• جمعه 31 فروردین 1403
  • الْجُمْعَة 10 شوال 1445
  • 2024 Apr 19
چهار شنبه 1 آبان 1398
کد مطلب : 86173
+
-

نسل پیاده‌رو!

همشهری با جوان‌هایی که بخشی از چهارراه ولیعصر را پاتوق خود کرده‌اند هم‌صحبت شده و از آنها پرسیده که آنجا چه می‌کنند

نسل پیاده‌رو!

حمیدرضا بوجاریان_روزنامه نگار

تعدادشان زیاد است. دور و بر مترو چهارراه ولیعصر، می‌توان پیدایشان کرد. چند دسته‌اند و هر دسته از اوضاع و احوال دسته دیگر خبر ندارد. آنهایی که سمت تئاتر شهر هستند و پارک را پاتوق خود کرده‌اند از آنهایی که سمت دیگر چهارراه و نزدیک دانشگاه امیرکبیرند، بی‌خبرند. این بی‌خبری در پاتوق‌کننده‌های سمت دیگر هم وجود دارد و ارتباطی بینشان نیست. گروه‌هایی مانند ترنس‌ها یا افرادی که بوی خلاف از آنها به مشام می‌رسد، کمتر دوست دارند سمت دانشگاه آفتابی شوند و اگر کاری داشته باشند در پارک انجامش می‌دهند. سمت دانشگاه، بساط دستفروشی راه انداخته‌اند؛ از صنایع‌دستی گرفته تا سنگ‌های تزئینی. زیرانداز و پشتی هم دارند تا نشستن چند ساعته‌شان روی زمین و تکیه دادن به دیوارهای سرد خروجی شماره 3مترو، آزارشان ندهد. روبه‌روی این جوان‌ها، جوان‌های دیگری هستند که تکیه داده به نرده‌های سبز چهارراه، گعده‌های چند نفره راه انداخته‌اند و هر از چندی، صدای خنده‌شان توجه رهگذرانی پرشمار را در آخرین لحظه‌هایی که خورشید در آسمان نفس می‌کشد، جلب می‌کند.
 بیشتر جوان‌هایی که در پاتوق‌های جمع و جور چهارراه ولیعصر و حوالی‌اش وقت می‌گذرانند، اهل خلاف نیستند اما خلافکارها با منظور یا بی‌منظور خودشان را به آنها سنجاق می‌کنند. این سنجاق‌شدن، برایشان دردسرهای زیادی درست کرده است و به این دلیل، خیلی محتاط شده‌اند. آنها بچه‌هایی هستند که از جامعه، خانواده و هرچیزی که قید و بندی دارد فرار کرده و آمده‌اند تا از زندگی‌ای که دوستش دارند، لذت ببرند؛ بدون باید و نبایدهای مرسوم. آنها فراری از قید و بندهایی‌اند که خیلی وقت‌ها شکستنش هزینه دارد؛ هزینه ازدست‌دادن همراهی خانواده، احترام جامعه، دوستان و حتی دستگیری. سبک زندگی جوان‌های متولد دهه50 در پاتوق‌های دنج چهارراه ولیعصر را می‌توان ملغمه‌ای از پوچ‌گرایی دهه 70 جوان‌های فرانسوی، هیپی‌گری دهه 60 جوان‌های آمریکا و هر نوع خرده‌فرهنگ دیگری دانست که آن را به قول خودشان ایرانیزه کرده‌اند.
دخترها و پسرهایی که شبیه بیست‌وچندساله‌ها به‌نظر می‌رسند هر کدامشان گوشه‌ای را پاتوق کرده و با شور و حرارت جوانی با هم حرف می‌زنند. هر از گاهی سیگاری نه چندان گرانقیمت آتش می‌زنند و گوشه لب می‌گذارند تا سرمست از دودش شوند. با اینکه شباهت زیادی به بچه‌های هم‌سن و سال خود دارند، اما تجمعشان در «یه گله جا»، نگاه پرسان و گاه شماتت‌بار رهگذران را همراه دارد؛ نگاه‌هایی که این جوان‌ها با آن غریبه نیستند و سال‌هاست تحملش می‌کنند. سبک خوش‌وبش‌کردنشان هم با دیگران فرق دارد. اگر دوستی عمیقی ایجاد شده باشد، دست‌ها را به هم می‌زنند و در پایان مشت‌ها را به هم‌زده و هم را در آغوش می‌کشند. اگر رفاقت خیلی عمیق نباشد، آغوشی هم باز نمی‌شود. شرایطی که دارند باعث شده، خیلی سخت ورود افراد غریبه را به جمع خود قبول کنند؛ مگر اینکه غریبه، آشنای یکی‌شان باشد.

