• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
شنبه 12 اسفند 1396
کد مطلب : 8398
+
-

کاوه بهبهانی، پژوهشگر حوزه فلسفه از راه‌های خردمندتر شدن می‌گوید

می‌توان از ساده‌اندیشی به ژرف اندیشی رسید

حکمت زندگی
می‌توان از ساده‌اندیشی به ژرف اندیشی رسید

علی ورامینی:

سادگی در اخلاق، یک فضیلت است. حتی بسیاری از فیلسوفان اخلاق با دلایل متقن ثابت می‌کنند که این فضیلت، مادر تمام دیگر فضیلت‌هاست و در فقدان آن دیگر هیچ فضیلتی معنا ندارد.

در رابطه با فضیلت سادگی در آینده، به طور مفصل و در همین صفحه خواهیم نوشت و ابعاد آن را بررسی خواهیم کرد اما نکته قابل عرضه در اینجا این است که نتیجه سادگی در تمامی ساحت‌های انسان تبلور می‌کند جز ساحت اندیشه، و در واقع ساحتی که به باورها و عقاید مربوط می‌شود. یعنی ساده‌زیستی یک فضیلت محسوب می‌شود اما ساده‌اندیشی، خیر. منظور از ساده‌اندیشی در اینجا یعنی پذیرفتن هر فکر، اندیشه، سخن و مدعایی بدون داشتن فیلتر و بدون رفتن از سطح به عمق مسئله. ساده‌اندیشی اگرچه یکی از مباحث مهم در فلسفه است و اساسا می‌توان کار فلسفه را ضدیت با ساده‌اندیشی دانست اما از مهم‌ترین مباحث زندگی روزمره هم هست.

چه بسیار کسانی که نه توانایی رفتن از سطح به عمق را داشته‌اند و نه کسب کرده‌اند و بر سر همین، بیشترین ضررها را در زندگی دیده‌اند. ساده‌اندیشی محدود به حوزه فردی نیست و جوامع هم می‌توانند ساده‌اندیش باشند که این نوع ساده‌اندیشی می‌تواند نسل‌هایی را گرفتار کند. با کاوه بهبهانی در رابطه با چیستی ساده‌اندیشی سؤالاتی را مطرح کرده‌ایم. او که مترجم و پژوهشگر حوزه فلسفه است و در زمینه کاربرد فلسفه در زندگی روزمره هم تلاش‌هایی انجام داده، معتقد است: «کار مدام و ورزدادن اندیشه از ما، انسان‌های ژرف‌اندیش‌تری خواهد ساخت».

 

 وقتی درباره ساده‌اندیشی صحبت می‌کنیم به چه پدیده‌هایی اشاره داریم؟ لطفا بفرمایید که ساده‌اندیشی یعنی چه و انواع آن کدام است؟

 ساده‌اندیشی دست‌کم 3معنا را به ذهن متبادر می‌کند. معنای اول، نوعی از تفکر است که به ژرفا نمی‌زند، عمق مسئله را نمی‌فهمد و در سطح می‌ماند. ساده‌اندیشی به این معنا یعنی سطحی‌اندیشی؛ یعنی سطحی‌دیدن یک مسئله عمیق. برای مثال در تاریخ اندیشه، لنین و استالین، همین برخورد را با آثار مارکس داشتند. مارکس مسائل بسیار عمیقی را در میان انداخت که آنها با فروکاستن آن مسائل به پلت‌فرم‌های ساده‌اندیشانه ایدئولوژیک و ایجاد دولت متورم و پرواز، آن مسائل مهم را ساده کردند و آنچه از انقلاب اکتبر تا پروستاریکا در شوروی سابق رخ داد تا حدی حاصل همان ساده‌سازی اندیشه‌های مارکس بود. این معنای مذموم ساده‌اندیشی است.

اما گاه ساده‌اندیشی به معنای آشکاراسخن‌گفتن و زدودن کلام از عناصر بلاغی و عاطفی و به تعبیر قدمایی، تقریر روشن و آشکار محل نزاع است؛ شیوه‌ای که در تفکر سنجشگرانه آنگلوساکسون، رواج بسیار دارد و به آن می‌گویند clarification یا ایضاح. از شگردهای مهم ساده‌اندیشی به این معنا، ژارگون‌زدایی از کلام است. اندیشمندان در فرایند تفکر برای خلاصه‌سازی مفاهیمِ مورد نظرشان آنها را با برچسب‌ها یا ژارگون‌هایی نام‌گذاری می‌کنند. مثلا می‌گویند «الیناسیون»، «گفتمان»، «سراسربین»، «ابرانسان»، «آشنایی‌زدایی»، «دیالکتیک» و موارد بسیاری از این دست.

