• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
شنبه 19 اسفند 1396
کد مطلب : 9076
+
-

مؤسسه رویش نهال جوان، مدرسه آرزوهای بیش از 700 کودک‌

تعبیر خوشبینانه یک رؤیا

هاشور شهر
تعبیر خوشبینانه یک رؤیا

سمیراباباجانپور

منطقه 5


 حرف‌های جمال، نگاهش، امید و آرزوهایش، عزم و اراده و تلاشش همه و همه مجابم می‌کند دیگر از بچه‌های فال‌فروش چیزی نخرم. شیشه ماشین را پایین نکشم تا در ازای مثلاً تمیز کردن شیشه، پولی در دستان کوچک پسرک بگذارم. وقتی با قدم‌های کوچک پا به پای من می‌آید تا جورابی از دسته جوراب‌های رنگارنگش جدا کنم، مکث نکنم و به راهم ادامه دهم. حرف‌های جمال، حرف‌های کودک‌کاری است که طعم تلخ کار را در چهارراه‌ها، فال‌فروشی و دستفروشی تجربه کرده است. حرف‌های پسری که به مدد مؤسسه «رویش نهال جوان» کار می‌کند، نه‌کاری که غرورش را لگدمال کند،‌کاری که به او یاد می‌دهد زندگی کند. درس بخواند. برای آینده‌اش فکر کند و حتی برای برگزاری نخستین نمایشگاه نقاشی‌اش برنامه‌ریزی کند. 
    
میدان فرحزاد، کمی بعد از زورخانه فرحزاد در مقابل درهای باریک خانه‌ای ایستاده‌ام. خانه‌ای که صاحبانش سال‌هاست درگود ناهموار زندگی، میل‌های بلند، بالای سر می‌برند و کباده‌های سنگین به دست می‌گیرند. اینجا مدرسه کودکان کار است. مدرسه تنها که نه، بهتر است بنویسم خانه مهارت‌آموزی زندگی. درس خواندن هم بخشی از این مهارت‌آموزی است. وارد کلاس که می‌شوم چند دانش‌آموز موفق کنارم می‌نشینند. وقتی می‌گویم موفق دلیل دارم. دلیلم «کلثوم» است با معدل 20. «سمیه» که آنقدر خوب درس می‌خواند تا پزشک شود. «بصیر» 15 ساله آنقدر مرد هست که خرج خانواده 7 نفره‌شان را بدهد و درس هم بخواند. نگاه «شفیق‌الله» از پشت شیشه عینکش به دور دست‌هاست به روزی که بتواند مهندس کامپیوتر شود.

هیچ چیز هم نمی‌تواند او را از تصمیمش منصرف کند. حتی آن روز که با شوق و ذوق، اول مهر وارد مدرسه شد و اسم همه را برای ورود به کلاس خواندن به‌جز او. چون شفیق‌الله افغانی بود و نمی‌توانست پشت نیمکت مدرسه بنشیند، آن روز تلخ هم مانع درس خواندش نشد. آنقدر که حالا به مدد مؤسسه رویش نهال جوان در هنرستان درس می‌خواند و در نهایت، زندگی «جمال رحمتی» که از کار در خیابان به جایی می‌رسد و حالا به‌عنوان یک نقاش جوان، نمایشگاه می‌زند و تابلوهایش بیشتر از 500 هزار تومان به فروش می‌رسد و خرج تحصیلش را می‌دهد. 


وقتی مدرسه رفتن آرزو می‌شود
جمال، بصیر، شفیق‌الله و کلثوم تنها تعدادی از بچه‌های موفق این مؤسسه هستند. کارنامه موفق مؤسسه رویش نهال جوان را که ورق بزنیم به دانشجویان موفق دانشگاه‌ها می‌رسیم. به دانشجوی‌هایی با رتبه‌های 2 رقمی. به دانش‌آموزانی می‌رسیم که در کنارکارکردن رتبه‌های المپیاد را جابه‌جا کرده‌اند. همه این نوجوان‌ها تنها به دلیل یک باوردرست و یک وظیفه معنوی، کوله سنگین کار را زمین گذاشته‌اند و کوله مدرسه را به دوش گرفتند. مؤسسه رویش نهال جوان جزء شبکه مؤسسه‌های مردم نهادی است که در زمینه تحصیل کودکان کار فعالیت می‌کنند.

«کیهان ضیایی‌مهر» که خود یکی ازمدیران سابق سازمان بهزیستی است و با تکیه به علم روان‌شناسی و تجربه در زمینه سرپرستی ایتام سال‌هاست به همراه دیگر دوستانش این مرکز را در قلب فرحزاد دایر کرده است. مؤسسه‌ای با بیش از 700 دانش‌آموز که زحمت خرج خانواده را هم بر دوش می‌کشند. کیهان ضیایی‌مهر می‌گوید: «زمانی که ما این مؤسسه را در فرحزاد دایر کردیم وضعیت این محله آنقدر خراب بود که وصف شدنی نیست. این محله به «صادر‌کننده کودک خیابان» معروف بود. کار ما در ابتدا به نیت تحصیل کودکان‌کار شروع شد. اما در پس زمینه زندگی همه این بچه‌ها کوهی از مشکلات روی هم تلنبار شده است.»


بازمانده از تحصیل
درس خواندن برای کودکان‌کار سخت است. اگر سختی کار و نبود فرصت مناسب برای درس خواندن را کنار بگذاریم بیشتر از هر چیز نبود شرایط مناسب برای درس خواندن مانع از ادامه تحصیل این کودکان می‌شود. کیهان ضیایی مهر می‌گوید: «همه خدماتی که ما اینجا به بچه‌ها می‌دهیم رایگان است. امسال 375 بچه را به مدرسه هدایت کرده‌ایم ولی متأسفانه بچه‌ها به دلیل هزینه‌هایی که باید به مدرسه می‌دادند دچار «خروج روانی»، ترک تحصیل شدند و دوباره برگشتند. در مؤسسه، کودکان و نوجوانان از 7 تا 18 سال پذیرش می‌شوند و از همه آموزش‌های ما استفاده می‌کنند. ولی این بدان معنی نیست که پس از 18 سال رهایشان کنیم بلکه در هزینه دانشگاه و... کمک و راهنمایی می‌شوند. ما کودکان‌کاری داشتیم که وارد دانشگاه شدند و در زمینه هنری پیشرفت داشتند.»


من همان پدربزرگ نداشته فامیل می‌شوم
جمال هم کودک‌کار خیابان بود. قبل از اینکه وارد مدرسه شود، فال می‌فروخت و دستفروشی می‌کرد. برای همین حال‌واحوال این بچه‌ها را می‌داند. می‌گوید: «ایرانی و افغانی هم ندارد. خیلی‌ها از شهرستان می‌آیند تا در تهران کار کنند. بعضی‌ها هم وضع مالی خوبی دارند فقط به اجبار خانواده کار می‌کنند. خشونت خانواده موجب شده درس نخوانند و فال‌فروشی کنند. ما همسایه‌ای داشتیم که وضع مالی‌اش خوب بود. اما پسرهایش را مجبور می‌کرد تا کار کنند. یکبار از یکی از اقوامم پرسیدم چرا ما این‌قدر بدبخت هستیم. چرا هیچ‌کدام سواد نداریم. گفت: «چون هیچ‌وقت یکی از پدربزرگ‌هایمان بلند نشد روی پای خود بایستد، درس بخواند و تلاش کند تا سر و شکل زندگی‌مان را تغییر دهد. بعد از حرف او تصمیم گرفتم من آن پدربزرگ باشم. دوست داشتم در رشته گرافیک درس بخوانم. وقتی برای ثبت‌نام رفتم گفتند حالا چرا می‌خواهی گرافیک بخوانی؟ برو فنی بخوان. رفتم مدرسه فنی. گفتند افغانی‌ها نمی‌توانند در رشته‌های فنی درس بخوانند. راستش 2 ماه تمام رفتم آموزش و پرورش منطقه 5 تا بالاخره من را در هنرستان در رشته گرافیک ثبت‌نام کردند. برای بچه‌های افغانی اگر شرایط درس خواندن هم داشته باشند، با کلی دوندگی، شرایط فراهم می‌شود.»

این خبر را به اشتراک بگذارید