فراری از قید و بندها 
ریش، او را جا افتاده‌تر از دیگر جوان‌ها کرده است. کلاهی که در این گرما سرش گذاشته، بیش از دیگران جلب توجه می‌کند. بیشتر جوان‌هایی که دور و برش هستند می‌شناسد و با سبک و سیاقی که نشان از عمق دوستی‌اش با بچه‌ها دارد، با آنها احوالپرسی می‌کند. با اینکه چند پیراهن بیشتر از بچه‌های دیگر پاره کرده، ساده و روراست حرف می‌زند. می‌گوید دانشجوی سال آخر رشته هنر بوده و بین اخراج از دانشگاه یا انصراف، راه دوم را قبول کرده. 28ساله است و از20سالگی سبک زندگی‌اش را خودش انتخاب کرده است؛ سبک زندگی‌ای که خانواده‌اش خیلی دوست نداشتند؛ «پدرم تحصیل‌کرده است و باسواد. سبک زندگیم رو دوست نداشت. منم از خونه زدم بیرون وخودم انتخاب کردم چطوری زندگی کنم. الان 8ساله که خودم رو پای خودمم و از خونواده برای گذروندن زندگی کمک نمی‌گیرم. این چیزیه که خودم انتخابش کردمو و ازش راضی‌ام». از یاشار 28ساله می‌پرسم، چرا جوان‌ها، چهارراه ولیعصر را پاتوق خودشان کرده‌اند. می‌گوید: «قبلا پاتوقمون تو عمارتی نزدیک چهارراه بود. در عمارت رو بستند و ما رفتیم کوچه کنارش. بعد اینقدر از طرف این و اون اذیت شدیم و مامورسرکوچه گذاشتن تا اومدیم سمت چهارراه و اینجا شد پاتوق ما.» اوحرفش را اینطور ادامه می‌دهد: «چهارراه ولیعصر جای استراتژیکیه. تئاترشهر داره، دانشگاه هنر نزدیکشه و به این خاطر، اونایی که اینجا می‌آن و می‌رن، خیلی با هم فرق می‌کنن. بین بچه‌ها هم بیکار هست، هم کسی که کار می‌کنه  و هم کسی که کار و بار تو دستش زیاده. خلافکار هم هست مثل هرجای دیگه‌ای که فکرشو کنید.» می‌پرسم چه اشتراکی بین بچه‌هایی که دورهمی‌هایشان را در چهارراه می‌گذارند وجود دارد. جوابی که می‌دهد، تامل‌برانگیز است؛ «بچه‌هایی که اینجا رو پاتوق کردن، همشون بیکار نیستند. توشون بیکار هست اما کسی که کار می‌کنه هم هست. نسل‌های مختلفی اینجان اما، هیچ کدومشون پولدار نیستن. 99درصدشون واقعی‌اند. فرار‌کردن یا از خانواده، یا از مدرسه، یا ازجامعه یا از دانشگاه و اومدن اینجا تا اون محیطی که اذیتشون می‌کنه رو نداشته باشن».

