• جمعه 31 فروردین 1403
  • الْجُمْعَة 10 شوال 1445
  • 2024 Apr 19
چهار شنبه 3 مهر 1398
کد مطلب : 80748
+
-

درس‌مهربانی بر تخت بیمارستان

جمعی از جوانان خوزستانی با تدریس به دانش‌آموزان مبتلا به سرطان در بیمارستان، امید را به آنها هدیه داده‌اند

درس‌مهربانی بر تخت بیمارستان

حمیدرضابوجاریان_خبر‌نگار


می‌گفتند روحیه فلان دانش‌آموز خراب است و وضع جسمی‌اش خوب نیست. وقتی که کار درس دادن به بچه‌های سرطانی شروع شد، بچه‌هایی که قرار بود خیلی زود از دستشان بدهیم بیشتر از انتظار در مقابل بیماری مقاومت کردند. بچه‌ها می‌جنگیدند تا برای چند روز بیشتر هم که شده سرکلاس باشند، درس بخوانند و در چرخه زندگی با همه وجود و دردی که دارند زندگی کنند و از این زندگی لذت ببرند؛ بچه‌هایی که برخی از آنها هنوز در اتاق درس بیمارستان بقایی 2 هستند و از برخی دیگرشان تنها خاطره‌ای باقی مانده است. جایی که چرخه زندگی، رنگ و بوی دیگری به زندگی بچه‌های سرطانی داده است.
انتشار یک عکس در فضای مجازی توجه زیادی را به گروهی از دانشجویان در اهواز جلب کرد که با حضور در تنها بیمارستان مختص بیماران سرطانی استان خوزستان، به بچه‌های بستری‌شده در بخش کودکان آموزش می‌دهند تا از درس و مشقشان عقب نمانند. گروهی که از 2سال قبل فعالیت‌های خود را بی‌سروصدا شروع کرد و توانست با کمک مردم، کارش را به حدی توسعه بدهد که بیمارستان مختص بیماران سرطانی، بخش خاصی برای تحصیل بچه‌ها، از پیش‌دبستانی گرفته تا پایه نهم دایر کند؛ اتاقی که ایجاد شدنش داستانی طولانی دارد.

همه‌‌چیز از یک جشن شروع شد
دوست داشت پزشک شود، اما دست سرنوشت او را به دانشکده فنی و حرفه‌ای، آن هم با رتبه چهارم فرستاد. دانشکده، تهران بود و همه زندگی‌اش درخوزستان و اهواز؛ اهوازی که هنوز هم رد گلوله بر ساختمان‌های قدیمی شهر باقی مانده است و گذشت روزگار رنگ تازه‌ای به بناهای سالخورده داخلش نزده است. یوسف نگروای در دانشکده فنی و حرفه‌ای ایده‌ای را پی گرفته بود که کمتر کسی به آن توجه کرده بود. «طراحی فضای بیمارستانی بیماران سرطانی» ایده‌ای بود که یوسف تلاش می‌کرد با اجرا کردن آن فضای بانشاطی به آنها بدهد. منابع چندانی برای برنامه یوسف پیدا نمی‌شد؛ «تلاش‌های زیادی برای پیداکردن منابع علمی برای عملی‌کردن ایده‌ام کردم. منابع یا نبود و یا خیلی محدود و گذرا به موضوع طراحی بیمارستانی در بخش سرطانی پرداخته بود.» نگراوی برای اینکه ایده‌اش راعملیاتی کند، تنها بیمارستان بیماران سرطانی خوزستان در اهواز را محلی برای اجرای طرحش کرد؛ «سال96، با رئیس وقت بیمارستان موضوع مناسب‌سازی‌ فضای بیمارستان را مطرح کردم. با طرح‌هایی که دادم مسئولان بیمارستان موافقت کردند و ‌سه‌ماهه کار مناسب‌سازی‌ فضای بیماران سرطانی انجام شد. در همان روزها برای بچه‌های سرطانی بیمارستان، مراسم جشنی برگزار شد. آنجا بود که فهمیدم بچه‌های سرطانی به‌دلیل شرایط خاص خود از درس‌خواندن محرومند. این فکر به ذهنم رسید که برای برطرف کردن مشکل بچه‌ها، کاری کنم.»