یکی از شگردهای ایضاحی ساده‌اندیشی در معنای دوم این است که ژارگون‌ها را با اصطلاحات قابل‌فهم‌تری برای مخاطب بازسازی کنیم تا بتوانیم تقریر مخاطب‌دوستانه‌تری (userfriendly) از اندیشه‌های دشوار ارائه دهیم. لارنس کهون ـ فیلسوف نامدار آمریکایی معاصر ـ در مجموعه درس‌‌گفتارهای خود در باب سنت تفکر مدرن می‌گوید که گاه از دستگاه فلسفی فلاسفه مدرن، تقریری ساده‌تر از تقریر خود آنها به دست داده است؛ البته بی‌آنکه از ژرفای مطالب بکاهد. تردیدی نیست که این کار، کار مفیدی‌است به این دلیل که موجب می‌شود کسان بیشتری در گفت‌وگو شرکت کنند و مسئله از چشم‌اندازهای گوناگونی بررسی شود.

زبان رشته‌های گوناگون بشری (و به‌طور خاص فلسفه) روزبه‌روز پرورده‌تر و پیچیده‌تر می‌شود و مقاله‌ها و کتاب‌های یک رشته چنان لبریز از ژارگون‌ها می‌شوند که بخش وسیعی از مخاطبان خود را از دست می‌دهند. وقتی پای معضلات دانه‌درشت زندگی آدمی در میان باشد، بجاست که به عوض تعدادی نخبه، همگان در بحث مشارکت کنند تا به آن معضل از چشم‌انداز‌های گوناگونی بنگرند. بدیهی‌ترین معضلات انسانی که همه باید در گفت‌وگو درباره آنها حضور داشته باشند به متونی لبریز از ژارگون فروکاسته می‌شوند که صرفا انگشت‌شماری متخصص قادر به خواندن آنها هستند. به تعبیر یکی از فلاسفه معاصر غرب اگر کسانی که می‌توانند چنین نوشته‌هایی را بخوانند در یک قایق بنشینند و از قضا آن قایق غرق شود، آن‌وقت دیگر کسی دغدغه مباحث آنها را نخواهد داشت. فلسفه به تعبیر ریچارد رورتی ـ فیلسوف پراگماتیست معاصر که به ایران هم سفر کرده بود ـ «گفت‌وگو میان ابناء بشر است» ولی این سخن رورتی از واقعیت، فاصله زیادی دارد. چنین نیست که همه در این گفت‌وگو حاضر بوده باشند بلکه این گفت‌وگو محدود بوده است به اصحاب آکادمی. ساده‌اندیشی در معنای دوم یعنی ایضاح و این کار کمک می‌کند که آنان که به حاشیه رانده شده‌اند نیز در این گفت‌وگوی دراز‌دامن انسانی مشارکت کنند و این یعنی دمکراتیزه‌کردن سپهر اندیشه. یکی از رسالت‌های روشنفکر همین است که مباحث فنی را همه‌فهم و مجال گفت‌وگو درباره آنها را در سپهر همگانی فراهم کند؛ این همان کاری‌است که «فیلوزوف‌های» عصر روشنگری مانند ولتر و دیدرو و مونتسکیو می‌کردند.

 ساده‌اندیشی ممکن است معنای سومی هم داشته باشد و آن ساده‌سازی (simplification) است که شگردی‌است برای حل مسائل پیچیده و دشوار. ساده‌سازی یعنی شرحه‌شرحه‌کردن یک مفهوم پیچیده و جایگزین‌کردن آن با مفهومی ساده‌تر که پرداختن به آن مفهوم ساده‌تر، راحت‌تر باشد و در عین حال سرنخی برای پرداختن به مفهوم پیچیده‌تر به دست دهد. این شگرد یکی از ابزارهای مفهومی بسیار مهم در جعبه ابزار تفکر آدمی و از راهبردهای مهم حل مسائل دشوار در تاریخ تفکر بوده است. بزرگانی مانند گالیله، نیوتن، دکارت و فون‌نویمان از همین شگرد استفاده می‌کردند. در این شگرد، مسئله را به اجزای ساده‌ترش سرشکن می‌کنند و کار حل مسئله را از پرداختن به اجزای ساده‌تر آن شروع می‌کنند تا به راه‌حلی برای معضل بغرنج‌تر برسند. معمولا مثالی روشنگر این شگرد است که به آن معمای برج هانوی (Tower of Hanoi) می‌گویند. مدل‌سازی (modelling) که از شیوه‌های مهم تفکر است از همین ساده‌سازی بهره می‌گیرد. تاریخ فکر لبریز است از نمونه‌هایی از این ساده‌سازی‌ها که به تَبَع آنها اندیشمندان و دانشمندان توانسته‌اند مسائل بسیار دشواری را حل کنند.

