• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
دو شنبه 25 آذر 1398
کد مطلب : 90454
+
-

نامه‌ای به «همشهری»

یادداشت
نامه‌ای به «همشهری»


عیسی محمدی ـ روزنامه‌نگار

سلام همشهری
تبریک می‌گویم. حالا که 27ساله شده‌ای می‌خواستم از تو کمی تشکر کنم و کمی هم عذرخواهی؛ از تو تشکر می‌کنم که یک جوان گمنام و روستایی، ولی با اشتیاق را در خودت پذیرا شدی، به او پروبال دادی، به او امکان دیده‌شدن دادی، به او امکان مالی دادی تا زندگی‌اش را بسازد. به او امکان پیشرفت دادی، به او اعتماد به نفس دادی تا به پشتوانه آنچه از تو به‌دست آورده بود برود و در جاهای دیگر کار کند که به‌واسطه نسبت یافتن با تو، مورد احترام مردم، چهره‌ها و مسئولان و... باشد. که اگر غیراز این بود، نه کسی تحویلش می‌گرفت و نه کسی برایش تره خرد می‌کرد. ممنونم که به من دفتر کار، غذا، اینترنت رایگان و اعتبار دادی؛ به منی که شاید الان می‌توانستم یک کارگر در کف بازار عباس‌آباد تهران باشم. مثل پدرم در سن 66سالگی، مثل برادرم و مثل همه دیگرانی که می‌شناختم و روزگارانی با آنها کار می‌کردم.
 و شاید مثل همان کولبرهای جوانی که از من رشیدتر و برناتر و سالم‌تر و باهوش‌ترند، اما جبر و بی‌عدالتی زمانه، وادارشان کرده در اوج جوانی، بار به دوش، در کوره‌راه‌های کوهستان، از دل مرگ پول مورد نیاز زندگی‌شان را به‌دست بیاورند.
تو اگر نبودی چه می‌شد این همه؟ تو اگر نبودی نمی‌دانم این 15سال از رزومه کاری‌ام باید چه می‌شد. نه، من مثل خیلی‌ها اینقدر بی‌معرفت نیستم که فکر کنم همه‌اش باید تو به من ببخشی. من هم به تو بخشیده‌ام، به تو می‌بخشم و به تو خواهم بخشید. با این همه مرا و ما را ببخش اگر از تو زیاده از حد ستاندیم ولی به‌جایش بی‌معرفتی کرده و کار نکردیم. از زیر کار فرار کردیم. غر زدیم. همه را به خیانت به تو متهم کردیم به‌جز خودمان را. 10دقیقه زودتر از ساعت خروج، صف کشیدیم جلوی آن دستگاه انگشت‌زنی لعنتی تا به تو بگوییم که زیاد هم دوستت نداریم. که به‌صورت فرمالیته و نه منطقی، در سال‌های پایانی حکم گرفتیم تا حقوق بازنشستگی‌مان تپل‌تر باشد، بدون پرسش از درست و نادرست بودن این کار. و اینکه با این کار چه خیانتی به تو و روحیه و فرهنگ حاکم بر تو خواهیم کرد. مرا و ما را ببخش اگر فکر کردیم این تویی که به ما نیاز داری، نه ما به تو. درحالی‌که برعکس بود؛ تو بدون ما هم می‌توانستی موفق‌تر باشی ولی ما بدون تو، قطعا این همه موفق‌ نمی‌توانستیم باشیم. ما را ببخش اگر در میانه کار خوابیدیم. کار را سمبل کردیم. کار را پیچاندیم و عصرها رفتیم و در نمازخانه‌ات خوابیدیم و خروپف راه انداختیم و بعد به ریشت خندیدیم و برایمان مهم نبود که ریشه‌ات دارد می‌پوسد. تو را ما به این روز انداختیم؛ و هرکدام‌مان سهمی در این خیانت بزرگ داشتیم؛ کم و زیاد.
تولدت را تبریک می‌گویم، ‌ای نازنین‌ترین موجود غیرخانوادگی من که هرگز نتوانستم به تو بگویم چقدر دوستت می‌دارم و آرامشی را که امروز دارم، مدیون توام.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید