• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
پنج شنبه 14 آذر 1398
کد مطلب : 89504
+
-

عابران نازک و دزدان مغموم زیر دیوار گوجه‌فرنگی

عابران نازک و دزدان مغموم زیر دیوار گوجه‌فرنگی

فریدون صدیقی - استاد روزنامه‌نگاری

شطی از خون غروب افتاده روی پای شهر بی‌ترحم که در غبار ایام ناسازگار گم شده است و من که گره خورده اندوهی سرکشم، ناگهان غافلگیر می‌شوم از اینکه در لحظه‌ای پیش روی خودم نوجوانی که زیر بار گونی زباله رفته است نایلکس گوجه‌فرنگی را از جمع کیسه‌های پیاز و سیب‌زمینی و خیار برمی‌دارد و شتابان می‌رود. می‌خواهم داد بزنم‌ آی دزد! اما حنجره لال می‌شود و هیچ نمی‌گوید. پسرک کمی جلوتر برمی‌گردد تا جویای حال و اوضاع شود. نمی‌دانم در من چه می‌بیند که گوجه‌فرنگی را زمین می‌گذارد و می‌رود. چندقدم می‌روم که آن را بردارم، اما شرمنده فقر روزگار سرم را زیر می‌اندازم و برمی‌گردم. حالم مثل باران ولگردی که هر لحظه به سویی می‌رود، پریشان می‌شود. امیدوارم پسرک پس از رفتن من از جایی به درآید و کیسه گوجه‌فرنگی را با خود ببرد. می‌دانم با سوزن نمی‌توان چاه حفرکرد، اما وقتی صف گرسنگی هر روز طولانی‌تر می‌شود ما چه کنیم با رنج رنجوری عابرانی که از بس نازک شده‌اند باد آنان را با خود می‌برد؟! تره‌بارفروش می‌گوید که نباید منتظر تلاش مسئولان بود. کاش بشود اینجا و آنجا کیسه گوجه‌فرنگی به دیوار آویخت و با خط سبز نوشت «مخصوص کسانی که دلشان به خاطر بچه‌هایشان می‌تپد؛ حتی آنهایی که تخم‌مرغ‌دزدند، اما شتردزد نمی‌شوند».
هر وقت زندگی می‌خواهد برود
به آن می‌آویزم
و می‌گویم ‌ای زندگی 
نرو که هنوز زود است

آن هزار سال پیش که شرافت، عزیز و محترم و رفاقت تا پایان جان بود، سارقان، بامعرفت و لوطی‌مسلک بودند؛ یعنی آفتابه‌دزد وقتی دستش به دهانش می‌رسید آفتابه را پس می‌آورد، مگر اینکه از ترس کلانتر عباسی و سرپاسبان فتاحی، از شهر رفته و گردنه‌بگیر شده باشد. راست این است که دزدهای آن سال‌های دور و دیر بیشتر دلبر بودند؛ مثل فرهاد که شیرین را آن‌قدر شیدا کرده بود که از عاشقی رنجور و مجنون شده بود یا طفلک مجنون که از دلبرانگی لیلی آخرش سر به بیابان گذاشت؛ یعنی روزگار دزدان دل، چنان ساده و صادق بود که هر خانه‌ای قفس قناری داشت تا چلچله شود به وقت بیقراری عشاق تا دزدان یادشان نرود برای رفتن به بهشت باید عاشق بود.
هروقت که می‌خواهم زندگی کنم
فریاد می‌زنم
نرو ای زندگی خیلی زود است

حالا و اکنون که هوای آلوده دست‌دردست آنفلوآنزا، عصبیت‌های اجتماعی را تا آستانه شورش پیش برده است ماچه کنیم با دردپیشگان ساده و بی‌تکلفی که کار روزانه‌شان دست بردن در ته جیب مردمان غافل این صف یا آن صف است و وقتی مچشان را می‌گیرید از رنجوری در حال تاشدن هستند؟ راست این است که طغیان دزدی ‌زاده عدم‌عدالت اقتصادی و البته سقوط اخلاقی و تمایلات بیمار اجتماعی است. وقتی خط فقر هر روز گسترده‌تر و عمیق‌تر می‌شود، بدیهی است که ما شاهد افزایش تنوع و تعدد سرقت خواهیم بود؛ یعنی وضع موجود تاوان بی‌عدالتی در بهره‌مندی از مواهب زندگی است. روزنامه‌نگاری می‌گوید که حتی بسترسازی برای دزدی هم ناعادلانه شده است! یعنی کسانی میلیاردمیلیارد مال مردم را به یغما می‌برند و همچنان حالشان خوب است، اما تخم‌مرغ‌دزدی برای همیشه از خوردن مرغ و تخم‌مرغ محروم می‌شود؛ محکومیتی که خود مرغ هم بیش از حد ظالمانه می‌داند. قالپاق‌دزد درس‌خوانده‌ای می‌گفت یادتان باشد خالی‌ترین ظرف‌ها، بلندترین صداها را می‌دهند؛ مثل دزد یک دانه سیب و دوحبه انگور که دهان کودکی انتظارش را می‌کشد، اما خبر مجازات او در آغوش تلویزیون جای می‌گیرد!
حالا و در دقیقه اکنون پشت پنجره مادری دارد هوای سنگین و شرمگین را فوت می‌کند، مبادا کودکش سرفه کند تا من یادم بیاید فردا روز دیگری است. این را قهقهه کودک می‌گوید.
انگار که زندگی معشوقی ست
که سرِ رفتن دارد
از گردنش می‌آویزم
و فریاد می‌زنم
ای زندگی، اگر ترکم کنی می‌میرم


شعر از یوشفیا توفسکا، برگردان ضیاء قاسمی وکاتازینا وانسالا
 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :