• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
چهار شنبه 20 آذر 1398
کد مطلب : 90071
+
-

حرفه: هنرمند

ژان رنوار را می‌توان بزرگ‌ترین کارگردان تاریخ سینمای فرانسه دانست

حرفه: هنرمند

مسعود پویا_روزنامه نگار

  ژان رنوار اغلب با 2شاهکارش «توهم بزرگ»(1937) و «قاعده بازی»(1939) به یاد آورده می‌شود و شهرت این‌دوفیلم روی دیگر آثار این مؤلف بزرگ سینمای فرانسه سایه افکنده است. در حالی که فرزند دوم پی‌یر اگوست رنوار - نقاش بزرگ امپرسیونیست- در طول نزدیک به نیم قرن فعالیت هنری انبوهی شاهکار برای سینما به یادگار گذاشته است. 
رنوار کارش را از دهه 20 آغاز کرد؛ زمانی که سینما هنوز زبان باز نکرده بود. در سال1924 فیلم صامت «دختر آب» را به‌عنوان اولین تجربه‌اش کارگردانی کرد و با اقتباس‌های ادبی از آثار امیل زولا و هانس کریستین اندرسن در «نانا»(1926) و «کبریت‌فروش کوچولو» (1928) به مرور به شهرت رسید. درخشش اصلی رنوار با گذر از سینمای صامت به فیلم ناطق اتفاق افتاد.دوره‌ای که او پس از آزمون‌و خطاهای بسیار، با فیلم «ماده‌ سگ»(1931) اولین نشانه‌های نبوغ را در فیلمی تلخ نمایان می‌کند و با «بودو از غرق شدن نجات یافت»(1932) اولین نیش اساسی‌اش را به طبقه بورژوا می‌زند. بودو لمپن آواره‌ای که بورژوایی محترم را از غرق‌شدن نجات می‌دهد و به خانه‌اش راه می‌یابد نمی‌تواند با قواعد زندگی طبقه‌ای که به آن تعلق ندارد کنار بیاید. مثل ماده‌ سگ، در این جا هم بازی میشل سیمون نقشی اساسی در تبلور اندیشه‌های فیلمساز دارد. حسی از رهایی، طنز گزنده و پیچیدگی روابط انسانی در بودو از غرق‌شدن نجات یافت حضوری مسلط دارد.
«تونی» (1935) دستاوردی در واقع‌گرایی و نزدیک شدن به زندگی و دغدغه‌های رنوار در باب تضاد طبقاتی است. 
دیدگاه‌های سیاسی رنوار در فیلم بعدی «جنایت آقای لانژ» (1936) نمود عینی‌تری می‌یابد. نکته جالب در این فیلم و دیگر آثار رنوار توانایی حیرت‌انگیز او در تجسم دیدگاه‌‌هایش در قالب روایت و خلق میزانسن است. به نحوی که چپ‌گرایی رنوار در هیچ لحظه‌ای به آوازه‌گری‌های سیاسی نمی‌انجامد و به نظر می‌رسد همه چیز به شکل طبیعی و در قالب داستانی که روایت می‌شود رخ می‌دهد.  این همان هنر رنوار است که در برداشت‌های بلند و حرکت‌های دوربین انسجامی بصری را خلق می‌کند و مفهوم می‌آفریند. واقع‌گرایی فیلم «اعماق اجتماع» (1936) و دل‌سپردگی رنوار به جریان چپ که در نمایش تضادهای انسانی به نمایش درمی‌آید درسی است در به خدمت درآوردن ایدئولوژی برای رسیدن به بیان سینمایی. 
فیلم نیمه بلند «گردشی بیرون شهر»(1936) که یک دهه بعد از ساختش به نمایش درآمد را می‌توان مقدمه‌ای بر تبلور سبک شخصی رنوار دانست. فیلمی شاعرانه که تسلط سازنده‌اش در کار در فضاهای واقعی و استفاده خلاقانه از طبیعت را نمایان می‌سازد. 
توهم بزرگ(1937) شاید مشهورترین فیلم رنوار باشد و احتمالا مهم‌ترین فیلم ضدجنگ تاریخ سینما که مثل هر فیلم دیگری از سازنده‌اش، در آن انسان‌گرایی در قالبی هنرمندانه به نمایش در‌آمده است. 
فیلمی که در میانه 2 جنگ جهانی ساخته شد به گفته خود رنوار آشکارا درباره صلح است. هیچ فیلمی از رنوار به اندازه توهم بزرگ در اکران اولش مورد استقبال جهانیان قرار نگرفت و بر شاهکار بودنش تأکید نشد. 
توهم بزرگ با لحن پیشگویانه‌اش وقوع جنگ بزرگ دیگری را قریب‌الوقوع می‌داند و سرودی در ستایش آزادی و صلح می‌سراید. گرچه میان منتقدان توهم بزرگ مقابل دیگر شاهکار رنوار، قاعده بازی کمی‌ رنگ باخته است ولی برای تماشاگر، همچنان این فیلم ضدجنگ تأثیرگذارترین اثر این فیلمساز بزرگ فرانسوی است. 
قاعده بازی(1939) نمونه مثال‌زدنی شاهکاری است که در زمان خودش درک نشد، مورد حمله قرار گرفت، نسخه‌هایش گم‌و‌گور شد و سال‌ها بعد به جایگاهی که شایسته‌اش بود، رسید. برخوردهای تند با قاعده بازی باعث شد رنوار تصمیم به مهاجرت از فرانسه بگیرد. 
ورود به آمریکا و فعالیت در هالیوود امکانات و سرمایه بیشتری را در اختیار رنوار گذاشت ولی در عوض تا حدودی آزادی عملش را از او سلب کرد. به همین دلیل منتقدان دوره فیلم‌های آمریکایی رنوار را کم‌ قدر‌تر از آثاری که در فرانسه کارگردانی کرد، ارزیابی می‌کنند. خود رنوار هم از فیلم‌هایی که در هالیوود کارگردانی کرد راضی نبود. جوری که بعدها از فیلم «مرداب»(1941) که براساس فیلمنامه‌ای از دادلی نیکولز و برای کمپانی فوکس ساخت به‌عنوان تجربه‌ای نامطلوب یاد کرد و گفت: «ترجیح می‌دهم در مکزیک بادام‌زمینی بفروشم ولی برای کمپانی فوکس فیلم نسازم.» 
«این زمین مال من است» (1943)، «جنوبی» (1945) و «خاطرات یک مستخدمه»(1946) از دیگر ساخته‌های رنوار در آمریکا بودند که میانشان جنوبی هم موفقیت تجاری کسب کرد و هم رنوار برایش نامزد اسکار بهترین کارگردانی شد. 
رنوار کنترل بیش از حد تهیه‌کننده بر محصول نهایی را مانعی در برابر خلاقیت و رهایی‌اش می‌دانست. ولی نارضایتی او از کار در هالیوود مانع از این نمی‌شود که فیلم‌هایی چون مرداب و جنوبی را در رده آثار فوق‌العاده او قرار ندهیم. به‌خصوص در مورد فیلم مرداب به نظر می‌رسد تلفیق سبک شخصی رنوار با فیلمنامه دادلی نیکولز نتیجه جالب توجهی را در پی داشته است. در «رودخانه»(1951) سفر به هند و کشف سرزمینی تازه باعث شد مرزهای تازه‌ای از خلاقیت در ذهن رنوار گشوده شود. زیبایی بصری فیلم بعد از گذشت 70سال همچنان خیره‌کننده است. از «کالسکه زرین»(1953) به عنوان یکی از آخرین شاهکارهای رنوار نام برده شده. 
رنوار در بازگشت به فرانسه، آزادی عملی که مطلوبش بود را به‌دست آورد و شاهکاری پیچیده و چند لایه آفرید که ابتدا خیلی مورد توجه قرار نگرفت ولی از دهه60 میلادی به بعد ارزش‌هایش و به‌خصوص زیبایی‌شناسی خاص رنوار در کار با فیلمبرداری رنگی، به مرور کشف شد. «کان‌کان فرانسوی»(1955) ادامه منطقی کالسکه زرین و به تعبیر دقیق و درست کامبیز کاهه، فیلمی است در ستایش سرزندگی حرفه نمایش در تقابل با آشفتگی‌ها و ناکامی‌های دست و پا‌گیر زندگی و شخصیت «دانگلار» تجسم اینکه چگونه شور و شوق برای سرگرمی‌سازی، می‌تواند حاصل یک خودآگاهی عقلایی باشد. 
«سرجوخه فراری»(1962) آخرین فیلم رنوار، را می‌توان بازگشتی به فیلم توهم بزرگ دانست. سرجوخه فراری شاید به اندازه توهم بزرگ فیلمی الهام‌بخش و بزرگ به نظر نرسد ولی ظرافت‌های فراوانی در آن به چشم می‌خورد و در آن مسئله همیشگی رنوار یعنی روابط انسانی به تفسیری تلخ اما واقع‌بینانه می‌انجامد. رنوار در دوران بازنشستگی کتاب‌های «زندگی و فیلم‌هایم» و «پدرم رنوار» را نوشت، بارها مورد تجلیل قرار گرفت و تأثیر خودش بر چند نسل از کارگردانان را مشاهده کرد. وقتی در 84سالگی از دنیا رفت در اوج احترام به سر می‌برد؛ احترامی که شایسته هنرمند اصیل و خلاقی چون او بود. 
اگر قرار باشد یک کارگردان فرانسوی را به‌عنوان برجسته‌ترین سینماگر این کشور انتخاب کنیم، احتمالا در مورد ژان رنوار بیشترین توافق جمعی وجود خواهد داشت. 
کارگردان بزرگی که شور زندگی و تضادهای طبقاتی و پیچیدگی روابط انسانی را با حرکت‌های سیال دوربین و شیفتگی‌ای که به بازیگر داخل قاب داشت،‌ به شکلی هنرمندانه‌ روایت می‌کرد. 

این خبر را به اشتراک بگذارید