• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
شنبه 25 آبان 1398
کد مطلب : 87869
+
-

درباره «بروکلین بی‌مادر» ساخته ادوارد نورتون

چون بذر در زمینی بی‌حاصل

راهنمای فیلم
چون بذر در زمینی بی‌حاصل


کاوه جلالی ـ روزنامه‌نگار

چند هفته پیش و همزمان با اکران فیلم«بروکلین بی‌مادر» بود که ادوارد نورتون در یک برنامه تلویزیونی به‌عنوان مهمان حاضر شد و از فیلم معروف «محله چینی‌ها» ساخته رومن پولانسکی حرف زد؛  از فیلمنامه بی‌نقص رابرت تاون(که حتی ادعا شده بهترین فیلمنامه تاریخ سینما است) و موسیقی جری گولد اسمیت گفت و تازه در آخر گفت‌وگو بود که معلوم شد دلیل دعوت از نویسنده فیلمنامه، کارگردان، تهیه‌کننده و بازیگر فیلم «بروکلین بی‌مادر» این بوده که فیلم او ادای دینی به سینمای آن دوره و به‌خصوص فیلم رومن پولانسکی دانسته شده است. فیلم اقتباسی از داستان جاناتان لتهم است و با آنکه می‌گویند کتاب، فضایی نئونوآر دارد اما نورتون فیلم را به نوآری کلاسیک بدل کرده است. در نگاه اول در «بروکلین بی‌مادر» همه‌چیز برای لذت بردن است و برای هر عشقِ فیلمی ضیافتی تمام و کمال به‌نظر می‌رسد: مردانی که پالتو بلند پوشیده و کلاه‌شاپو به سردارند، هفت‌تیر و ماشین‌های قدیمی که از تمیزی برق می‌زنند، موسیقی جَز و نیویورک دهه50، گروه بازیگرانی که می‌تواند غبطه هر کارگردانی باشد: الک بالدوین، ویلم دفو، بروس ویلیس و خود ادوارد نورتون؛ تازه همکار همیشگی مایک لی، دیک پوپ، هم در مقام مدیر فیلمبرداری قرار است این دنیای نوآر را ثبت کند؛ اما با همه اینها بازهم فیلم چیز (چیز‌هایی) کم دارد. انگار با کنار هم قرار دادن و جفت‌وجورکردن تمام عوامل موفقیت باز هم تضمینی برای رسیدن به موفقیت در کار نیست.
فیلم همان الگوی روایتی «محله چینی‌ها» را پی می‌گیرد: لیونل اسروگ (ادوارد نورتون) کارمند دفتر کارآگاهی در نیویورک دهه50  است و از سندروم توریت رنج می‌برد؛ ناخودآگاه و ناغافل حرف‌هایی گاه مفهوم و گاه نامفهوم از دهانش پرتاب می‌شوند، تیک عصبی دارد و به همین دلیل او را جدی نمی‌گیرند و مسخره‌اش می‌کنند. تنها کسی که او را از کودکی جدی گرفته، کمکش کرده و نقش پدر یا مراد را برایش بازی کرده فرانک(بوریس ویلیس) است که هنگام تحقیق درباره پرونده‌ای به قتل می‌رسد و حالا لیونل می‌خواهد قاتلین فرانک را پیدا کند. این تنها آغاز ماجرایی است که او را در برابر شبکه‌ای از فساد و اسرار مگوی بسیار قرار می‌دهد؛ فسادی که یکسر آن به پرونده زمین‌خواری و موسز راندولف(الک بالدوین) قدرتمندترین مرد شهر بازمی‌گردد؛ اما این الگوی روایتی در هزارتوی فیلمی مغشوش و طولانی گم می‌شود. فیلم نزدیک به 2ساعت ونیم طول می‌کشد و قصه اصلی دیر آغاز می‌شود. (به خاطر دارید چطور در فیلم رومن پولانسکی تفکیک موضوع اصلی و فرعی از هم ناممکن بود؟)  وقتی در آخر، پرده‌ها برمی‌افتد و رازها همه برملا می‌شوند تماشاگر از خود می‌تواند بپرسد که حالا چه چیزی تغییر کرده؟ آیا اتفاق بزرگی افتاده است؟ آیا در پرتو این کشف، مسیری تازه برای شخصیت‌ها یا وقایع باز شده است؟ جوهر فیلم ‌نوآر کلاسیک جایی فراتر از پالتو و هفت‌تیر و بازی نور و سایه تعریف می‌شد، جایی که واقعیت زندگی به کابوسی تمام‌نشدنی بدل می‌گشت و هیچ‌کس از دست تقدیر شومی که احاطه‌اش کرده فراری نداشت. شاید این همان گمشده اصلی فیلم «بروکلین بی‌مادر» است: فقدان جهان‌بینی مشخص در فیلمنامه‌ای مغشوش که عناصر ژانر را چون بذر در زمینی بی‌حاصل پراکنده می‌کند. هیچ‌چیز غم‌انگیزتر از تماشای فیلمی نیست که همه‌چیز برای پیروزی دارد اما در نهایت شکستی سخت می‌خورد. گویا خود فیلم هم شریک سرنوشت یکی از همان قهرمانان نوآر کلاسیک مثل دانا اندروز یا رابرت میچم شده است.

این خبر را به اشتراک بگذارید