اقرار دروغین به جنایت برای انتقام از خواهر
پسری جوان که پیش روی بازپرس جنایی تهران مدعی شده بود 11سال قبل با همدستی مادر و خواهرش، پدرش را در مشهد به قتل رساندهاند حالا میگوید همه حرفهایش دروغ بوده و برای انتقام از خواهرش چنین سناریویی را طراحی کرده است.
بهگزارش همشهری، چهارشنبه هفته گذشته بود که پسری 25ساله قدم در کلانتری جامی گذاشت و گفت قصد دارد راز جنایتی را که در سال87 در مشهد انجام داده برای خلاصی از عذاب وجدان فاش کند. وی گفت: من با همدستی خواهر و مادرم، پدرمان را به قتل رساندیم. بعد از آن وانمود کردیم که او دست بهخودکشی زده است. مادرم چند سال پیش فوت شد و این راز بین من و خواهرم باقی ماند. اما در این مدت عذاب وجدان رهایم نمیکرد تا اینکه تصمیم گرفتم راز 11ساله قتل پدرم را فاش کنم.
پس از اعتراف این پسرجوان، پروندهای در این خصوص تشکیل شد و او به شعبه سوم دادسرای امور جنایی تهران انتقال یافت تا تحت بازجویی قرار بگیرد. او درخصوص جزئیات ماجرا چنین گفت: از کودکی همیشه شاهد دعوای پدر و مادرم بودم. آنها بهشدت باهم اختلاف داشتند و حتی با وساطت بزرگترها هم حاضر به آشتی نمیشدند. وی ادامه داد: روز حادثه از مدرسه به خانه آمدم. در آن زمان ساکن مشهد بودیم و من 14سال داشتم. وقتی وارد خانه شدم مانند همیشه صدای فریادهای پدرو مادرم را شنیدم که با هم بگومگو میکردند. حتی وقتی مرا هم دیدند حاضر نشدند به دعواهایشان پایان بدهند. ناگهان پدرم پارچهای را که بهنظرم شبیه روسری یا شال مادر یا خواهرم بود از روی زمین برداشت و قصد داشت با آن مادرم را خفه کند. من اما به هواخواهی از مادرم به سمت پدرم هجوم بردم تا شال را از او بگیرم. از پسش برآمدم و شال را از دست پدرم گرفتم چون ممکن بود مادرم را به قتل برساند. در همان لحظه فکر کشتن پدر به سرم زد و شال را دور گردن پدرم پیچاندم. همان موقع خواهرم هم از بیرون به خانه رسید و او هم به کمکم آمد. آن روز با همدستی مادر و خواهرم پدرم را خفه کردیم و به همه گفتیم او دست بهخودکشی زده است. دیگران هم باورکردند چون سابقه داشت که پدرم دست به کارهای عجیب بزند و حتی سالها قبل از حادثه هم یکبار تصمیم گرفته بود به زندگیش پایان بدهد اما موفق نشده بود. وی ادامه داد: ما تصمیم گرفتیم راز قتل را پیش کسی فاش نکنیم؛ هرچند من در آن سالها هم بهشدت عذاب وجدان داشتم و چندبار هم تصمیم گرفتم به اداره پلیس مشهد بروم اما خواهرم اجازه نداد و گفت آبرویمان نزد فامیل میرود و مادرم هم حرفهای او را تأیید میکرد. وی گفت: سال89 بود که مادرم فوت شد و این راز بین من و خواهرم ماند. ما هم برای درس و کار به تهران آمدیم. خواهرم درسش را تمام کرد و حالا پرستار است. من اما نتوانستم چون مجبور بودم کار کنم تا خرج زندگیم تامین شود. در همه این سالها عذاب وجدان لحظهای رهایم نکرده است؛ این شد که تصمیم گرفتم راز این جنایت را فاش کنم.
این پسرجوان با دستور قاضی جنایی بازداشت شد و در اختیار مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت. از سوی دیگر تحقیقات درخصوص ادعای وی شروع شد و مأموران پی بردند که مرگ پدر وی در سال87 بوده اما او خودکشی نکرده است. ظاهرا بهدلیل بیماری قلبی چند روزی در بیمارستانی در مشهد بستری بوده اما بهدلیل مشکل قلبی جانش را از دست داده است. همچنین خواهر وی نیز به دادسرای جنایی تهران احضار شد و وقتی شنید برادرش چنین ادعایی مطرح کرده شوکه شد و گفت پدرش بهدلیل مشکل قلبی فوت شده است، نه خودکشی کرده نه به قتل رسیده است.
