• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
یکشنبه 10 آذر 1398
کد مطلب : 89180
+
-

این زنان آزار‌دیده

گفت‌وگوی همشهری با 6 زنی که در زندگی‌شان از آزار مردانه بی‌نصیب نمانده‌اند

گزارش
این زنان آزار‌دیده


لیلی خرسند ـ روزنامه نگار

سال‌هاست که حرف می‌زنیم؛ از زنان، از آزارها و اذیت‌هایی که می‌بینند. اگر بگویند مواردی را که آنها را زجر می‌دهد، لیست کنید، همه‌مان می‌دانیم چه باید بنویسیم، کدام ضربه تن‌شان را بیشتر آزرده و کدام نگاه و کدام کلام روحشان را بیشتر خراشیده. برای اینکه بگوییم دردشان را می‌فهمیم، برایشان روز‌هایی هم تعریف کرده‌ایم، روز زن و حتی روزی به نام روز«مبارزه با خشونت علیه زنان» اما تا حالا شده پای حرف خود زنان بنشینیم و از خود آنها بپرسیم، چه رفتاری آزارشان می‌دهد؟ کدام پدر، کدام برادر، کدام همسر و کدام همکار از زنی که کنارش روزگار سپری می‌کند، این سؤال را کرده؟ و کدام زن جرأت کرده به رفتار مرد معترض شود؟ پای درددل زنان که می‌نشینی، می‌بینی یا آنان در مقابل آزارهایی که دیده‌اند، سکوت کرده‌ یا اگر حرفی زده‌اند، کتک خورده‌اند.

1ـ فرح، زن 50ساله‌ای است که ادبیات خوانده و مادر 2 پسر است. او تعریف خاصی از خشونت برای خودش دارد: «از نظر من هر چیزی که به روح یک زن آسیب بزند، خشونت است. طرز صحبت کردن، راضی نکردن زن در زندگی، ناامید کردن او از زندگی  و... خشونت است. حتما که نباید روی زن دست بلند کنی، وقتی آرزوها و آمال‌ یک زن نابود می‌شود و خواسته‌هایی که داشته در دلش می‌میرد، بدترین رفتارها را با او کرده‌ایم.» 
فرح، هم زن و هم مرد را در یک رفتارخشن مقصر می‌داند: «خود زنان هم نقش زیادی در این اتفاق دارند. زن نمی‌تواند خواسته‌هایش را به زبان بیاورد و مرد هم بلد نیست زن را درک کند. وقتی زن نگوید، مرد هم نفهمد، اختلاف‌هایی پیش می‌آید.» او دلیل این نتوانستن‌ها را تربیت خانواده می‌داند: «خود من خانواده بسته‌ای داشتم و همیشه خواسته‌های ما سرکوب می‌شد. مادرم مدام می‌گفت: دختر نباید این حرف را بزند، نباید این کار را بکند. اگر یک مرد به خانه‌مان می‌آمد، باید قایم می‌شدیم. مادر می‌گفت نباید هر حرفی را به پدرتان بزنید. من با این تربیت بزرگ شدم و حالا نه‌تنها از همسرم که از پسرهایم هم خوف دارم.» 
با این حال خانم فرح مشکل اصلی را خود زنان می‌داند: «بزرگ‌ترین مشکل زنان، خودشان هستند؛ اینکه نخواسته‌اند استقلال داشته باشند، استقلال فکری و مالی. وقتی زن فکرش پرورش پیدا نکرده باشد و نداند از زندگی چه می‌خواهد، در هر شرایط و موقعیتی که باشد شکست می‌خورد. از نظر مالی هم اگر تامین نباشد، وابسته می‌شود و نمی‌تواند حرفش را بزند.»
صغری، زن 62ساله‌ای است که در یکی از شهرهای خوزستان بزرگ شده و بعد از ازدواج به تهران آمده: «زنان همیشه باید حرف زور از پدر، شوهر و پسر شان بشنوند. البته الان این مردها هستند که از زنان می‌ترسند و زندگی‌‌ها به مویی بسته است. قدیم به‌خاطر بچه‌ها زن‌ها می‌ماندند، اما الان تا مشکلی پیش‌ می‌آید، زن با مهریه‌اش تهدید می‌کند و مرد هم ساکت می‌شود.» 
2ـ صغری از آزارهایی می‌گوید که در زندگی دیده: «ما جنوب زندگی می‌کردیم، تعداد بچه‌ها زیاد بود و دخترها باید زود خانه را ترک می‌کردند. من 13سالم بود که با مرد 27ساله‌ای ازدواج کردم. به هم نمی‌خوردیم، اختلاف زیاد داشتیم. برای اینکه حرف خودش را ثابت کند، من را کتک می‌زد. شوهرم که فوت کرد، دیگر ازدواج نکردم. از مردها بدم آمد.» صغری یکی از مشکلات اصلی زنان را ناآشنا بودن با حق و حقوقشان می‌داند: «من نمی‌دانستم چه حقی در زندگی دارم. مثلا وقتی شوهرم فوت کرد، نمی‌دانستم که می‌توانم مهریه‌ام را بگیرم، ولی الان با اینترنت زنان همه‌‌چیز را می‌دانند و بهتر می‌توانند از خود و حق‌شان دفاع کنند.»
3ـ نرگس، زن 59ساله‌ای است. او بیشترین آزاری را که دیده، این بوده که همسرش درکش نکرده: «وقتی کسی حرف می‌زند من گوش می‌شوم تا ببینم چه می‌گوید؛ به همین نسبت هم توقع دارم که طرف مقابل به حرف من گوش بدهد. می‌گویم شوهرم اگر کاری برای من نمی‌کند، حداقل حرف دلم را بشنود. الان دیگر در سنی هستم که بی‌خیال شده‌ام  یا باید می‌جنگیدم که جنگ همیشه تخریب کننده است، یا اینکه کوتاه بیایم که به‌خاطر بچه‌هایم کوتاه آمدم.» 
4ـ ناهید در زندگی‌اش خیلی آزار دیده و به‌خاطر همین است که زن را بدبخت‌ترین موجود می‌داند. او 15سالی است که ازدواج کرده، در آن سال‌ها، همسرش او را اذیت می‌کرد و حالا در 74سالگی، پسرش است که او را آزار می‌دهد: «بعد از گذشت یک سال از ازدواج‌مان فهمیدم که شوهرم رفیق زن دارد. 
از کارهایی که می‌کرد ناراحت می‌شدم و کتک‌های زیادی می‌خوردم. بماند که چشمم کبود می‌شد، یا سرم می‌شکست و...‌. وقتی بچه‌دار شدم مجبور بودم که بمانم و تحمل کنم. در خانواده ما طلاق ممنوع بود. مادر خدا بیامرزم به شوهرم می‌گفت به فکر خودت باش، اینها نان خشک هم بخورند، بزرگ می‌شوند، او هم هار می‌شد.» 
بعد شوهر، حالت نوبت پسر است که صغری را آزار بدهد: «پسرم از زنش جدا شد، بچه‌هایش را من بزرگ کردم، الان سر بار من است و هر حرفی هم دوست دارد، به من می‌زند. چند وقت یک‌بار هم بلایی سرم می‌آورد که مجبور می‌شوم 10شب از خانه فرار کنم. این مرد به چه دردی می‌خورد؟ من مردها را قبول ندارم.»
5ـ از نظر دختر 26ساله‌ای که ارتباطات خوانده «خشونت علیه زنان» تعریف‌ گسترده‌تری دارد: «من برای مردان جامعه‌ای که زنان در حضور آنها احساس امنیت نکنند، متأسفم. من هر وقت در تاکسی می‌نشینم، از اینکه با یک راننده تنها شوم می‌ترسم، روی پل هوایی از اینکه مردی از روبه‌رو بیاید، وحشت دارم. حاضر نیستم از کنار جمع مردانه بگذرم، چون می‌دانم تا چند متر جلوتر نگاه آنها روی من می‌ماند. در خیابان با هر ظاهری که بایستی حتما چند ماشین برایت بوق می‌زنند و جلوی پایت ترمز می‌کنند و...» 
6ـ زینب، زن 41ساله‌ای است. او خیلی کوتاه حرف می‌زند: «خشونت یعنی اینکه پدرت مجبورت کند ازدواج کنی. شوهرت بمیرد و پدرشوهرت تهدید کند که یا باید بچه را بگذاری و بروی یا با برادرشوهرت ازدواج کنی. من با برادرشوهرم که 5 سال از من کوچک‌تر بود ازدواج کردم و حالا او هم به من خیانت می‌کند و جرأت ندارم چیزی بگویم.» 
 

این خبر را به اشتراک بگذارید