• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
دو شنبه 14 بهمن 1398
کد مطلب : 94284
+
-

مجید برزگر از تجربه‌های متفاوت فیلمسازی می‌گوید از فیلم کوتاه و سینمای جوان تا «ابر بارانش گرفته»

صندلی کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم و به شب تاریک دراز خاموش سرد بیابان نگاه کنیم*

صندلی کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم و به شب تاریک دراز خاموش سرد بیابان نگاه کنیم*

مرتضی کاردر- روزنامه‌نگار

اگر بخواهیم از میان فیلمسازانی که با فیلم کوتاه و فیلمسازی تجربی در انجمن سینمای جوان به سینمای حرفه‌ای ایران آمده‌اند، چند نفر را متمایز کنیم، قطعا یکی از آنها مجید برزگر است. او یکی از نمادهای ‌فیلم کوتاه و سینمای تجربی در ایران به شمار می‌رود که در عرصه‌های بین‌المللی نیز شناخته شده است. سینمایی که مجید برزگر در 3فیلم بلند خود به‌دست داده، سینمایی متفاوت است و حاصل کار فیلمسازی است که سال‌ها آزمون و خطا کرده و از نخستین تجربه‌ها تا به امروز همواره در جست‌و‌جوی نگاهی متفاوت بوده‌ است. او فیلم چهارم خود را با عنوان «ابر بارانش گرفته» به جشنواره سی‌و‌هشتم فجر آورده است. با مجید برزگر درباره سینمای متفاوت ایران و فرایند فیلمسازی‌اش از فیلم کوتاه تا امروز گفت‌و‌گو کرده‌ایم.
 شما از ابتدا به‌دنبال زیبایی‌شناسی متفاوتی در سینما بوده‌اید. آیا چنین سینمایی که خلاف جریان رایج سینماست، لزوما برای تماشاگر محدودی ساخته می‌شود یا عموم تماشاگران نیز می‌توانند مخاطب چنین سینمایی باشند؟
اول از همه باید بگویم که سینمای متفاوت مطلقا ادعایی ندارد. تنها نوعی تلقی و نگرش به سینماست و ادامه‌دادن نوعی از سینما که کمتر ساخته می‌شود. بله، من همیشه به‌دنبال شکل دیگری از زیبایی‌شناسی در سینما بودم و فکر می‌کنم که چنین سینمایی مطلقا محدود به تماشاگر خاص نیست و حتما عموم تماشاگران می‌توانند با آن ارتباط بگیرند. دست‌کم می‌توانند امتحانش کنند و با نوعی سینما روبه‌رو بشوند که ممکن است برایشان از جنبه‌هایی جالب باشد؛ از این جهت که با سینمایی مواجه می‌شوند که ممکن است شبیه به جریان رایج سینما نباشد و مسائلی در آن مطرح شود که مثل فیلم‌های دیگر نیست، گاهی مسائل پیچیده، گاهی مسائل فلسفی، گاهی مسائل ساده که می‌تواند برایشان جالب باشد. هرگاه چنین سینمایی امکان نمایش بیشتری داشته و ناغافل و ناگهان تماشاگران را به‌خودش دعوت کرده، اتفاقا واکنش‌های مثبتی گرفته است. محدود‌کردن تماشاگران سینما به سینمای عام یا عامه‌پسند به‌نظرم اسیر‌کردن تماشاگر یا مصادره عنوان تماشاگر است برای نوعی از سینما که فکر کنم چنین تلقی‌هایی می‌تواند تغییر کند. البته می‌پذیرم که این تفاوت‌ها می‌تواند تماشاگری را که به نوعی ساده از زیبایی‌شناسی سینما عادت کرده، گاهی هراسان یا اذیت کند.
شما حالا به‌عنوان یکی از پیشکسوتان فیلم کوتاه و نمونه‌های موفق کسانی که از سینمای جوان به سینمای حرفه‌ای آمده‌اند، شناخته می‌شوید. دشواری‌ها و آزمون و خطاها و تجربه‌های فیلم کوتاه چه تأثیری در فرایند فیلمسازی شما گذاشته است؟
از سال1367 وارد سینمای جوان شدم و فیلم کوتاه کار کردم. همه این سال‌ها درگیر فیلم کوتاه بودم. در سال‌های اخیر به‌عنوان تهیه‌کننده فیلم کوتاه یا مدرس یا داور و... حاضر بوده‌ام. فیلم کوتاه چیزهای بسیاری به من یاد داد ازجمله اینکه نباید ترسید، می‌توان بازیگوش بود و برای دستور زبان سینما پیشنهادهایی داشت حتی اگر اشتباه باشد. سال‌های فیلم کوتاه فرصت‌هایی برای تجربه کردن بود؛ فرصت‌هایی برای اینکه مخاطب متفاوتی را به چالش بکشد و... شخصا تفاوتی بین فیلم کوتاه و بلند نمی‌بینم، به جز اینکه فیلم کوتاه فیلمی است که زمان کوتاه‌تری دارد و فیلم بلند زمان طولانی‌تری دارد. این را در خیلی از نمونه‌های مهم دنیا هم دیده‌ام. همان رفتاری را که ممکن است در فیلم کوتاه بشود در سینمای برسون یا یاسو جیرو اوزو یا در سینمای خودمان در آثار کسانی مثل آقای شهیدثالث و کیارستمی و دیگران هم می‌بینم. بدون اینکه بخواهم خودم را به آنها منتسب کنم و در حقیقت ادامه‌دهنده الگوهای آنها باشم، شیوه آنها را می‌فهمم و فکر می‌کنم پیشنهادهای آنها می‌تواند برای فیلم کوتاه و فیلم بلند ما راهگشا باشد. بنابر‌این تغییری در این شیوه نمی‌بینم.
ولی تجربه فیلم سینمای شما چیزی متفاوت از تجربه سینمای رایج است و جنس مخاطبان و نحوه مواجهه و حتی شکل نمایش عمومی چنین فیلم‌هایی فرق می‌کند.
حتما شکل فیلم کوتاه و تجربه‌هایی که در فیلم کوتاه کرده‌ام، همچنان با من خواهد بود. کاملا می‌فهمم که چنین فیلم‌هایی ممکن است کسانی را عصبانی کند یا این شکل از سینما را دوست نداشته باشند. سینما گستره چیزهایی است که توضیح‌ناپذیرند؛ گستره‌ای است که هر مخاطبی می‌تواند فیلم خودش را پیدا کند. صد‌سال تاریخ سینما در مقایسه با تاریخ هنر عمر درازی نیست، اما این میزان تنوع و گوناگونی فقط از سینما برمی‌آید. مخاطبانی در خانه فیلم‌های تلویزیونی می‌بینند، کسانی در اکران‌های عمومی در هر جای دنیا مخاطبان فیلم‌های جریان رایج سینما هستند و کسانی هم در سینماتک‌ها فیلم‌های دیگری را می‌بینند. این تنوع در سینمای همه جای دنیا وجود دارد و من به آن احترام می‌گذارم. فکر می‌کنم همه ما آزادیم آنچه را دوست داریم و بلدیم، بسازیم. بنابراین لحن و شکل و تفکر و همه آنچه را به‌عنوان مخاطرات و آزمون و خطاها در فیلم برمی‌شمرید، از فیلم کوتاه همراه من بوده و با خود به فیلم بلند آورده‌ام. طبیعتا کسی که به این شکل کار می‌کند، احتمالا تبعاتش را هم پذیرفته است. پذیرفته که ممکن است تماشاگرش محدود باشد، ممکن است منتقدان برخورد تندی با فیلم بکنند. به هر حال، روشن است کسانی مثل من و همکاران من که به این شکل فیلم می‌سازند، به عمد همه این چیزها در فیلم‌هایشان هست؛ از انتخاب قصه و شکل روایت و جای دوربین و... حالا اینها ممکن است به مذاق عده‌ای خوش بیاید و به مذاق عده‌ای خوش نیاید. هر دو قابل احترامند. به هر دو نوع سینما نیاز داریم. هر‌چه رونق سینما بیشتر باشد، فیلم‌های تجربه‌گرا هم می‌توانند در کنار فیلم‌های عامه‌پسند به مسیر خودشان ادامه بدهند.
داستان‌گویی در سینمای مستقل چه تفاوتی با داستان‌گویی در سینمای رایج دارد؟ چه ظرفیت‌ها و قابلیت‌هایی دارد که داستان‌گویی به شیوه متعارف از آن بی‌بهره است؟ تماشاگر برای فهم داستان باید چگونه با چنین سینمایی مواجه شود؟
توضیح بیش از حد، اثر را مبتذل می‌کند. وقتی سینمای جریان اصلی مخاطب بیشتری می‌خواهد ناچار است که موضوعاتش را مدام تکرار کند و توضیح بدهد. از این نظر سینمای مستقل در شکل داستان‌گویی این تفاوت را دارد که مخاطب خودش را دست‌کم نمی‌گیرد و با او ‌وارد مکالمه می‌شود. بخش‌هایی از داستان را نمی‌گوید تا تماشاگر حدس بزند. گاهی به‌نظر می‌آید این آثار گنگ یا زیادی روشنفکرانه به‌نظر می‌آید و انگار مبهم است. اینها بخشی از الگوهای داستانی چنین جریانی است.