درس خواندن حق بچه‌هاست
برخلاف بسیاری که فکر می‌کنند بچه‌ها از درس و مشق گریزانند، بچه‌های بستری در بیمارستان‌ها عاشق درس خواندن هستند. این را می‌شود از لابه‌لای حرف‌های نگروای فهمید. آنجا که وقتی بین دوستان و در گروه‌های مجازی، فراخوانی برای جذب داوطلب برای آموزش‌دادن به بچه‌های سرطانی منتشر شد؛ «وقتی ایده درس‌دادن به بچه‌های سرطانی را با مسئولان بیمارستان مطرح کردم، تشویقم کردند که این کار را ادامه بدهم؛ حتی گفتند حاضرند همکاری کنند تا کار بهتر پیش برود. دعوتم در فضای مجازی چند هفته‌ای طول کشید و درنهایت 3داوطلب حاضر شدند بدون دریافت هیچ هزینه‌ای درس‌دادن به بچه‌ها را شروع کنند. اینطور شد که شهریور سال96، با 3داوطلب و 3دانش‌آموز و در دروس فارسی، ریاضی و هنر کار آموزش روی تخت بیمارستان شروع شد.» کار کم‌کم با جدیت بیشتری ادامه پیدا کرد. والدین بچه‌های دیگر که می‌دیدند افرادی روی تخت بیمارستان به بچه‌ها درس می‌دهند کنجکاو شدند که این افراد چه کسانی هستند. حضور کنار تخت‌های بچه‌ها، استقبال از ایده درس کنار تخت را بین خانواده بچه‌های بیمار بیشتر کرد؛«کم‌کم خانواده‌ها درخواست می‌کردند به بچه‌های آنان هم درس بدهیم. تعداد بچه‌های مشتاق آموزش هر روز بیشتر می‌شد و تعداد نیروهای داوطلب برای این کار کم بود. فضای محدود هم باعث می‌شد امکان ادامه این روش تدریس‌کردن کم و کمتر شود. موضوع را به مسئولان بیمارستان منتقل کردیم و از آنها خواستیم اتاقی را تجهیز کنند تا بتوانیم همه بچه‌ها و داوطلبان را درقالب کلاس درس پوشش دهیم. این درخواست با موافقت همراه شد و خردادماه سال97، اتاق درس با استانداردهای بیمارستان آماده استفاده شد.» وقتی کلاس درس کارش را شروع کرد، بچه‌ها حریصانه کیف و کتاب و دفتر به‌دست منتظر می‌ماندند تا معلم‌های داوطلبشان از راه برسند و کار آموزش را شروع کنند. آن‌قدر حریص درس خواندن بودند که درد‌های تنشان را فراموش کرده و به فکر تکالیفی بودند که معلم به آنها داده بود.

افزایش دانش‌آموزان و داوطلبان 
وقتی تعداد دانش‌آموزان که حالا از رده سنی 6 تا 16سال را شامل می‌شد بیشتر شد، نیاز بود کیفیت کار آموزش به بچه‌ها هم بیشتر شود. فراخوان‌های متعدد در شبکه‌های اجتماعی، جمعیت بیشتری را با گروه و هدفی که دنبال می‌کردند آشنا کرد. تعداد متقاضی‌ها زیاد شد و برای اینکه کیفیت کار فدای کمیت نشود از بین داوطلبان افرادی برای تدریس به بچه‌ها انتخاب شدند؛ «اولویت این بود که افراد سابقه درس دادن به بچه‌ها در مدرسه یا دانشگاه را داشته باشند؛ حتی تصمیم بر این شد که بچه‌ها را در پایه‌های مختلف سازماندهی کنیم و برای هر پایه یک معلم داشته باشیم. الان تعداد زیادی دانش‌آموز و 14معلم داوطلب با ما در 2سالی که ازکارگروه می‌گذرد همکاری می‌کنند.» کلاس درسی که در بیمارستان برپا شده، با کلاس‌های درس دیگر تفاوت دارد؛ تفاوتی که نگراوی درباره آن اینطور توضیح می‌دهد: «کلاس درس با نظر خود بچه‌ها درست شد. هردانش‌آموز دیدگاه خود را برای تزئین کلاس مطرح کرد و با این کار، کلاس برای بچه‌ها جذابیتی دوچندان پیدا کرد. حالا بچه‌ها با کلاسی که در آن درس می‌خوانند هم زندگی می‌کنند و هم تفریح».

8‌ ماه درس روی تخت 
شهریور سال96 برای سیمین مقدم ماه متفاوتی بود. او با خیریه‌ای آشنا شد که این آشنایی مقدمه‌ای شد برای اینکه با گروه حامی کودکان سرطانی پیوند بخورد.



