• جمعه 31 فروردین 1403
  • الْجُمْعَة 10 شوال 1445
  • 2024 Apr 19
شنبه 19 اسفند 1396
کد مطلب : 9133
+
-

آنچه با خواندن کتاب «نبرد من» می‌توان آموخت.

هیتلر و اگرهای تاریخی

نازیسم
هیتلر و اگرهای تاریخی

بابک زمانی :

وقتی ترجمه کتاب« نبرد من» نوشته آدولف هیتلر را با آن جلد و شمایل نفیس و با تیراژی که به همه کتابفروشی‌ها می‌رسید دیدم، بسیار تعجب کردم. این کتاب براساس یک‌سری معاهدات، بعد از جنگ جهانی دوم در سراسر اروپا ممنوع است؛ بنابراین بدیهی است فرصت طلایی مطالعه تنها کتاب ممنوعه ممالک محروسه اروپایی و تنها کتابی را که در اروپا ممنوع و در کشور ما آزاد است از دست ندادم. این یادداشت حاصل خواندن این کتاب دهشتناک و حیرت‌انگیز است.

 در نخستین نگاه، از اینکه راوی خشن و بسیار بدوی این کتاب توانسته بر یکی از پیشرفته‌ترین کشورهای اروپا حکومت کند تعجب می‌کنید و مهم‌تر از آن، از اینکه اقیانوسی از مردم در میادینی که حتی معماری‌شان نشان از غنی‌ترین فرهنگ بشری است با غریوی غول‌آسا در حمایت از او و حرکاتش سرود بخوانند! شاید یکی از دلایل ممنوعیت کتاب، همین باشد. مردم آلمان و بسیاری ملت‌ها و قبایلی که در اوایل قرن بیستم مجذوب این شخصیت و این حزب شده بودند نمی‌خواهند میزان بلاهتی که در این آمال و آرزوی‌شان موج می‌زده برای مردم دنیا و آیندگان برملا شود. شاید به همین دلیل بود که ملت آلمان نام خود را به‌عنوان نخستین و تنها ملتی که از رفتار و جنایات خود در جریان یک جنگ صادقانه عذرخواهی کرده است برای همیشه ثبت کرد. ملت بلژیک و ملت فرانسه هیچ‌گاه از جنایات خود در آفریقا عذرخواهی نکرده‌اند، ترکیه قتل‌عام ارامنه را حتی به‌رسمیت هم نشناخته است.

در مورد کشور خودمان بی‌پرده باید گفت که یکی از توده‌ای‌ترین حمایت‌ها از حزب نازی در کشور ما رخ داده است. در رویدادی بی‌نظیر شاه و ملت در دفاع از هیتلر به توافق رسیدند و این موضوع می‌رفت تا سامان کشور را برباد دهد. بسیاری از روشنفکران بعدی که در شهریور 20 به‌دلیل جانبداری از هیتلر به زندان متفقین افتادند هیچ‌گاه در این مورد توضیح یا توجیهی ارائه نکردند؛ مثلا آن شاعر بزرگ نوسرا هیچ وقت ادعا نکرد که مثلا مخالف اشغال متفقین بوده، نه طرفدار هیتلر! و تاریخ هم البته این موضوع را به جوانی بی‌حد او در آن زمان و عظمت شاعرانه بعدی‌اش و اینکه این بخشی از تلقی عمومی بوده بر او بخشید و دنبال نکرد. بسیاری از کمونیست‌های بعدی هم براساس مد روز، در جریان جنگ، طرفدار هیتلر و بعد از جنگ، طرفدار ایده‌های برنده، یعنی اتحاد جماهیر شوروی شدند، یعنی کمونیست شدند؛ بله شاید همان بهتر که هیچ‌کس نداند مردم دنیا عاشق چه عفریته‌ای بوده‌اند.

آیینه‌ای روشن از مبارزات طبقاتی

 

 از اینها گذشته نبرد من، کتاب بی‌نظیری است برای به‌دست آوردن اطلاعات دست اولی از وقایع ابتدای قرن بیستم؛ همان دوران طلایی اوج پیشرفت‌های تکنولوژی که می‌رفت تا بشر را به افق‌های جدیدی از تمدن برساند. اما همین پیشرفت‌ها و همین تجمع سرمایه، بشریت خام و مغرور را به کام 2جنگ جهانی متوالی انداخت که اتفاقا برخلاف تصور رایج، اولی بسیار مهم‌تر از دومی بود و در جریان همان اولی بود که جغرافیای سیاسی جهان تغییر کرد و تنها خرده‌حساب‌هایی را برای جنگ جهانی دوم باقی گذاشت.