یعنی مثل شعرها و داستان‌های پیشرو که مخاطبان آگاه‌تر و حرفه‌ای‌تری می‌طلبند؟
بله، در داستان‌نویسی هم می‌توان چنین رویکردی را سراغ گرفت. الگویی که در داستان گلشیری هست یا در ریموند کارور و موراکامی، ممکن است در شکلی از داستان‌های عامه‌پسند وجود نداشته باشد. فکر می‌کنم تماشاگر فارغ از اینکه فیلم را دوست داشته باشد یا نه، مسیر ارتباط خودش را با فیلم پیدا می‌کند. دست‌کم نگرفتن تماشاگر در سینمای متفاوت، احترام ویژه است به او. بدون اینکه بخواهم بگویم فیلم‌های جریان سینمای رایج احترامی برای تماشاگر قائل نیستند، اما سینمای سرگرمی نیازی ندارد که وارد گفت‌و‌گو با تماشاگر بشود. در بعضی از فیلم‌های سینمای متفاوت ممکن است این مکالمه را جدی‌تر ببینید و فیلم مدت‌ها در ذهن تماشاگر فعال باشد.
هنوز به «ابر بارانش گرفته» نرسیده‌ایم
نکاتی که دارم می‌گویم مستقیما ربطی به فیلم «ابر بارانش گرفته» ندارد. ممکن است من سعی کرده باشم همه این نکات را رعایت کنم اما شما بگویید که هیچ کدام در فیلم نیست؛ یعنی که من بایستی کارهایی می‌کردم که در فیلم من اتفاق نیفتاده و به ضعف من در فیلمسازی برمی‌گردد اما اینها دیدگاه من درباره چنین سینمایی است.
3فیلم بلند نخست شما در شهر می‌گذشت، در مجتمع‌های مسکونی بزرگ تهران. حالا فیلمی ساخته‌اید که بیشترش در شمال اتفاق می‌افتد. آیا تغییر لوکیشن فیلم به معنی آغاز دوره‌ای تازه در فیلمسازی شماست و شاهد نخستین فیلم از سه‌گانه‌ای دیگر خواهیم بود؟
در 3 فیلم اول با یک موقعیت شهری طرف بودم و همچنان خودم را متعلق به آن جنس فیلم می‌دانم. البته در فیلم‌های کوتاهم تجربه‌های متفاوتی کرده بودم که «ابر بارانش گرفته» به آنها نزدیک است. به هر حال بیش از نیمی از عمرم را در تهران گذرانده‌ام و آدم‌های این شهر و روابط آنها برایم جالب است و شهرک‌های سیمانی بزرگ از نظر بصری و شکل زیستی برایم معنای خاصی دارد. می‌توانم شهرنشینی مدرن را در آنها تصویر کنم. «ابر بارانش گرفته» شاید واکنش من است به تعداد زیاد فیلم‌های اجتماعی. فکر می‌کنم سینمای ایران از طرح مسائل اجتماعی حاد اشباع شده است.
البته دست‌کم نیمی از فیلم در شمال است و سفر شخصیت اصلی به شمال می‌تواند سفری برای رسیدن به یک معنا و قرائت و خوانش دیگری از زندگی باشد که لزوما مثل دوره پیش از سفر، براساس عقل تصمیم نگیرد.
نمی‌دانم «ابر بارانش گرفته» آغازی بر سه‌گانه تازه‌ای است یا نه، ولی شکل پخته‌تر شده و تکامل‌یافته «ابر بارانش گرفته» را برای فیلم بعدی‌ام درنظر دارم. بعد از 3 فیلم نخست، این فیلم برایم تجربه‌ای تازه بود که فکر می‌کردم باید ساخته شود.
به هر حال، فکر می‌کنم در تنوع فیلم‌های جشنواره فجر می‌توان این فیلم را هم در کنار بقیه دید و درباره‌اش حرف زد. لزوما به‌عنوان یک مزیت نمی‌گویم، اما از آثار متفاوت جشنواره امسال است.
بسیاری از تماشاگران، از فیلم «پرویز» با شما آشنا شدند. فیلم بعدی‌تان «یک شهروند کاملا معمولی» هنوز به نمایش درنیامده. فکر می‌کنید فیلم تازه‌تان می‌تواند عموم تماشاگرانی که «پرویز» را دوست داشتند، راضی کند و در نمایش عمومی موفق باشد؟
