• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
دو شنبه 30 بهمن 1396
کد مطلب : 7381
+
-

شعله‌های رقصان در‌میانه دریا

گفت‌وگو با نخستین مدیر بعد از جنگ سکوی بهرگانسر؛ قدیمی‌ترین سکوی نفتی ایران

گفت وگو
شعله‌های رقصان در‌میانه دریا

فاطمه علی‌اصغر:

شعله رقصان میان موج‌های نیلگون خلیج‌فارس، قصه‌ای 57ساله دارد؛ قصه‌ای که با آمدن کشتی‌های اروپایی از آن‌سوی آب‌ها سر گرفت و هنوز هم سر دراز دارد. وقتی دستگاه‌های لرزه‌نگار کارشناسان نفت کنسرسیوم ایران و ایتالیا (به ‌نام شرکت سیریپ) به‌کار افتاد تا حلقه‌های گمشده چاه‌های نفت در میان پهنه خلیج‌فارس کشف شود، چاه شماره یک در ٥٦کیلومتری منطقه «بهرگان» (بین بندرهای دیلم و گناوه) پیدا و  سکوی بهرگانسر روی آن سوار شد تا نفت را از قلب امواج بیرون بکشد و چرخ صنعت دنیا را بچرخاند و این شعله، زاییده گاز چاه نفتی‌است که آنها حفر کردند. حالا تاریخ قضاوت‌های عجیبی در مورد نقش نفت در شکل‌گیری بزنگاه‌های تاریخی سرزمین مادری‌مان دارد. عصاره حاصل از انباشتگی پلانکتون‌ها روی هم و فشرده‌شدن و در‌هم‌پیچیدن آنها، سرنوشت ملتی را رقم زد. اولین‌ها در دهه40 آمدند و بهرگانسر سر پا شد تا اینکه بعدها میدان‌های نفتی هندیجان و نوروز هم به بهره‌برداری رسیدند. اما ماجرا به همین‌جا ختم نشد؛ جنگ ایران و عراق تمام معادله‌ها را به هم زد و این سکوها چندین بار مورد حمله دشمن قرار گرفت تا اینکه در سال59‌ فعالیت آنها به‌ مدت 10سال متوقف شد و یکباره قلب سکویی که بشکه‌های نفت از دلش بیرون کشیده می‌شد، ایستاد. اما بعد از جنگ مردانی آمدند و سکوی تکه‌تکه‌شده را تحویل گرفتند. مجید صالح‌طالقانی، سرگروه و مدیر این مردان بود؛ مردانی که با هم در شرایط سخت و دشوار پس از جنگ دوباره دل به دریا سپردند و سکوی بهرگانسر را که مرده‌ای روی آب بود، زنده کردند.

 

جنگ و سکو

«وقتی به سکو رسیدیم شوکه شدیم. خمپاره‌ها دمار از روزگارش درآورده بودند؛ مثل جسدی افتاده بود روی آب؛ حتی مسیرهای دسترسی و تردد میان سکوها از بین رفته بود. ما 12نفر بودیم در ظاهر ولی یک منطقه پشت ما بود. آمده بودیم تا سکوی بهرگانسر را دوباره زنده کنیم.»

اینها را مردی می‌گوید که سال66، بعد از جنگ و ویرانی نخستین سکوی نفتی خاورمیانه، برای نجاتش راهی خلیج‌فارس شد. او حالا غروب که می‌شود در آخرین طبقه آپارتمانی در ازگل، روی صندلی گهواره‌ای‌اش می‌نشیند و به ویترین پر از مرجان‌ها و عروس‌های دریایی‌اش خیره می‌شود و خودش را در آن روزی می‌بیند که برای نخستین بار راهی بهرگانسر شد؛ آن زمان که صدای موج‌ها در گوش‌اش پیچید و باد در میان موهایش. ایستاده بود روی سکوی درهم‌شکسته و زخم‌خورده از جنگ و با خود می‌اندیشید؛ «آیا این سکو دوباره سر پا می‌شود؟ آیا صدای جوشش نفت دوباره در لوله‌هایش می‌پیچد و نفتکش‌ها دوباره صفیرکشان، نفت را با خود به سرزمین‌های دور می‌برند؟».

