• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
دو شنبه 1 مهر 1398
کد مطلب : 80357
+
-

جوان قوی‌یال

قصه‌های کهن
جوان قوی‌یال


سالی از بلخِ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان پرخطر؛ جوانی بدرقه همراه من شد سپر باز، چرخ‌انداز، سلحشور، بیش‌زور که به ده مردِ توانا کمانِ او زه کردندی و زورآورانِ روی زمین پشتِ او بر زمین نیاوردندی، ولیکن چنان‌که دانی متنعم بود و سایه‌پرورده، نه جهان‌دیده و سفرکرده. رعدِ کوسِ دلاوران به گوشش نرسیده و برقِ شمشیرِ سواران ندیده. اتفاقا من و این جوان هردو در پی هم دوان هر آن دیوارِ قدیمش که پیش آمدی به قوّتِ بازو بیفکندی و هر درخت عظیم که دیدی به زورِ سرپنجه برکندی و تفاخرکنان گفتی:
پیل کو تا کتف و بازوی گردان بیند
شیر کو تا کف و سرپنجه مردان بیند
ما درین حالت که دو هندو از پسِ سنگی سر برآوردند و قصدِ قتالِ ما کردند، به‌دست یکی چوبی و در بغلِ آن دیگر کلوخ‌/کوبی. جوان را گفتم: چه پائی؟[چرا درنگ می‌کنی؟]
بیار آنچه داری ز مردی و زور
که دشمن به پای خود آمد به گور
تیر و کمان را دیدم از دستِ جوان افتاده و لرزه بر استخوان
نه هر که موی شکافد به تیرِ جوشن خای
به روز حمله جنگ‌آوران بدارد پای
چاره جز آن ندیدم که رخت و سلاح و جامه‌ها رها کردیم و جان به سلامت بیاوردیم.
به کارهای گران، مرد کاردیده فرست
که شیرِ شرزه درآرد به زیرِ خمّ کمند
جوان اگرچه قوی یال و پیلتن باشد
به جنگ دشمنش از هول بگسلد پیوند
نبرد پیشِ مصاف آزموده معلومست
چنان‌که مسئله شرع پیشِ دانشمند

گلستان سعدی

 

این خبر را به اشتراک بگذارید