نبرد من، آیینه روشنی است که از طریق آن می‌توان به مبارزات سیاسی و طبقاتی دهه‌های اول آلمان و اروپا نگریست؛ آن هم از زاویه دید سردسته اراذل و اوباشی که وظیفه داشتند با این خیزش سراسری که حاصل هم‌پیمانی پرولتاریای آلمان با پرولتاریای روسیه، آن هم بعد از انقلاب اکتبر بود به مقابله بپردازند. تنها با خواندن نبرد من است که یک‌بار دیگر می‌توان رویای سوسیالیسم بین‌المللی که آزادیخواهان آن زمان آن را باور کرده و از آن مست شده و آن را امکان‌پذیر می‌دانستند، به تصور آورد. تنها از دیدگاه این سر چماقدار بی‌فرهنگ است که می‌توان فهمید تا چه حد شبح سوسیالیسم بر فراز تمام اروپا به پرواز درآمده بوده است. چگونه بسیاری از اقشار میانه روشنفکران و حتی اقشار سنتی مجذوب سوسیالیسم شده و در برابر آن لنگ انداخته بودند و چگونه سرمایه‌داری در برابر سوسیالیسم، به کنج انزوا رانده می‌‍‌شد تا آن حد که ارتجاعی‌ترین اقشار مجبور شدند عنان قدرت را به آدلف چاقوکش و دوستانش بسپارند؛ تنها با این شرط که سردسته اراذل خیابانی را سر به نیست کند و او هم همان شب با دشنه‌های بلند شخصا ترتیب «ارنست روهم» را یکسره کرد. بعد از آن هم سرمایه‌داری آلمان مدت‌ها مخالفت‌ها و تحقیر‌های او را تحمل کرد، غافل از آنکه دستی که تنها بر‌ای سوسیالیسم بلند شده بود نهایتا بر تمام جامعه مدنی آلمان فرو خواهد آمد. تا آنجا که یک ماشین شمش طلا هم طبق قوانین آلمان نازی برای پاک کردن یک چهارم ریشه یهودی برخی صاحبان صنایع فولاد آلمان کفایت نخواهد کرد!* 

 در نبرد من، هیتلر به روشنی روند تشکیل دسته‌های چماقدار نازی را برای مقابله با جنبش‌های توده‌ای عدالت‌خواهانه توضیح می‌دهد و جابه‌جا به ارتباط آنها با پلیس مخفی هم اشاره می‌کند. اربابان سرمایه‌دار را تحقیر و ناتوانی ایشان را در مقابله با جنبش سوسیالیستی به سخره می‌گیرد و احمقانه ادعا می‌کند که به تنهایی آرمان جدیدی سوای آرمان سوسیالیستی که اندیشمندان متعدد ده‌ها سال در آن کار کرده‌اند آورده است. ادعا می‌کندکه او هم سوسیالیست و انقلابی است و در حزب کارگر حضور دارد اما آرمان خودش را دنبال می‌کند.
هیچ بعید نیست درآن سال‌های پرآشوب، او هم یکی از افراد پلیس مخفی‌ای بوده باشد که «کارل لیبکنشت» و «روزا لوکزامبورک»، رهبران جنبش سوسیالیستی آلمان را به قتل رساندند و به همان کانال آبی انداختند که رویای شیرین بلشویک‌ها و اسپارتاکیست‌ها را هم داشت با خود می‌برد؛ رویای شیرین سوسیالیسم بین الملل! 

سوسیالیسمی که با پیروزی پرولتاریای 2 کشور در جنگ آلمان و روسیه بر بورژوازی کشور‌های خودشان شروع می‌شد و در مرحله بعد به تمام دنیا امتداد می‌یافت. پرولتاریای روسیه انقلاب کرد، سر اسلحه را به سوی ارباب داخلی برگرداند و صلحی را که حتی امضا‌کننده آن، تروتسکی هم آن را حقارت‌آمیز می‌دانست امضا کرد، اما نوبت به انقلاب آلمان که رسید شاید درایت و کاردانی پلیس مخفی و اراذل و اوباش نازی کار را به ناکامی کشاند.