 

 مراد من در این گفت‌وگو از ساده‌اندیشی همان معنای اولی‌است که توضیح دادید؛ یعنی نرفتن به ژرفا و عمق یک مطلب. به‌نظر شما ژرف‌اندیشی که در مقابل ساده‌اندیشی قرار دارد، یک مهارت اکتسابی‌است یا ذاتی؟

این احتمال وجود دارد که برخی مثلا به واسطه خصلت ویژه مغز خود در برخی مسائل، ژرف‌اندیش‌تر باشند. مثال بارز این امر، فیزیک‌دان دوران‌ساز، آلبرت اینشتین است. مغز اینشتین بعد از مرگش سرگذشت بسیار جالبی دارد.

تحقیقات عصب‌شناسان دانشگاه مک‌مستر نشان می‌دهد که لَتِ آهیانه‌‌ای (parietal lobe) مغز او 15درصد بزرگ‌تر از همین بخش در مغز آدم‌های عادی‌است و از قضا این بخش از مغز برمی‌گردد به تفکر ریاضیاتی و تخیلات حرکتی؛ به همین سبب است که اینشتین استاد تخیلات بصری است و در واقع تفکر او نه تفکر کلامی که تفکر تصویری و بصری (visual) است. خب این یک موهبت اکتسابی نیست؛ هرچند اینشتین این موهبت را پرورد و روی آن کار کرد. می‌خواهم بگویم که بعید نیست برخی آدم‌ها قابلیت و استعداد بیشتری در برخی زمینه‌ها داشته باشند اما استعداد، تمام ماجرا نیست. کسی را در نظر بگیرید که ساخت مغز او شبیه به ساخت مغز اینشتین باشد ولی هرگز مجال آشنایی با دانش فیزیک نداشته باشد.

نمی‌توان با قطعیت گفت که استعداد این آدم به فعلیت خواهد رسید. در عوض کسی که مغز معمولی دارد، می‌تواند با کار مدام روی مسائل مورد علاقه‌اش، در مثلا دانش فیزیک به سطح بالایی از این دانش برسد. بی‌شک رونالدینیو استعداد ژنتیک بالایی در فوتبال دارد ولی اگر همین رونالدینیو کل عمرش پشت میز کارمندی می‌نشست و چیپس و فست‌فود می‌خورد آن‌وقت من و شما با روزی یکی‌دو ساعت تمرین در دراز‌مدت بهتر از او فوتبال بازی می‌کردیم. ژرف‌اندیشی هم تافته جدابافته نیست؛ کار مدام و ورزدادن اندیشه البته از ما انسان‌های ژرف‌اندیش‌تری خواهد ساخت. بسیاری از علوم انسانی مدرن نشان می‌دهند که ما آدم‌ها حسابی مستعد رفتارهای غیرعقلانی و خردستیزانه‌ایم. خبر بد اینکه به‌رغم تصویر قدمایی از انسان، انسان، حیوان عاقل نیست بلکه حیوانی‌است که مستعد است مدام و به نحو نظام‌مند، رفتارهای غیرعقلانی داشته باشد. اما خبر خوب این است که انسان می‌تواند از آنچه هست، عاقل‌تر و خردمندتر شود و باید چنین شود.

 

 به ‌نظر شما با توجه به ظرفیت‌هایمان، چطور می‌شود ورزیده‌تر شد؟ چگونه می‌توانیم این استعداد را در خود بیشتر کنیم که ژرف‌اندیش‌تر شویم و از ساده‌اندیشی دور؟

این پرسش 2سطح دارد؛ یک سطح کلان و اجتماعی و یک سطح خرد و فردی. در سطح اجتماعی باید بروید سراغ حاکمیت فخیمه. از حوزه هنری، معاونت فرهنگی شهرداری، وزارت ارشاد و سایر نهادهای متولی فرهنگ بپرسید پولشان را کجا خرج می‌کنند! بروید سراغ صداوسیما و بپرسید چقدر در پروردن عقلانیت در سطح جامعه مؤثر عمل می‌کند.