 پرویز در سال1390 ساخته شد. محصول یک دوره خاص از سال88 تا 90 بود. خشم و بغض و حس من نسبت به یک دوره تبدیل به فیلمی شد به نام پرویز. اما فکر می‌کنم اینکه انتظار داشته باشیم کارگردانی مثل من مدام فیلم‌هایی درباره عصیان و تغییر بسازد، کمی خطرناک است. مطمئنم اگر فیلمی شبیه «پرویز» می‌ساختم، محکوم می‌شدم به تکرار‌کردن خودم. وقتی در مسیر دیگری کار می‌کنم با «پرویز» مقایسه می‌شوم. «پرویز» فیلمی است که من خیلی دوستش دارم. محصول یک دوره طولانی 2ساله است که من و همکاران فیلمنامه‌نویسم روی آن کار کردیم. فیلم را در موقعیت بسیار دشواری تولید کردیم. مایلم که اصرار داشته باشم بر ساختن این فیلم‌ها که چنین سینمایی همچنان دوام بیاورد و تمام نشود و مخاطب این فیلم‌ها را پس نزند. بپذیریم در جهان سینما می‌شود فیلم‌های متفاوتی ساخت و تماشا کرد و درباره‌شان حرف زد.
مرگ خوب و راحت یا چیزی که در دنیا به‌عنوان اتانازی شناخته می‌شود، درونمایه اصلی فیلم است؛ موضوعی که در سال‌های اخیر محل بحث بسیاری در فلسفه و پزشکی بوده است. چه شد که چنین موضوعی را دستمایه ساختن فیلم کردید؟
من برای خودم فرضیه‌ای دارم که اغلب زندگی خیلی طولانی اگر ما را معلول نکند، از پا می‌اندازد و رو به زوال می‌برد. این وضعیت اگر بدتر از مرگ نباشد، خیلی تخریب‌کننده است. توانایی و سرزندگی ما را از بین می‌برد. دیگر به‌عنوان آدمی سرزنده و فعال در جامعه و جهان نیستیم. مواجهه ما را با مردم تغییر می‌دهد و سبب می‌شود که دیگر به‌عنوان آدم گذشته در یادها نمانیم. حتما دیده‌اید آخرین تصویر از آدم‌هایی را که در اطراف ما بوده‌اند یا آدم‌های مهم، تصویر آدم‌هایی بی‌ثمر و عاجز است. به‌نظرم کسانی که تصمیم می‌گیرند در کهنسالی زندگی تمام‌شده را با وقار تمام کنند و از یک زندگی دردناک و تحقیرآمیز چه نزد نزدیکانشان و نزد پزشکان دوری کنند، درخور احترام هستند. اتانازی موضوعی است که شاید امروز خیلی جدی در اخلاق پزشکی دارد دنبال می‌شود. بدون اینکه بخواهم آن را تأیید یا تکذیب کنم، به آن فکر کرده‌ام و موضوعی جدی است که می‌خواستم در فیلم مطرح کنم.
غرابت شخصیت‌ها و تفاوت در قصه‌گویی شاید سبب شود که تماشاگران نتوانند‌ نشانه‌های تغییر در شخصیت را دریابند. به‌طور خاص درباره «ابر بارانش گرفته» آیا فکر نمی‌کنید که این نشانه‌ها گاه باید قدری آشکارتر باشند؟
گاهی ممکن است غرابت شخصیت‌ها تماشاگر را با خودش همراه نکند. بله، ممکن است همذات‌پنداری نکند یا متوجه تغییر نشود. درباره فیلم «ابر بارانش گرفته» شخصیت اصلی ما جایی اتفاقی را می‌بیند و تصمیم او درباره مریض‌هایش عوض می‌شود. این اتفاق آنقدر نگفتنی است که شخصیت اصلی ما نمی‌تواند برای خانواده بیمار هم توضیح دهد. موقعیت متافیزیکی و غیرقابل توضیحی است. فکر می‌کنم به همین میزان این غرابت و دوری و خاص‌بودن به‌عنوان یک عنصر دراماتیک ممکن است ارتباطش با تماشاگر سخت باشد. اگر این نشانه‌ها آشکارتر یا توضیح‌دادنی‌تر بود، شاید فیلم تبدیل به فیلم دیگری می‌شد. بنابر‌این اگر تماشاگر آن حس را دریافت کند به‌نظر من فیلم موفق شده، اگر نه آن اتفاق دیگر هیچ‌وقت نمی‌افتد. بنابر‌این نه تقصیر تماشاگر است، نه تقصیر فیلم. شاید تماشاگر و فیلم مربوط به هم نبوده‌اند. این اتفاق خیلی وقت‌ها می‌افتد. یعنی وقتی از ما می‌پرسند فیلم خوب چه دیدی، ممکن است سالی سه چهار فیلم را اسم بیاوریم. این به این معنی نیست که همه فیلم‌های آن سال بد بوده، بلکه ما نتوانسته‌ایم با آن ارتباط نزدیک‌تر و بهتری بگیریم.

* عنوان گفت‌وگو از نمایشنامه‌ای از زنده‌یاد عباس نعلبندیان وام گرفته شده

این خبر را به اشتراک بگذارید