اندازه عمر و آرزو
خشایار راد/بازیگر سینما و تلویزیون
روزگاری بود که یک اتاق برای زندگی خانوادهای کفایت میکرد. رفاه آدمها بستگی به این داشت که والورشان در زمستان نفت داشته باشد و پره پنکه آنها در تابستان بچرخد. آدمها همانوقتها هم وقتی به کومه رختخواب گوشه اتاق تکیه میکردند، حسرت بعضی چیزها را میخوردند. شاید مثلا حسرت یک رادیوی ترانزیستوری یا مثلا یک تلویزیون مبله سیاه و سفید را با درهای چوبی براق که وقتی برنامه تلویزیون ته کشید، آنها را ببندند.
روزگار اما یکنواخت نمیماند. با عوض شدن دنیا، آرزوهای آدمی هم رو به فراخی میرود. اکنون آدمها حتی اگر تنها باشند مسکن مناسبی میخواهند که اگر امکانات آن کامل باشد، بهتر است. چه کسی بدش میآید، خانهاش هم پارکینگ داشته باشد هم بالکن و هم انباری. اما پارکینگ بدون خودرو به چه دردی میخورد؛ خودرویی که بتواند راحت و بیدغدغه آدم را به ویلایی که مال خودش است، برساند.
حال که صحبت ما میل سفر کرد، چه بهتر که ماشینمان هم شاسیبلند باشد. اما دریغ که عمر آدمی کوتاه است و با آرزوهای دور و دراز جور درنمیآید. تا بخواهی همه اینها را جفت و جور کنی، پیمانه سرآمده و لذت اندوختهات نصیب دیگران میشود. اگر چنین باشد که هست، چرا ما آرزوهایمان را همقد فرصتمان نکنیم؟ چرا به زندگی رنگ سادگی که برازنده همه کس و همهجاست نزنیم؟ چرا سفرهای کوچک باصفا را بهجا نیاوریم؟ سفرههایی که پیاله لعابی ماست در آنها با نان سنگکی که با مرد خانه همراه بود، پیوند مبارکی پیدا میکرد. چه عیبی دارد آدم با گلیم سر کند. باور کنید فستفود مهمترین اختراع جهان نیست، چنانکه لاکچری زیباترین واژه دنیا نیست.