علیه شوونیسم

 

 بعد از نبرد من خواننده به‌طور طبیعی از خود می‌پرسد راستی اگر بَصِیرت و استحکام شخصیت و توان تهییج توده هیتلر را یکی از رهبران سوسیال دمکراسی آلمان داشت، نتیجه دیگرگون نبود؟ اگر درایت و وقت‌شناسی لنین در امضای صلح ننگین زمین برای صلح و اصرار بر شروع قیام اکتبر با وجود مخالفت اکثریت مطلق کمیته مرکزی بلشویک را یکی از رهبران سوسیالیست آلمان می‌داشت، نتیجه متفاوت نبود؟ آیا اگر هیتلر را با احترام در دانشسرای نقاشی می‌پذیرفتند، به‌جای خاکستر میلیون‌ها نَفَر محصولات کارخانه‌های آدم‌سوزی، تعداد زیادی تابلوهای بسیار زیبا که اعماق وجود پرتلاطم انسانی را نمایش می‌دهند و او را خلاص می‌کنند، نداشتیم؟ ‌آیا همانطور که بازدیدکنندگان شهر اُسلو حتما سری هم به موزه «ادوارد مونک» می‌زنند تا تابلوی بی‌نظیر جیغ بنفش او را از نزدیک مشاهده کنند، بازدید‌کنندگان مونیخ هم به نمایشگاه «آدولف هیتلر»نمی‌رفتند تا روح عریان و سرکش او را نقش‌شده بر رنگ و بوم نظاره کنند؟ 

آیا در شرایطی متفاوت رویای سوسیالیسم بین‌الملل آنسان که تروتسکی آن را تنها درصورت انقلاب جهانی یا حداقل آلمان ممکن می‌دید احتمال وقوع نداشت؟ آیا آنچه در دهه‌های بعد تحت ریاست روح سرکش و بیمار دیگری (استالین) در شوروی رخ داد و یکی از وحشتناک‌ترین دیکتاتوری‌های تاریخ را رقم زد، شکل دیگری پیدا نمی‌کرد؟

 نگارش نبرد من سال‌ها پیش از به قدرت رسیدن هیتلر صورت گرفته است. اینجا با پیشوای کاریزماتیکی که با نظم و انضباط و تهییج روحیه در ملت آلمان، کشوری شکست‌خورده و تحقیرشده را به شکوفایی اقتصادی خیره‌کننده‌ای رساند روبه‌رو نیستیم. با یک ایدئو‌لوگ منحط که میلیون‌ها انسان را در کوره‌های خود سوزاند هم روبه‌رو نیستیم. در اینجا با رقیب بزرگ استالین هم که تا آخر و در نحوه مرگ هم با هم به رقابت پرداختند، روبه‌رو نیستیم. در نبرد من با مردی آهنین روبه‌رو هستیم که نقشی بزرگ در تخریب رویای سوسیالیسم بین‌الملل بازی کرد و سد راه آن شد. ممنوعیت نبرد من در جهان آزاد، هیچ محلی از اعراب ندارد. خواندن این کتاب و لحنی که با آن به دنیا می‌نگرد درسی بزرگ و تنبیهی سترگ برای کسانی است که کوچک‌ترین حقیقتی در او تشخیص داده بودند. نبرد من بهترین کتاب تبلیغی علیه نظریات شوونیستی و ناسیونالیسم افراطی است که در کشور ما هم هنوز به حیات خود ادامه می‌دهند. تنها یک لحظه تعمق در آن لحنی که او «یهودیان» را درنظر می‌آورد ممکن است باعث شود هیچ‌کدام از ما هیچ‌گاه پزشکان، فارس‌ها، ترک‌ها، کردها، آخوندها و... را به‌عنوان یک کلیت درنظر نیاوریم.

 نورولوژیست

 

در قانون ضد‌یهود که قانون رسمی آلمان شده بود، یهودی‌ها از کامل تا یک‌چهارم طبقه‌بندی شده بودند؛ یعنی اگر یکی از پدربزرگ‌ها یا مادربزرگ‌ها یهودی بودند یک‌چهارم می‌شد. اینها هم محدودیت‌هایی داشتند ولی دستگیر نمی‌شدند. اینها می‌توانستند با پول این ریشه را پاک کنند و این یکی از روش‌های اخاذی حزب نازی بود. ویتگنشتاین (فیلسوف شهیر) که پسر یکی از صاحبان فولاد آلمان بود توانست با چانه‌زنی زیاد یک‌چهارم ریشه یهودی خود و خواهرش را با یک گاری شمش طلا بخرد.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید