• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
یکشنبه 15 دی 1398
کد مطلب : 92090
+
-

مثل یک مسئله ریاضی

تریلر معمایی
مثل یک مسئله ریاضی


مریم حسین‌نژاد ـ مترجم کتاب

نام کتاب: بیمار خاموش
نویسنده: الکس مایکلیدیس
تاریخ انتشار: 1398
تعداد صفحات: 320


«بیمار خاموش»، تریلری روان‌شناختی است که امسال لذت ترجمه‌اش را تجربه کردم و شاید بتوانم ادعا کنم که یکی از بهترین تجاربم در امر ترجمه بود.
داستان این کتاب از این قرار است که زنی نقاش به اتهام قتل همسرش دستگیر و طبق تصمیم دادگاه روانه‌ آسایشگاه روانی می‌شود و روان‌تحلیلگرش سعی دارد به او کمک کند. وقایع داستان در این آسایشگاه روانی رقم می‌خورد. شاید مشابه این داستان را زیاد خوانده‌ باشیم، اما این‌بار به نویسنده‌ رمان، الکس مایکلیدیس، یک دست‌مریزاد بدهکاریم که توانست طی خواندن کتابی 320صفحه‌ای، درست تا صفحات نهایی کتاب، ما را بی‌خبر از حقیقت داستان و تشنه‌ کشف آن نگه دارد و مخاطب را با خود به فضای داستان بکشاند. در 50صفحه‌ آخر داستان، نگاهی نو به تمام قضایا پیدا می‌کنید. مثل یک مسئله ریاضی که ماه‌ها ذهنتان را درگیر کرده و بعد از پیدا کردن راه‌حلش مدام با خود می‌گویید: «اوه! بله! چه راحت می‌شد فهمید!» با همه‌ اینها درست در چند صفحه‌ آخر کتاب یک‌بار دیگر از نویسنده رَکَب می‌خورید و تحسینش خواهید کرد از اینکه باز هم توانسته فریبتان بدهد. و در انتها، کتاب را با رضایت خاطر در قفسه‌ کتاب‌هایتان می‌نشانید و به او متذکر می‌شوید که خیلی زود به سراغش خواهید رفت تا خواندنش را به دیگران توصیه کنید. در ابتدا، با داستانی جنایی مواجه هستید که حس کنجکاوی‌تان را برمی‌انگیزاند تا سر از ماجرای قتل گابریل برنسون درآورید. اما خیلی زود، در همان فصل‌های اول کتاب، پس از اینکه متوجه مشکلات روانی و نهفته‌ روان‌تحلیلگر و راوی داستان ـ تئو فیبرـ می‌شوید، شروع به تجزیه و تحلیل این مشکلات و حتی مقایسه‌شان با مشکلات شخصی‌تان خواهید کرد تا شاید ریشه‌ سرخوردگی‌ها و نتایج نامطلوبی را که در زندگی خویش با آن مواجهید، پیدا کنید. در عین حال کنجکاوی عمیقتان در حدس ماجرای داستان نیز دست از سرتان برنمی‌دارد و همه‌ اینها دست به‌دست هم می‌دهند تا توان بستن کتاب را نداشته باشید. حالا حدود چهار‌ماه از انتشار این کتاب در بازار کتاب ایران گذشته و اغلب بازخوردهایی که از خوانندگان خوب کتاب داشته‌ام، به‌شدت مثبت و هیجانی بوده است. چندین و چندبار از نشر خوب و حرفه‌ای سنگ بابت پیشنهادشان برای ترجمه‌ این رمان ممنونم. شاید این روزها و در پی موفقیت این رمان در گودریدز تعداد خوانندگان و حتی ناشرانی که تصمیم به انتشارش گرفته‌اند، رو به فزونی باشد، اما من به‌عنوان مترجم این کار از همان روزهای نخست، این اشتیاق و تحسین را در بین خوانندگان کتاب مشاهده و دریافت کردم. و تکراری‌ترین جمله‌ای که از مخاطبان شنیدم این بود که «وای! من یک‌روزه این کتاب را خواندم». از این بابت از آنها هم ممنونم و از نتیجه‌ کارم بسیار خشنودم.


برشی از رمان
انتظار نداشتم که ظاهرش این‌قدر بد باشد. رگه‌هایی از زیبایی این زن باقی مانده بود. چشمان آبی پررنگ و صورتی کاملا متقارن. اما آن‌قدر لاغر شده بود که کثیف به‌نظر می‌رسید. موهای قرمز بلندش به شکل درهم و برهم و نامرتب روی شانه‌هایش ریخته و ناخن‌هایش جویده و ریش‌ریش بود. جای زخم کم‌رنگی روی مچ هر دو دستش دیده می‌شد. همان زخم‌هایی که در پرتره آلکستیس هم دیده می‌شدند. انگشتانش یک دم از لرزیدن باز نمی‌ایستادند که شاید از عوارض جانبی کوکتل‌های دارویی بود. کوکتلی از ریسپریدون [دارویی ضدجنون] و داروهای سنگین دیگر روانی. آب دهان براقی کنار دهان بازش جمع شده بود و خوشحالی کنترل نشده‌ای در او دیده می‌شد که آن هم از عوارض جانبی داروها بود...

این خبر را به اشتراک بگذارید