اعترافاتم دروغ بود
پسرجوان صبح دیروز باردیگر برای تحقیق به دادسرای جنایی تهران منتقل شد و وقتی از قاضی شنید که در تحقیقات صورت گرفته مشخص شده پدرش بهدلیل بیماری قلبی در بیمارستان فوت شده، ناچار شد تمام اعترافاتش را پس بگیرد. او گفت برای انتقام از خواهرش چنین ادعایی مطرح کرده تا با آبروی او بازی کند. او در گفتوگو با همشهری جزئیات بیشتری از انگیزه عجیبش بیان کرد.
چرا میخواستی از خواهرت انتقام بگیری و با آبرویش بازی کنی؟
آتش کینه در دلم از سالها قبل روشن شد؛ وقتی در دوران نوجوانی بودم. در آن زمان کار میکردم و حاصل دسترنج خودم را دادم تا برای خواهرم یک سیمکارت با کد یک بخرم. آن زمان فقط کد یک و کد 3بود که گرانتر بود. این کار من خیلی ارزشمند بود اما خواهرم همیشه مرا نادیده میگرفت. او اصلا از من تشکر نکرد و حتی یکبار هم نگفت که همه پولت را خرج خرید سیمکارت و گوشی کردهای. این باعث شد از او کینه به دل بگیرم، بهطوریکه چند روز بعد سراغش رفتم و از اوخواستم گوشی و سیمکارت را برگرداند اما او پس نداد.
همین مسئله پیشپا افتاده باعث شد که از او کینه به دل بگیری؟
نه. تنها این موضوع نیست، البته که بهنظرم این مسئله هم اصلا پیشپا افتاده نیست. سالها گذشت تا اینکه من و خواهرم بعد از فوت پدر و مادرمان به تهران آمدیم تا درس بخوانیم. من در یک خشکشویی کار میکردم و اتوکار بودم. خواهرم هم مدتی در پانسیون بود تا اینکه مدرکش را گرفت و در بیمارستانی مشغول بهکار شد. چند وقت بعد شنیدم که خانه خوبی خریده و به تنهایی زندگی میکند. من اما دانشجوی رشته نرمافزار کامپیوتر بودم و بهخاطر مشکلات مالی ناچار شدم درس را رها کنم. درحالیکه خواهرم درسش را تمام کرد و به هرآنچه در زندگی میخواست رسید. دیگر به من اهمیت نمیداد و تحقیرم میکرد. هربار که به خانهاش میرفتم جوری رفتار میکرد که انگار غریبهام. میدانستم دوستان زیادی دارد اما هیچوقت مرا در جمع دوستانش راه نمیداد. انگار خجالت میکشید مرا به دوستانش معرفی کند و بگوید برادرش هستم. او درس خواندهبود و در یک خانه خوب زندگی میکرد. کارش خوب بود و دوستان خوبی داشت اما من کارگر یک سفرهخانه شده بودم که شبها آنجا میخوابیدم. بیخانمان بودم و درسنخوانده محسوب میشدم. همه اینها باعث میشد روزبهروز آتش کینهام شعلهورتر شود و فکر انتقام از او به سرم بزند.
پس به موفقیت او در زندگی حسادت میکردی؟
نه. حسادت نبود. رفتارهایش آزارم میداد و باعث میشد احساس حقارت کنم.
حالا چرا چنین سناریویی طراحی کردی؟
اصلا فکر نمیکردم پلیس تحقیق کند و مشخص شود که پدرم 11سال پیش در بیمارستان فوت شده است. تصورم این بود که خواهرم را بازداشت میکنند. او به اتهام قتل محاکمه میشود و هم کارش را از دست میدهد و هم دوستانش را. دلم میخواست آبرویش نزد دوستان و همکارانش برود اما دستم رو شد و به هدفم نرسیدم. حالا هم متهم شدم به سرکار گذاشتن تیم جنایی.
خب هم خواهرت را قاتل معرفی کردی و هم خودت را؟
خودم مهم نبودم. من زندگی خوبی ندارم و میدانستم زندانی میشوم. اگر میگفتم خواهرم به تنهایی قتل انجام داده شاید حرفهایم را باور نمیکردند. اما چون خودم را متهم میکردم جای تردید باقی نمیماند اما درنهایت راز سناریوی دروغینم فاش شد.