سابقه تدریس‌اش در دانشگاه علوم‌پزشکی اهوازشانس  او را برای اینکه به گروه اضافه شود بیشتر کرد؛ «سابقه تدریسم در دانشگاه باعث شد گروه قبولم کنند تا به بچه‌های سرطانی بیمارستان در مقطع ابتدایی درس بدهم. به‌کار کودکان علاقه داشتم و همه عزم‌ام را جزم کردم تا در این کار شکست نخورم. اول نگران بودم نکند رفتاری کنم که بچه‌ها از درس‌خواندن بدشان بیاید. استقبالی که از من و کلاس درسم شد آن‌قدر غیرمنتظره بود که اصلا فکرش را نمی‌کردم.» او حرفش را اینطور ادامه می‌دهد: «چون روز مشخصی برای درس نداشتم، برخی روزها والدین زنگ می‌زدند و می‌پرسیدند که چه روزی برای درس‌دادن به بچه‌ها می‌آیم. روزی که وارد بخش می‌شدم، بچه‌ها دورم جمع می‌شدند و از من می‌خواستند زودتر درس‌دادن را شروع کنم. روش کار هم این بود که از خود بچه‌ها می‌پرسیدم که امروز دوست دارند چه کلاسی داشته باشیم. هر درسی که بچه‌ها رأی می‌دادند همان را تدریس می‌کردم تا علاقه آنها به ادامه کار از بین نرود. این وضعیت 8‌ماه روی تخت بچه‌ها در بخش کودکان ادامه داشت». سروصدا در بخش، جمعیت زیاد، نبود امکانات و علاقه بچه‌ها به دیدن تلویزیون یا بازی با هم باعث شده بود کار هم برای دانش‌آموزانی که درس می‌خواندند سخت شود و هم برای معلمشان. مقدم در این‌باره می‌گوید: «بعد از اینکه آموزش روی تخت بچه‌ها سخت شد، به این فکر افتادم آنها را به نمازخانه بخش ببرم و آنجا درسم را ادامه بدهم. شرایط سخت بود، اما با هر مشکلی که بود چراغ کلاس درس را در نمازخانه روشن نگه داشتم». درس‌دادن این مدرس دانشگاه علوم پزشکی اهواز، کم‌کم منجر به تغییر روحیه او شد؛ روحیه‌ای که آن را اینطور توصیف می‌کند: «صبرم زیاد است و فکر می‌کردم آن‌قدر صبورم که هیچ مسئله‌ای نمی‌تواند اذیتم کند، اما بعد از اینکه به بیمارستان آمدم و با بچه‌ها کارم را شروع کردم، به این نتیجه رسیدم که تازه صبور شده‌ام. نگاهم به زندگی تغییرکرده و امروز چیزهایی به چشم‌ام می‌آید که شاید تا دیروز اصلا درکی از آنها نداشتم. زندگی و زیبایی‌های آن یکی از این چیزهاست».

نذر یک‌ماهه  پابندم کرد
«دختردایی‌ام سرطان دارد. وقتی به ملاقات او می‌رفتم در بخش، بچه‌های سرطانی را دیدم که خیلی خوشحال نبودند. در این رفت‌وآمد‌ها متوجه شدم گروهی در حال درس‌دادن به بچه‌های سرطانی بیمارستان هستند. نذر کردم برای یک‌ماه من هم کمک‌حالشان باشم و تا جایی که از دستم برمی‌آید به بچه‌ها خدمت کنم.» مژگان حسینی از شهریور سال گذشته همکاری‌اش را به‌عنوان هنر‌درمانگر با گروه شروع کرده است.



شروع همکاری حسینی با گروه، سختی‌های خاص خودش را داشت؛ «برای اینکه بتوانم به گروه اضافه شوم، 2‌ماه در نوبت بودم. چند آزمون را که برای عضویت در گروه نیاز بود با موفقیت پشت سرگذاشتم. روزی که خبر دادند می‌توانم به‌عنوان داوطلب با گروه و بچه‌های سرطانی کار کنم، آن‌قدر خوشحال شدم که هنوز حال خوش‌اش را دارم.» حسینی خاطرات زیادی از بچه‌ها در یک سالی که کار با آنها را شروع کرده دارد؛ خاطراتی که یکی از آنها بیشتر در ذهنش باقی مانده است؛ «بچه‌ها عاشق این هستند که نقاشی بکشند. یکی از آنها، مصطفی است پسری با انرژی و 10ساله. وقتی شروع به نقاشی کشیدن کرد دیدم استعداد خوبی در نقاشی دارد. کم‌کم سرمشق جدیدی به او دادم. طراحی چشم از سرمشق‌هایی است که مصطفی به آن علاقه‌مند شد و آنچنان با وسواس و به زیبایی طرح می‌زند که کسی باور نمی‌کند طرح‌های کشیده شده، کار او باشد.» مصطفی تنها استعدادی نیست که در کلاس درس و زیردست معلمان داوطلب کشف شده است. رضا دانش‌آموزی است که نقاشی‌هایش دیدنی است و برای کشیدن نقاشی حتی از درد خود هم می‌گذرد؛ «رضا علاقه زیادی به نقاشی دارد. این علاقه به حدی است که یک روز بدون اینکه درباره دردی که می‌کشد و آمپولی که زده است چیزی بگوید، به کلاس نقاشی آمد و شروع به کشیدن نقاشی کرد. کمی بعد متوجه شدم کاغذ نقاشی‌اش خونی شده است. آن موقع فهمیدم آنژیویی که به‌دست دارد باز شده است و خون از آن بیرون می‌زند. فکر می‌کنم فضایی که برای بچه‌ها درست کردیم به قدری برایشان جذاب است که حاضرند هرسختی‌ای را تحمل کنند اما در کلاس درس باشند.» این هنردرمانگر معتقد است با اینکه کلاس درس آنها 12متر بیشتر نیست، اما زندگی در آن موج می‌زند و بوی خوبی از آن به مشام می‌رسد؛ «دکترها به ما گفته‌اند مقاومت بچه‌ها در مقابل بیماری بیشتر شده است. وقتی مقاومت بیشتر شود، یعنی امید به زندگی هم زیاد شده است. شنیده‌ام که دکترها به خانواده‌ها می‌گویند که فرزندتان چند‌ماه دوام می‌آورد ،اما آن چند‌ماه تمام‌شده و بچه هنوز پیش ماست و به زندگی‌اش ادامه می‌دهد. همین برای من و اعضای گروه کافی است.»

