلم شما را تشکیل می‌دهند.
کیوان علیمحمدی:   ببینید! شما قهوه‌تان را می‌خورید و از کافئین آن لذت می‌برید حالا اگر درباره قهوه و درست کردن آن هم اطلاعاتی داشته باشید بیشتر از آن قهوه حظ می‌برید. حالا اگر کسی هم ارجاع‌های سینمایی فیلم ما را تمام و کمال دریابد از فیلم بیشتر لذت می‌برد. مخاطب خارجی که اصلا طوقی و قیصر و عروسی خوبان را ندیده است. حالا این مخاطب وقتی فیلم ما را ببیند از فیلم لذت می‌برد. قبول دارم که در بخش‌هایی از فیلم لوکیشن شده کاراکتر مثل حمام و یادآوری قیصر اما کسی که این ارجاع‌ها را هم نداند، خللی در مسیر تماشا و لذت‌بردن از فیلم حس نمی‌کند. ما فیلمی از بلاتار یا تارکوفسکی می‌بینیم و طبعا با خیلی از ظرایف فرهنگ روسی یا اروپای شرقی آشنا نیستیم ولی از فیلم لذت می‌بریم.
چرا حامد کمیلی، بازیگر اصلی شد درحالی‌که شما بهتر از من می‌دانید که حامد بهداد، هم بارها گفته و هم نشان داده که عاشق آن سینمای سیاه و سفید خاطره‌انگیز است؟
کیوان علیمحمدی:   من به هنرجوهایم تأکید می‌کنم که همیشه با کسانی کار کنید که آن‌قدر به درجه‌ای از اشباع نرسیده باشند که نتوانند تمام انرژی‌شان را برای کاری بگذارند. بعضی وقت‌ها احتیاج است که دورترین ذهنیت را بیابیم همانطور که ما سر فیلم «شبانه روز» دورترین ذهنیت برای بازی در نقش سیاوش کسرایی را به حامد بهداد دادیم. حامد بهداد خودش می‌گفت من آن‌قدر از این نقش دور هستم که می‌ترسم بازی کنم و همین ترس باعث شد 3برابر انرژی بگذارد. حامد کمیلی هم به همین دلیل انتخاب شد که در ذهن بسیار از این نقش دور بود اما در عمل به‌خاطر انرژی زیادی که خرج کرد، بسیار جفت و جور شد در نقش.
درباره بابک کریمی هم این موضوع رخ داد چون تمام مخاطبان سینمای ایران تصویری از او دارند که شبیه کاراکترش در فیلم اصغرفرهادی تلخ و ترشروست اما اینجا نقشی کاملا متفاوت بازی کرده است.
سیاوش مفیدی چطور سر از فیلم شما درآورد؟ رفاقت‌تان این نقش را به او رساند؟
کیوان علیمحمدی: او دوست دوران تین‌ایجری من است و ما با هم بزرگ شدیم و مدرسه رفتیم و خیلی فیلم دیدیم. هیچ‌وقت نشد سیاوش زنگ در خانه ما را بزند و من که آیفون را بر می‌دارم و می‌گویم کیه، نگوید: «وا کن منم قیصر...».
اینجوری من با سیاوش رفاقت کردم. یکی از دوستان ما در زمانی که ویدئو نداشتیم قیصر را دیده بود و آن‌را برای ما در تایم واقعی 80 دقیقه‌ای تعریف کرد و من وقتی قیصر را دیدم انگار لحظه به لحظه‌اش را دیده بودم. ما نسلی بودیم که اینجوری سینما را دیدیم.
فیلم شما تلاش می‌کند که با آن دوره سیاه وسفید که خیلی‌ها آن‌را به رسمیت نمی‌شناسند یک آشتی عمومی برقرار کند؟
علی اکبر حیدری: ببینید! بالاخره ما برای رسیدن به تکامل مثلا در سینما نیاز به پیش‌نیازهایی داشتیم که انگار همان فیلم‌ها بوده‌اند. اگر این مسیر را درست نبینیم، نشناسیم و تحلیل نکنیم نتیجه‌اش می‌شود اینکه الان بعد از 40سال دوباره در حال بازگشت به همان مسیر فیلمفارسی هستیم.
کیوان علیمحمدی:  حتی بازتولید مبتذل آن فیلمفارسی‌ها... ما چه بگوییم و چه نگوییم، چه بخواهیم و چه نخواهیم فیلمفارسی بخشی از تاریخ سینمای این کشور است.
می‌بینیم که بنیاد سینمایی فارابی حامی فیلمی شده که پر است از پلان‌های ممنوعه در همه این سال‌ها. این یعنی رسیدن به اینکه نمی‌شود تاریخ را پاک کرد؟
کیوان علیمحمدی:   این موضوع را باید خودشان بگویند اما به‌نظرم آنها هم به این پختگی رسیده‌اند که سینما در مملکت ما تاریخچه آبرومندی دارد و همواره برای ما اعتبار و آبرو کسب کرده است. در شرایط جنگ بیضایی و تقوایی و کیارستمی و نادری برای این سینما آبرو کسب کرده‌اند. در هر شرایطی فیلمسازان به کمک جامعه آمده‌اند و در مورد فیلم ما هم بگویم دوستان فارابی دیدند فیلمنامه‌ای وجود دارد که درباره تاریخ سینمای این مملکت حرف می‌زند بدون اینکه نه بخواهد به کسی توهین کند و نه به کسی ارزش بگذارد و بی‌طرف است.