اما در سطح فردی؛ راستش دانش‌هایی وجود دارند که کارشان همین است که جعبه‌ابزار تفکر را در اختیار آدمی بگذارند که افراد علاقه‌مند می‌توانند به آنها رجوع کنند. برخی از اندیشمندان روزگار ما با استفاده از علوم گوناگون می‌خواهند از نوادگان «بیشه‌زاد سرخ‌نشیمن» هوموساپینس‌های خردورزتری بسازند. هر دانشی که بخواهد ما را ژرف‌اندیش‌تر کند باید 2جنبه داشته باشد: جنبه‌ای توصیفی (deive) و جنبه‌ای هنجاری (normative). از سوی دیگر باید شرح داد که آدمی چه رفتارهای نابخردانه‌ای دارد و در چه ساحت‌هایی، بعد توصیه کرد که برای بخردانه‌ترشدن چه باید کرد؛ اینجاست که باید مجموعه‌ای از علوم، دست به دست هم دهند تا برخی رسالت توصیف را برعهده بگیرند و برخی رسالت توصیه و برخی هر دو را.

چنین دانشی ملتقای روانشناسی، اقتصاد، نظریه تصمیم‌گیری، روانشناسی اجتماعی، اقتصاد رفتاری (خودش دانشی بینا‌رشته‌ای‌است میان اقتصاد و روانشناسی)، بخش‌هایی از منطقِ صوری و غیرصوری (مانند آنچه در مباحث مربوط به سنجش‌گرانه‌‌اندیشی می‌آید)، پاره‌ای از مباحث مربوط به علوم کامپیوتری و عصب‌شناسی و علوم شناختی و نظریه بازی‌ها و احتمالات است، و البته بر این فهرست، می‌توان افزود. چنان‌که می‌بینید، دامنه این بحث، خیلی وسیع‌تر از صرف منطق‌های غیرصوری و مباحث تفکر انتقادی یا سنجش‌گرانه‌اندیشی است. البته منظور این نیست که آدم عاقل در همه این علوم استاد است بلکه فرد عاقل باید بدیهیات عقلانی این علوم را بداند؛ یعنی مقداری از این علوم که برای خردورزترشدن، به آن مقدار نیاز دارد.

در فلسفه غرب برخی کوشیده‌اند که این جعبه‌ابزار اندیشیدن را از میان علوم، استخراج کنند؛ نمونه‌اش دَن آریلی (استاد روانشناسی و اقتصاد رفتاری دانشگاه دوک)، دانیل کانمن (روانشناس برنده نوبل اقتصاد!)، پاتریک گریم (فیلسوف ذهن آمریکایی و استاد دانشگاه ایالتی نیویورک)، استیون نوولا (عصب‌شناس و استاد دانشکده پزشکی ییل) و بسیاری دیگر.

 

 مشخصا سؤال من این است که من به‌عنوان یک شهروند عادی ـ مثلا یک کارگر، مهندس، فروشنده و... ـ چطور می‌توانم تلاش کنم که حتی‌المقدور از ساده‌اندیشی دور شوم؟

با ورزیدن. خردورزتر شدن (مثل شادکام‌ترشدن) امری‌است که آدمی باید مدام در پی آن باشد. قله‌ای برای رسیدن وجود ندارد و هرچه هست، راه است. امروز می‌توان از دیروز خردورزتر بود و فردا می‌توان از امروز عاقل‌تر شد. لازمه این امر، فراگرفتن و ورزیدن مجموعه‌ای از دانش‌ها و مهارت‌هاست. بستر و شرایط در این امر، بسیار مهم است. ژرف‌اندیش‌شدن، جامعه‌شناسی خاص خود را دارد.