سبک زندگی را خودمان انتخاب می‌کنیم نه خانواده 
یاشار که قبلا دستی در مقاله‌نویسی برای چند روزنامه صبح داشته و به این دلیل با روزنامه و رسانه‌ها بیگانه نیست، می‌داند دنبال چه چیزی هستم. او از اینکه در گذشته چهارراه ولیعصر، میزبان سبک دیگری از بچه‌های کم سن و سال بوده سخن به میان می‌آورد و می‌گوید: «قبلا  تعداد بچه‌های ما از الان بیشتر بود. پارسال و پیرارسال بچه‌های کوله‌گرد اینجا بودن . سبک زندگی ما سفر کردن و رفتن از یه طرف به طرف دیگه‌س. ما اتو‌استاپ می‌زنیم و مقصدمون را دستمون می‌گیریم. هرکس که مسیرش با مسیر ما یکی و دوست داشته باشه ما رو با خودش ببره، باهاش می‌ریم.» او با سر به بچه‌هایی که نزدیک ورودی یک بانک روی زمین نشسته و گعده‌ای راه انداخته‌اند، اشاره می‌کند و می‌گوید: «این بچه‌ها اهل سفرن. درسته 19-18ساله‌ن اما کسی نمی‌تونه جلوشونو برای سفر رفتن بگیره. داستان خونواده داستان طولانیه اما الان سال2019 اس. خیلی سخت تو کته جوون‌های این دوره و زمونه می‌ره که خونواده بگه حق نداری بری سفر و بچه هم بگه چشم.» یاشار ادامه می‌دهد: «تا یه سنی باید و می‌شه به بچه‌ها امر و نهی کرد اما از یه سنی به بعد خونواده نباید و نمی‌تونه دستوری رفتار کنه. از یه سنی به بعد، حق انتخاب با بچه‌اس و بچه‌هایی که الان اینجان هم خودشون سبک زندگی‌‌شونو انتخاب کردن نه خونواده‌شون. اکثرا بچه‌های اینجا تم هیپی‌گری نو و ایرانیزه دارند و کسی دنبال این نیست که ببینه که کی، چی در مورد ما فکر می‌کنه.»

فرقه‌ای نیستیم 
نوع پوشش جوان‌های کم‌سن و سال اطراف چهارراه، نخستین موضوعی است که نظر هر رهگذری را به‌خود جلب می‌کند؛ شلوارهای آبی پاره، لباس‌هایی با نشان مثلث همچون اسکلت. حرف یاشار درباره اهمیت‌نداشتن قضاوت‌شدن از سوی دیگران یادم می‌آید. جوان‌های کم‌سن و سال اهمیتی به نگاه دیگران نمی‌دهند و سرشان به کار خودشان گرم است. امید یکی از بچه‌هایی است که سال‌هاست کسب وکاری خیابانی در چهارراه دارد. او می‌گوید: «اهل هیچ فرقه‌ای نیستیم. اگه کسی لباسی پوشیده که تک‌چشمه، معنیش این نیس که شیطون‌پرسته یا به نشانه‌ای اعتقاد داره. بچه‌ها دوست دارن مارک بپوشن. مارک‌کنزو هرچی می‌زنه الان‌چشمه. جوونه دوست داره لباس قشنگ بپوشه. شاید منم یه چیزایی رو دوست نداشته باشم اما تا وقتی که رفتار کسی به من صدمه نمی‌زنه چرا باید مخالفش باشم. هرکسی فکری داره و باید بهش احترام گذاشت. این زندگیه که من و بچه‌های دیگه انتخابش کردیم.» او از اینکه بچه‌های هیپی‌شده ایرانی، رفتارخاص خودشان را دارند حرف می‌زند و می‌گوید: «یه‌سری آدما هستن که می‌آن مواد بزنن. بچه‌های ما اعتقادی به مواد حداقل از نوع سنتیش ندارن. هیچ وقت کسی که گل می‌کشه جایی که ما هستیم نمی‌آد. ته خلاف بیشتر بچه‌های ما سیگاره اما اگه کسی کاری کنه، نباید به‌حساب دیگران نوشته بشه. اینو پلیس هم می‌دونه و برای همین فقط میان می‌گن اینجا نشینید و می‌رن. کم پیش می‌آد کسی رو بگیرن مگه اینکه واقعا طرف کاری کرده باشه که ببرنش. این وقتا ما هم پای کسی که خلاف کرده می‌سوزیم و یه چند وقتی باید دردسر بکشیم».

حال خوب با دوستان هم‌جنس 
بعضی جوان‌ها، شلوارپلنگی به تن دارند و پوتین‌هایی که پوشیدنش در این هوای گرم جزو علایق خیلی‌ها نیست به پا دارند. عینک آفتابی به چشم زده‌اند درحالی‌که خورشید خیلی وقت است که جای خودش را به ‌ماه داده است. شباهتشان به خواننده‌های راک و رپ زیاد است اما درجمع جوانان پاتوق‌نشینان چهارراه ولیعصر، این پوشش غیرعادی نیست. پسری را در میانه راه انتخاب می‌کنم و با او هم‌صحبت می‌شوم. خودش را فریک معرفی می‌کند و می‌گوید 22ساله است. دانشجوی ترم‌آخر موسیقی است اما می‌گوید شرایط اقتصادی باعث شده یک ترم مرخصی بگیرد تا هزینه دانشگاهش را جور کند؛ «4ساله می‌آم اینجا. پاتوق ما، پاتوق آدمای بیکار نیست. کسانی که می‌آن یا دانشجو‌ان که بعد کلاسشون می‌آن یا کسانی‌ان که بعد تمام‌شدن ساعت کارشان می‌آن تا دورهم جمع بشن. هیچ‌کس اینجا ثابت نیست و ممکنه یه مدت طولانی بیان چهارراه اما بعدش می‌رن دنبال کار خودشون مگه اینکه خودشون بخوان بازم بیان». او تجربه کارهای زیادی داشته است؛ تجربه‌ای که داستان‌های زیادی هم برایش به ارمغان آورده است؛ «چند روزه بیکارم اما قبلش تو رستوران کار می‌کردم. قبل‌ترش هم تو مشاور املاک بودم. رفتارهایی که می‌دیدم خیلی خوب نبود. کارفرما احترام سرش نمی‌شد و چون این رفتاررو قبول نداشتم، کارمو ول می‌کردم. منتظرم تا چند روز دیگه یکی از بچه‌ها که اینجا باهاش دوست شدم، یه کاری برام دست وپا کنه و مشغول شم».

متفاوتیم، مجرم نیستیم 
 به‌هیچ عنوان دوست ندارد خودش را معرفی کند. اصرارم برای اینکه خودش را با نامی معرفی کند هم بی‌نتیجه می‌ماند. دوستانش او را«هشتک» صدا می‌کنند. هشتک اسم دختری 18ساله است که وقتی دبیرستانش تمام می‌شود، خودش را به جمع جوان‌های چهارراه می‌رساند تا با آنها ساعتی وقت بگذراند. او که خانه‌شان غرب تهران است، درباره دلیل حضورش در چهارراه می‌گوید: «کسی تو دبیرستان مثل من فکر نمی‌کنه. اونا حس و حال خودشونو دارن و من بینشون غریبه‌ام. وقتی می‌آم چهارراه، انگار تازه می‌تونم نفس بکشم. همه کسانی که اینجان، مثل منن و فرقی با من ندارن. سلیقه‌شون، حرف زدنشون، لباس‌پوشیدنشون و هزار تا چیز دیگشون رو دوس دارم؛ چیزایی که توی خونه ما یا بین دوستای دیگه‌ام خیلی رسم نیست». او می‌داند بودنش بین جوان‌های بزرگ‌تر از سن و سالش، نگاه‌های بدی را متوجه‌اش کرده است؛ نگاه‌هایی که خودش اعتقاد دارد ناشی از تفاوت نگرش او به مسائل با نگرش مردم عادی است؛ «می‌دونم مردم یا رهگذرا در موردم چی فکر می‌کنن و چه تهمت‌هایی بهم می‌زنن. کاری به این حرفا ندارم. مردم ما رو درک نمی‌کنن. هر دختری که اینجا تو گروهه مجرم نیس، نگاهش با کسایی که می‌آن و رد می‌شن فرق می‌کنه. ما چوب نگاه متفاوتی که به جامعه داریم و می‌خوریم وگرنه مجرم نیستیم».

