• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
چهار شنبه 16 بهمن 1398
کد مطلب : 94478
+
-

سینمای اجتماعی جشنواره فجر و تصویر جعلی طبقه فرودست

سیرک عجایب

سیرک عجایب

علی مصلح- روزنامه‌نگار

این متن کوتاه لزوما درباره«شنای پروانه» نیست؛ درباره گرایش نسبتا جدیدی در شبه‌ژانر موسوم به «سینمای اجتماعی» ایران است که ظاهرا قرار است تصاویر و موقعیت‌های دیده‌نشده‌ از طبقه فرودست شهری یا حاشیه‌نشین ارائه کند و ضمن ارتباط برقرارکردن با تماشاگران پرشمار، ادعای نقد یا آسیب‌شناسی اجتماعی هم دارد. فیلم محمد کارت نقطه عطفی در این گرایش است، چون بی‌مهاباتر از نمونه‌های قبلی (ابد و یک روز، متری شیش و نیم، مغزهای کوچک زنگ زده و نمونه‌های دیگر که در همین جشنواره حضور دارند) درون تاریکی ظاهری مناسبات مریض این طبقه شیرجه می‌زند و بیش از آنکه سربلند بیرون بیاید، سیاهی غلیظ به در و دیوار می‌پاشد.
حالا و بعد از تماشای این فیلم می‌توان گفت آنچه «طبقه فرودست» تلقی می‌شود، برای بخشی از فیلمسازان نسل جدید به ابزاری برای مرعوب کردن تماشاگران تبدیل شده و چون این نسل تکنیک سینما را به‌خوبی مشق کرده، از همه ظرفیت‌های لازم برای ایجاد این حس رعب استفاده می‌کند.
این فیلمسازان جوان و باهوش با رندی بوی موفقیت را حس کرده‌اند و از فرودستان و فرودستی مورد نظر خود در قالب لمپن‌های نوین، قداره‌کش‌‌های قلچماق منقش به خالکوبی‌های رنگارنگ، خانواده‌ها و محلات سنتی، مردان و زنان فقیر که آرزوی زندگی بهتر دارند، کودکان بی‌پناه، کاسبان خرده‌پا و حتی خیابان‌های تنگ و چرک و بی‌رحم یا خانه‌های هول‌انگیز کبره‌بسته یا قمارخانه‌های دودزده و یا مغازه‌ها و انبارهای تاریک، نمایشی واقع‌نما شبیه به سیرک می‌سازند تا تماشاگرانی که چنین تصاویر غریب و دور از ذهنی را در واقعیت ندیده‌اند، پول بدهند، بلیت بخرند و شاهد صحنه‌ها و تصاویری شوند که آمیزه‌ای از ترس و حیرت و هیجان و احیانا عذاب وجدان به درون‌شان تزریق می‌کند. این جلوه جدیدی از اگزوتیسم است و این چیزهای بیگانه خارق‌العاده این بار نه برای مخاطبان خارجی که برای تماشاگرانی از همین جامعه اما متعلق به طبقه‌ای دیگر، ساخته و پرداخته می‌شود.
این فیلم‌ها، هم در جشنواره فجر جایزه می‌گیرند و هم هنگام اکران، تیترهای «میلیاردی شد» می‌سازند چون احتمالا شکاف اجتماعی چنان پررنگ شده که طبقات دیگر اجتماع (اکثریت سینماروهای این روزها) را سرگرم می‌کند. این تماشاگران گناهی ندارند. آنها از چند کیلومتر پایین‌تر از محل زندگی و کار و گشت‌و‌گذار و تفریح خود خبر ندارند و تماشای این انسان‌های عصبی روی پرده سینما که در تمام مدت به جای حرف زدن عربده می‌کشند، رگ‌های گردن‌شان باد می‌کند، چشم‌های‌شان از فرط خشم و محرومیت و افیون و مسکرات سرخ می‌شود و جهل و تعصب‌شان تراژدی‌های دردناک می‌سازد، برای آنها تازگی دارد. رندی و زرنگی این فیلمسازان هم لزوما اشکال ندارد. مشکل از آنجا شروع می‌شود که این فیلمسازان وقتی مقابل میکروفن‌ها و دوربین‌ها قرار می‌گیرند، نه‌تنها خود را هنرمندانی طراز اول که به علاوه جامعه‌شناسانی حکیم و مصلح و دلسوز تصور می‌کنند و تئوری می‌بافند و فکت می‌آورند و ارجاع می‌دهند. اما آنها در واقعیت حرفه‌شان نمایش است؛ نمایشی از جنس سیرک‌های عجایب سال‌های دور که انسان‌های عجیب‌الخلقه یا دارای قدرت‌های عجیب و غریب را زیر چادرهای بزرگ مقابل چشمان بهت‌زده تماشاگران می‌آوردند تا شیرین‌کاری کنند. برنده اصلی این نمایش‌ها همان صاحبان سیرک بودند که پول پارو می‌کردند. حالا در دهه۹۰ خورشیدی به یمن جادوی تصویر و پیشرفت تکنولوژی می‌توان عجیب‌الخلقه‌های خیالی ساخت و به اسم طبقه فرودست و جنوب‌شهر و حاشیه‌نشینی و البته سینمای اجتماعی و واقع‌گرایی و آسیب‌شناسی و از این قبیل، به تماشاگران فروخت.
هرکس مدت زمان کافی و به شکل واقعی در جنوب تهران یا مناطق حاشیه‌ای پایتخت تجربه زیستن داشته باشد، می‌داند این تصاویر و شخصیت‌ها و موقعیت‌های عجیب و غریب بخش کوچکی از واقعیت زندگی در این نواحی است. قالب‌کردن اقلیتی کوچک به اسم یک طبقه اجتماعی و بعد مدعی شناخت و آگاهی دادن و آسیب شناسی شدن خود جهالت یا تجاهل آشکار و این گرایش نوظهور در سینمای اجتماعی روی دیگر همان سینمای کمدی بی‌ارزش و شلخته است که در این سال‌ها گیشه را تسخیر کرده. هدف البته یکسان است: سکه روی سکه اندوختن و  از دیوار شهرت بالا رفتن.

این خبر را به اشتراک بگذارید