چقدر فیلم ناصرالدین شاه آکتور سینما را دوست دارید؟
علی اکبر حیدری: من بارها این فیلم را دیده‌ام.
راستش من در زمان تماشای فیلم یاد این فیلم هم افتادم که در بزرگداشت سینما بود.
کیوان علیمحمدی:   بله. الگوی عشق به سینما از تورناتوره تا مخملباف یکی است. من «ناصرالدین شاه آکتور سینما» را با سیاوش مفیدی بعد از زنگ مدرسه در سینما تماشا کردیم. 3 بار فیلم را دیدم و آن موقع هم می‌گفتند ناصرالدین شاه آکتور سینما تحت‌تأثیر سینما پارادیزو است. اصلا آخرین پلان فیلم ما پلان آخر ناصرالدین شاه آکتور سینماست که فاطمه معتمدآریا نقش دختر لر را بازی می‌کند.
از سینما سوزی تا سینما دوستی که روند آن‌را در فیلم شما هم می‌بینیم، خیلی استعدادها، خیلی بازیگرها و خیلی فیلمنامه‌ها بایکوت شدند. در واقع همه مثل پسر آقا حاتم فیلم شما عاقبت به خیر نشدند. شما این روند را چطور تحلیل می‌کنید.
کیوان علیمحمدی:   همین علی‌اصغر طبسی که  به تازگی درگذشت مگر یکی از همان آدم‌هایی نبوده که در این سینما نابود شده است؟ سینما همین است، عین زندگی. در زندگی هم متأسفانه یک‌سری آدم نابود و یک‌سری موفق می‌شوند پس وقتی راجع به سینما حرف می‌زنیم باید بدانیم که در این چرخه بعضی کارگردان‌ها خانه‌نشین، بعضی‌ها نابود و یک‌سری بازیگر بایکوت شدند. به هر حال همین است و دو راه بیشتر نیست؛ یا اینکه چشم ببندیم و غمگین نشویم یا اینکه شروع و تلاش کنیم و درباره این افراد صحبت کنیم. بله در این کشور یک روز سینما آتش زدند و یک روز خیلی‌ها به این نتیجه رسیدند که اشتباه کردند. هزینه این اتفاق کم نبوده اما دیگر نباید آن را بپردازیم. هنر از خاکستر دوباره جوانه می‌زند. ما چاره‌ای نداریم و باید در بدترین شرایط به هنر پناه ببریم.
خیلی‌ها در دهه 60 خانه‌نشین شدند، خیلی‌ها دوست داشتند آن روزها کرکره سینما را پایین بکشند. مصاحبه آقای بیضایی را یادم می‌آید که گفته بودند: «به فیلم «شاید وقتی دیگر» پروانه ساخت دادند چون فکر می‌کردند فیلمنامه بدی است و آبروی من می‌رود.» اما بیضایی یک شاهکار ساخت و به ما آموخت در هیچ جا برای آدم‌هایی که متفاوت فکر می‌کنند حتما فرش قرمز پهن نمی‌کنند. چاره این است که باید تلاش کرد و جنگید.
علی اکبر حیدری: تاریخ خیلی بی‌رحم است و برای ما خیلی سخت گذشته چون ما چیزهایی دیدیم و تجربه کردیم که در خیلی از کشورها قابل تصور هم نیست. اگر داوود قصه ما نجات پیدا می‌کند به این معنا نیست که تفکر ضد‌سینما کاملا از بین رفته ولی بخت هم یار بوده و رؤیای سینما توسط او و خیلی‌های دیگر رها نشده است. می‌خواهم بگویم نباید رویاها را فراموش کرد و آنها را بی‌خیال شد.
درباره فیلم گیلدا که پرونده پیچیده‌ای دارد هم توضیح دهید.
کیوان علیمحمدی:   خب اتفاقات این فیلم مربوط به قبل از حواشی اخیر مهناز افشار است و الان دیگر ما هم نمی‌دانیم که اوضاع از چه قرار است. آن زمان دوستان گفتند این فیلم جزو برترین‌های جشنواره است و خانم افشار احتمالا سیمرغ بازیگری خواهد گرفت و فیلم خوبی است. مشکل این بود که آن سال نباید فیلم گیلدا در جشنواره حضور می‌داشت. گیلدا آن‌قدر پالس مثبت از سوی مدیران سینمایی داشت که من هنوز هم نمی‌دانم چرا چنین سرنوشتی پیدا کرد.
ولی باز هم جنگیدید و فیلم ساختید؟
کیوان علیمحمدی:  من این حرف‌ها را زدم نه اینکه بگویم من خیلی سوپرمن هستم بلکه به این دلیل که چاره دیگری نداریم. من با خودم می‌گویم مگر بیضایی که در هر جای دنیا او را روی سرشان می‌گذارند در این مملکت راحت فیلم ساخته که حالا ما توقع داشته باشیم راحت فیلم بسازیم؟
و چرا نام فیلم را سینما شهر قصه گذاشتید؟
کیوان علیمحمدی:   من در دوران نوجوانی‌ام در سینما شهر قصه و شهر فرنگ فیلم می‌دیدم چون منزل ما آن حوالی بود.
علی اکبر حیدری: و البته یک مسما هم دارد و آن‌هم اینکه سینما واقعا شهر قصه است.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید