• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
چهار شنبه 6 آذر 1398
کد مطلب : 88901
+
-

جهل جوانی

قصه‌های کهن
جهل جوانی


وقتی به جهلِ جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی‌گفت: مگر خردی فراموش کردی که درشتی می‌کنی؟
چه خوش گفت زالی به فرزندِ خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیل‌تن
گر از عهدِ خردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی در آغوشِ من
نکردی در این روز بر من جفا
که تو شیر مردی و من پیرزن

گلستان سعدی

 

این خبر را به اشتراک بگذارید