واقعا بعید است کسی در شرایط اقتصادی و اجتماعی ناجور، فرصت و فراغت ژرف‌اندیشی داشته باشد. توجه کنید که عقلانیتی که من از آن سخن می‌گویم نهایتا امری تجویزی‌است؛ یعنی می‌گویم از این وضع موجود نامطلوب باید به وضع مطلوب‌تری رسید که فعلا ناموجود است. این درست مثل پروردن هوش بصری یا پرورش‌دادن هوش اخلاقی آدم‌هاست؛ به بستر درست همراه با آموزش و رفاه نسبی نیاز دارد؛ بستری که عموما دیگران آن را رقم می‌زنند. یک نمونه ساده‌اش اینکه ما 12سال عمر بی‌بدیل را در مدرسه می‌گذرانیم تا مدرک موسوم به دیپلم را به ما بدهند. بعد از این 12سال چقدر خردورزتر می‌شویم؟ ‌جز لبریزشدن با انبوهه‌ای از اطلاعات که حتی نمی‌دانیم نهایتا چه فایده‌ای دارند در آن 12سال چه ره‌توشه‌ای نصیب‌مان می‌شود؟ بالاخره این کارگر و مهندس و فروشنده، گُل عمر خود را در همین مدارس پرپر کرده‌اند که حدیث حزن‌انگیزش قصه مکرری‌است که حوصله خوانندگان شما را سر خواهد برد.  

 

 ساده‌اندیشی علاوه بر اینکه به‌خود شخص ضرر می‌زند، هزینه‌هایی هم برای جامعه و دولت دارد؛ مثلا هر قدر جامعه ساده‌اندیش‌تر باشد راحت‌تر شایعات را قبول می‌کند؛ شایعاتی که تن‌دادن به آن، علاوه بر شخص، ممکن است برای جامعه هم هزینه‌هایی در پی داشته باشد. انتقاداتی به نهادهایی مانند صداوسیما یا آموزش‌وپرورش داشتید. اگر بخواهید راهکار ارائه دهید چه پیشنهادهایی دارید؟

حتما همین‌طور است که می‌گویید. این هزینه‌ها حتی بیش از اینهاست. راهکار‌هایی از این‌دست نیاز به کار جمعی و پژوهشی و عزم جدی دارد. اولا در مورد مدارس و دانشگاه‌ها باید فضای فئودالی کلاس‌های درس که در آن مدرس در مقام دانای کل بر منبر می‌رود، به فضای مشارکتی‌تری تبدیل شود و پرسش‌گری و نقادی، جای اطاعت و فرمانبرداری از معلم و استاد را بگیرد.

کتاب‌های درسی باید از این فضای تک‌صدایی فاصله بگیرند و مجال طرح اندیشه‌های رقیب در آنها باز شود. خوب به خاطر دارم که در کتاب‌های دبیرستان، اندیشه‌های اندیشمندان بزرگ و دوران‌سازی مانند فروید و داروین در یکی‌دو سطر به شکل کاریکاتورواری طرح می‌شدند و منکوب می‌شدند تا خدای‌ناکرده شبهه‌ای (بخوانید پرسشی) در ذهن دانش‌آموز ایجاد نشود و دانش‌آموز صرفا آنچه فرموده‌اند را فرابگیرد. گفتنی‌ها فراوان است و مجال، اندک اما یکی از مهم‌ترین موارد مفقود در نظام آموزشی ما با وام‌گیری تعبیری از یکی از معرفت‌شناسان معاصر، «ارزش فهم» است. 

والاترین ارزش در نظام آموزشی ما این است که دانش‌پذیر با مجموعه‌ای از بیت‌های (bits) اطلاعاتی لبریز شود. این اطلاعات عمدتا حتی به مرتبه دانش (knowledge) هم نمی‌رسند؛ یعنی حتی به معنای درست واژه نمی‌توان گفت دانش‌آموز و دانشجوی ما این اطلاعات را می‌داند؛ فهم شالوده‌های نظام‌های دانش که جای خود دارد! دانش‌آموزان ما می‌توانند انواع استعاره را از مصرحه تا مکنیه تمییز دهند و تست‌های کنکور را تیک بزنند ولی نمی‌توانند از ادبیات لذت ببرند و شعرخواندن در دایره سرگرمی‌های انسانی آنها نیست.

بلدیم با کمک قالب‌های تستی ازپیش‌آماده مشتق دهم فلان تابع را در یک دقیقه به دست آوریم و پشت غول کنکور را به خاک بمالیم ولی نمی‌دانیم مشتق و انتگرال، چه دردی از ما دوا کرده‌اند و اساسا تابع به چه کار می‌آید که باید مشتق آن را محاسبه کنیم. این یعنی فروکاستن انسان‌ها به مشتی ماشین‌حساب. 

 

این خبر را به اشتراک بگذارید