از آن روزها زمان درازی گذشته و حالا اگر راهی بهرگانسر شوید، می‌بینید که چاه شماره یک از دور خارج شده؛ آن‌قدر از دلش نفت کشیده‌اند که تمام شده. اما سکوی جدیدی کنار سکوی قدیمی پا گرفته؛ سکوی قدیمی با خوابگاه کوچک، باشگاه، رستوران و... که قرار است به‌زودی به موزه‌ای روی آب تبدیل شود. سکو حالا با رنگ زردی که روی سازه‌های فلزی‌اش خورده، به گنجینه‌ای طلایی در میان آب‌های خلیج‌فارس می‌ماند. حالا چاه‌های جدیدتری هم کشف شده و هنوز مردانی شجاع، روزها و شب‌های بسیاری از آن پاسداری می‌کنند تا سر پا بماند. آنچه مجید صالح‌طالقانی ـ مدیر گروه مردان سال‌66 ـ به آن می‌اندیشید اکنون رؤیای تعبیرشده‌ای‌است در میان امواج نیلگون.

مرد دریا

«در تهران متولد شدم. محله نواب زندگی می‌کردم. پدرم مهندس مکانیک بود و روی کشتی کار می‌کرد. واقعیتش را بخواهید، علاقه من به دریا از اول به ‌خاطر او بود اما هرگز یادم نمی‌رود که پدر یک ماه، یک‌ ماه می‌رفت و تنها چند روزی پیش ما می‌ماند. تا می‌خواستیم به او عادت کنیم دوباره می‌رفت و رفتنش با خیس‌شدن چشم‌های ما همراه بود.»

عجیب است. مرد دریا هنوز وقتی به آن روزها نقب می‌زند، گیر می‌افتد در خاطرات و گریه‌اش می‌گیرد؛ «آن‌روزها خیلی اذیت می‌شدیم، مشکل بود... تا اینکه دیگر پدرم دریا نرفت و مسئولیتی در شرکت سیمان پیدا کرد. مدتی هم نماینده مجلس شد».

او در کودکی دردهایی کشیده بود که بعدها به نوعی دیگر و پس از مشغول‌شدن خودش در سکو، خانواده‌اش درگیر آن شدند و او پدری شد افتاده در ورطه‌ای که آرامی نداشت؛ هم غم فرزندانش را می‌خورد و هم غم دوری خودش را اما چه‌کار باید می‌کرد؟ انتخاب او دریا و نفت بود.

اما چطور شد که آقای طالقانی به شرکت نفت راه پیدا کرد؟ او به محض اینکه دیپلم گرفت و خدمت سربازی را در سپاه دانش گذراند، در دانشگاه تهران، یک دوره برنامه‌نویسی کامپیوتر خواند و همین زمینه رفتن او به شرکت سریپ را فراهم کرد؛ «سال52 وارد شرکت فلات قاره شدم که البته در آن زمان نامش فلات قاره نبود؛ شرکت سریپ بود؛ حاصل کنسرسیوم ایران و ایتالیا. بعدها همه شرکت‌های نفتی دور هم جمع شدند و شرکت فلات قاره شکل گرفت. فعالیت من اول در قسمت بهره‌برداری بود. بعد به قسمت دستگاه آب‌شیرین‌کن و فراورش نفت در منطقه منتقل شدم. بعد از انقلاب اسلامی با توجه به شرایط خاصی که پیش آمد، من از منطقه به سکوهای نفتی صدمه‌دیده اعزام شدم. به اتفاق گروهی بلند شدیم رفتیم به سکوی بهرگانسر و بعد از پاکسازی، به آماده‌سازی‌ و احیا و تولید نفت در آنجا پرداختیم.»

ماجرای بهرگانسر و دوری او از خانواده‌اش درست از تاریخی کلید می‌خورد که قطعنامه597 اعلام می‌شود و او به همراه 11نفر دیگر راهی خلیج‌فارس می‌شوند؛ «ما برای آماده‌سازی‌ سکوی هندیجان با تیمی به آنجا رفتیم و سکوها را بازسازی کرده و خط لوله بین هندیجان و بهرگانسر را راه‌اندازی کردیم. وقتی لوله 10اینچ را بین این دو سکو وصل کردیم و توانستیم بهرگانسر را پاکسازی کنیم همه چنان خوشحال شدند که جشن گرفتند و گوسفند کشتند. این مسیر، راه‌اندازی شد و روزانه 12هزار بشکه نفت چاه‌های هندیجان را به منطقه انتقال دادیم.» این جشن و پایکوبی اما آسان به دست نیامد.

زنده‌کردن مرده

«وقتی به سکو رسیدیم آنچه دیدیم جز ویرانی و خرابی نبود. سپراتورها افتاده بود. کف سکوها کلا ریخته بود. پمپ‌ها از زیر سکو به کف دریا افتاده بود. مجبور بودیم اول مسیر حرکت و تردد را درست کنیم، جرثقیل ببریم و پای ما جای سفت قرار بگیرد. یک سپراتور از خارک آوردیم. پمپ‌ها را با جرثقیل از زیر آب درآوردیم. اتاقک دیگری در منطقه ساختیم. توربین آوردیم و کم‌کم سکو را راه انداختیم.»

