• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
چهار شنبه 2 اسفند 1396
کد مطلب : 7508
+
-

اول شخص مفرد

نامه‌ای به یک دوست که قصد انتحار داشت

یادداشت
نامه‌ای به یک دوست که قصد انتحار داشت

فرزام شیرزادی | داستان نویس و روزنامه نگار:

دوست عزیزم آقای تودشکه‌چویی؛ سلام، چند وقت پیش از یکی از دوستان مشترکمان شنیدم که دچار حالات پریشانی شده‌ای و مدام اضطراب به سراغت می‌آید و دست از سرت برنمی‌دارد. شنیدم از اینکه سال‌ها درس خوانده‌ای و با بدبختی مدرک زبان انگلیسی‌ات را هم گرفته‌ای و حالا گمان می‌کنی هیچ‌کدام از این تلاش‌ها به دردت نخورده و کوچک‌ترین تأثیری در ‌ترفیع و حقوق ماهانه‌ات نداشته دچار یأس و تشویش درونی شده‌ای و چندبار در جمع گفته‌ای که قصد‌داری به زندگی نکبتت پایان بدهی. این نامه را برای تو می‌نویسم که دریابی بدبخت‌تر از تو هم هست؛ بدبختی که سال‌هاست لباس‌های‌تر و تمیز می‌پوشد و همیشه بوی ادکلن می‌دهد و لبخند به لب دارد و به دلیل همه اینها اغلب فکر می‌کنند خوشبخت است و غصه ندارد. بله، این بدبخت خوشبخت‌نما من هستم که تنها تفریحم اصلاح کردن، ادکلن زدن و سرکارآمدن است. هر روز بیشتر از روز قبل کار می‌کنم چون مجبورم. رئیس به‌راحتی می‌تواند بگوید از فردا سر کار نروم. ماهانه 600هزارتومان باید به زن سابقم بپردازم. حتی اگر بروم آن سر دنیا هم باید این مبلغ را تا روزی که بدهی‌ام برای مهریه تمام شود بدهم. اگر یک ماه ندهم او با وکیلش تماس می‌گیرد و دخلم را می‌آورند. 500هزارتومان هم باید به خواهرم بدهم. البته درباره او بایدی در کار نیست. ولی حس می‌کنم غیرت دارم و زنده‌ام و باید کار کنم. شوهرخواهرم که امیدوارم زیر گِل برود سال‌هاست کار نمی‌کند و معتقد است کارهایی که لایقش باشند هنوز سراغش نیامده‌اند.

از صبح تا شب تو محل کار و دفتر رفقایش پلاس است و چون خواهرم 2بچه دارد و آنها از دایی‌شان توقع دارند، انسانی نیست اگر 500هزارتومان را از آنها دریغ کنم. الان حدود 17ماه است که خواهرم هم دنبال کار مناسب می‌گردد ولی فعلاً اوضاع کار رو به راه نیست. جز این، پسرخاله‌ای دارم که از بچگی با هم بزرگ شده‌ایم و جای برادر نداشته‌ام بوده است. 12سال با هم در یک مدرسه و یک کلاس درس خواندیم تا اینکه هر دو زن گرفتیم و رفت و آمدهایمان کمتر شد. تا امروز که این نامه را برای تو می‌نویسم دومرتبه از اداره‌مان وام گرفته‌ام برای او و قسط‌ها را هم خودم پرداخته‌ام. یکبار 11 میلیون و مرتبه بعد 5 میلیون تومان. پسرخاله‌ام دروغ نمی‌گوید. واقعاً می‌خواهد بدهی‌اش را پس بدهد اما هنوز نتوانسته سروسامانی به اوضاع مالی‌اش بدهد. مادرم هم که پیر است و جدا از من زندگی می‌کند. مستمری پدرم کفاف زندگی‌اش را نمی‌دهد. 2 اتاق پایین شهر اجاره کرده که اجاره‌اش را باید من بدهم. مادر است. چه کار می‌توانم بکنم. یک عمر ‌تر و خشکم کرده. از همه اینها گذشته حدود 4 ماه پیش همسایه طبقه بالای ما که تو کار ساخت‌وساز است و تا حدودی هم مکافات‌هایم را می‌داند، هرچه پس‌انداز داشتم به هوای مشارکت در ساخت‌وساز بالا کشید و هیچ مدرکی هم ندارم که بتوانم پول‌هایم را پس بگیرم. اینها را نوشتم که بگویم اگر خیلی ناراحتی و باز هم قصد انتحار‌داری بیا جاهایمان را با هم عوض کنیم.

دوستدارت ن ـ ف

این خبر را به اشتراک بگذارید