نمی خواهیم شورش را در بیاوریم 
«هرچیزی قاعده‌ای داره و نمی‌شه شورش رو درآورد. ما خودمون می‌دونیم که باید یه سری چیزا رو مراعات کنیم تا کمتر بهمون گیر بدن. هستن بچه‌هایی که مراقبن که رفتار حساسیت‌زایی از کسی سر نزنه تا دردسربرای همه درست بشه؛ از گوشواره انداختن گرفته تا حجاب و این چیزا.»؛ این حرفای امیر است که می‌گوید خانواده‌اش را با خود همراه کرده تا با سبک زندگی‌ای که انتخاب کرده، کمتر مخالفت کنند. او می گوید: «خونواده‌ام من رو می‌شناسن و بهم اعتماد دارن. منم سعی کردم اعتمادشون رو از بین نبرم و کارایی که دوست ندارن جلوشون انجام نمی‌دم. مثلا گوشواره انداختن رو دوست ندارن و منم جلوی اونا گوشواره نمی‌ندازم. یه جورایی امتیاز می‌دم و امتیاز می‌گیرم یا اینکه راضیشون می‌کنم همراهیم کنن. اینطوری دردسرم کمتره و مخالف‌خوانی آنچنانی از طرف پدر و مادرم ندارم.» حرفای امیر تمام نشده، دختر کم‌سن و سال دیگری وارد گفت‌وگو می‌شود و بدون ‌اینکه خودش را معرفی کند، حرف امیر را پی می‌گیرد؛ «آقا ببین! آدمایی که به ما گیر می‌دن به این خاطره که خودشون نتونستن هرطوری که دوس دارند زندگی کنن. ما نمی‌تونیم اون طوری که یه عده می‌خوان زندگی کنیم. ما اینجا کسایی رو پیدا کردیم که سطح فکری و هدفشون مثل همه. هرکسی رو که می‌بینی تونسته یکی مثل خودش رو پیدا کنه و اینطوری از هم انرژی می‌گیریم و جذب هم می‌شیم. با همدیگه کار می‌کنیم، وقت می‌گذرونیم و خوشیم».

کسی مشکل ندارد 
حضور چند ساله جوان‌ها در چهارراه ولیعصر، تبدیل به موضوعی عادی شده است. بررسی میدانی از کسبه اطراف محل حضور جوانان در چهارراه، نشان می‌دهد که کسبه مخالفتی با حضور این افراد ندارند. حتی برخی کسبه رونق‌گرفتن کسب وکارشان را مرهون حضور این طیف جوان‌ها دور و بر محل کسب خود می‌دانند. حضور جوان‌ها در پاتوقشان تا دیروقت طول نمی‌کشد و تا قبل از حرکت آخرین قطار از ایستگاه مترو، جمعشان متفرق می‌شود.

پدرم تحصیل‌کرده‌س و باسواد. سبک زندگیم رو دوست نداشت. منم از خونه زدم بیرون وخودم انتخاب کردم چطوری زندگی کنم. الان 8ساله که خودم رو پای خودمم و از خونواده برای گذروندن زندگی کمک نمی‌گیرم

هشتک دختری در حوالی پیاده‌رو
دوستانش او را«هشتک» صدا می‌کنند. هشتک اسم دختری 18ساله است که وقتی دبیرستانش تمام می‌شود، خودش را به جمع جوان‌های چهارراه می‌رساند تا با آنها ساعتی وقت بگذراند. او که خانه‌شان غرب تهران است، درباره دلیل حضورش در چهارراه می‌گوید: «کسی تو دبیرستان مثل من فکر نمی‌کنه. اونا حس و حال خودشونو دارن و من بینشون غریبه‌ام. وقتی می‌آم چهارراه، انگار تازه می‌تونم نفس بکشم.»

این خبر را به اشتراک بگذارید