پر پرواز
کارکردن با کودکان سرطانی سخت است، خصوصا وقتی که بند دلت به دل بچه‌ها وصل شود. این را بچه‌های گروه حامی کودکان سرطانی بیمارستان بقایی اهواز با گوشت و استخوانشان خوب درک کرده‌اند.

بچه‌های کلاس مانند فرشته‌اند. هر بار که فرشته‌ای سر کلاس درس حاضر می‌شد و چندروز بعد، با بال‌های نرم و نازکش به سوی خانه ابدی پرواز می‌کرد، حال داوطلبان تدریس هم خراب می‌شد؛ آن‌قدر خراب که دیگر نمی‌توانستند پا به پای دیگران بیایند و از ادامه همراهی می‌بریدند. عطا جمالی‌پور یکی از روانشناسان گروه است. او که یکی از چند متولد دهه هفتادی گروه است، در این‌باره می‌گوید: «وقتی یکی ازدانش‌آموزان گروه حالش بد می‌شود و گذرش به آی سی یو می‌افتد، می‌دانیم پایان راه نزدیک است. وقتی هم که بچه را از دست می‌دهیم، به‌خودمان می‌گوییم فلانی از بیمارستان مرخص شده است. اگرغیر از این فکر کنیم نمی‌توانیم کارمان را ادامه دهیم». جمالی‌پور، از اینکه بچه‌ها لبریز از زندگی و تشنه محبت هستند سخن به میان می‌آورد؛ «یادم هست یکی از بچه‌ها از وضعیت خودش خسته شده بود. حبس چندروزه روی تخت بیمارستان او را کلافه کرده بود و کلافگی‌اش به حدی رسید که دست به اعتصاب غذا زد و حاضر نبود چیزی بخورد. وقتی از وضع بچه مطلع شدم، یکی از سخت‌ترین ساعت‌های زندگی‌ام را با او گذراندم. بچه نمی‌خواست سوزن دیگری به بدنش بزنند. با بازی‌درمانی، کار روانشناسی سنگین و طولانی، بالاخره بچه را راضی کردم چیزی بخورد و درمانش را ادامه بدهد.» این روانشناس، کارکردن با بچه‌های سرطانی در بیمارستان را برای خودش گنجینه‌ای از تجربه‌ها و خاطره‌ها می‌داند؛ «تلاش می‌کنیم بچه‌ها، کلاس درس بیمارستان را مانند خانه خودشان بدانند. حرف‌هایی را که در دل دارند با ما در کلاس درس بزنند و از خواسته‌هایشان بگویند. فکر می‌کنم در این راه موفق بوده‌ایم و توانسته‌ایم محیطی را در کلاس ایجاد کنیم که بچه‌ها در آن راحت‌تر از هر جای دیگری هستند.»

ترس از نگاه دیگران
خانواده‌های زیادی بودند و هستند که به‌دلیل نوع نگاهی که دیگران به فرزند آنها دارند ترجیح می‌دهند فرزندشان کمتر در معرض دید دیگران قرار گیرد. بچه‌ها هم به‌دلیل شیمی‌درمانی همواره با این ترس که از سوی بچه‌های دیگر مسخره نشوند، زندگی می‌کنند. این نگرش، کار ما را برای اینکه بتوانیم با برخی بچه‌ها و خانواده‌ها ارتباط بگیریم سخت کرده بود. مدتی طول کشید تا بتوانیم خانواده‌ها و بچه‌ها را متقاعد کنیم که ما برای کمک کردن به آنها آنجا هستیم و نه مسخره‌کردنشان


 

این خبر را به اشتراک بگذارید