طالقانی عکس‌های آن‌روزها را نشان می‌دهد؛ «ما یک تیم 12نفره بودیم و اگر ازخودگذشتگی بچه‌ها نبود نمی‌توانستیم کاری از پیش ببریم. منطقه بدون سکوها در واقع هیچ ‌چیزی نیست. نفت ما در دریا بود. نفت باید به منطقه انتقال پیدا می‌کرد تا زنده شود. ما بعد از جنگ، صدمات جدی خورده بودیم. از سکوهای هندیجان کمک گرفتیم. نفت را از بهرگانسر انتقال دادیم به بهرگان. در آن زمان ذخیره‌سازی‌ در بهرگان انجام می‌شد. نفت را کشتی‌ها با خود می‌بردند. ما تولید را از 12هزار بشکه به 100هزار بشکه در روز رساندیم؛ از سال66 تا 84 که من بازنشسته شدم. سکوی جدید را نصب کردند».

حالا به همت این مردان، سکوی جدید در کنار سکوی قدیمی، شعله‌ای رقصان دارد که می‌سوزد و نفت را از قلب خود به کشورهای صنعتی می‌فرستد؛ سکویی چسبیده به سکوی قدیمی؛ سکویی که حالا وزارت نفت می‌خواهد موزه‌اش کند؛ موزه‌ای روی آب؛ موزه‌ای که خوابگاه پیچ‌ومهره‌ای‌اش می‌تواند هتلی رؤیایی شود و میزبان گردشگران؛ با حال‌وهوای مردانی که شب‌های عجیبی را آنجا گذرانده‌اند؛ «من تمام عمرم را با نفت گذرانده‌ام. برای من افتخاری‌است که توانستم سکوی نفتی بهرگانسر را احیا کنم. این سکو جسد مرده‌ای بود که حرکت نداشت و ما آن را زنده کردیم و به تولید رساندیم.»

 میان نفت و دریا

«گاهی پیش می‌آمد که روی سکو تنها بمانم؛ تنهای تنها! زمانی می‌شد که شیفت یک گروهی از بچه‌ها تمام می‌شد و می‌خواستند بروند و هنوز شیفت جایگزین نیامده بود. بچه‌ها زمان رفتن که می‌شد بی‌تابی می‌کردند و اگر کشتی گذری می‌آمد نمی‌خواستند فرصت را از دست بدهند. خیلی خطر داشت که یک نفر روی سکو تنها بماند اما من به بچه‌ها می‌گفتم شما بروید. چندین دفعه اتفاق افتاد که تنها ماندم. به بچه‌ها می‌گفتم شما بروید و شب را تنها می‌ماندم روی سکو. آنها هم از اینکه می‌رفتند و به خانواده‌هایشان می‌رسیدند، خوشحال بودند. البته من هم زمانی که بچه‌های جایگزین می‌آمدند، خوشحال می‌شدم.»

به آن روزها که فکر می‌کند، اشک و لبخند با هم چهره‌اش را فرامی‌گیرد؛ «من اصلا از تنهایی و دریا نمی‌ترسم؛ به خاطر همین بود که من را فرستادند آنجا؛ چون از پس هر کاری برمی‌آیم و آدم خودساخته‌ای هستم. برای همین، بچه‌هایی هم که با من می‌آمدند سعی می‌کردند مثل خودم باشند و ترس نداشته باشند. یکی، ‌دو دفعه این اتفاق افتاد و بچه‌ها را مرخص کردم، رفتند. من هم به اتاقم رفتم روی سکو. اتاق من از بچه‌های دیگر جدا بود. یک‌ بار ژنراتور نوسان زیادی داشت اما سعی کردم آن را کنترل کنم». حالا در روزهای بازنشستگی، بوی دریا را هم به خانه آورده؛ اگرچه خیلی از علایقش را از دست داده؛ «من بی‌نهایت دریا را دوست دارم. دریا هم لطف دارد و هم خشونت. آدم را پخته می‌کند. خیلی به آدم درس می‌دهد. گاهی بی‌نهایت خشن است؛ با اینکه نعمت‌های بی‌شمار دارد.

اهی‌وقت‌ها هم سرت را گرم می‌کند و می‌توانی از آن ماهی بگیری. من اوقات بیکاری می‌رفتم ماهیگیری. ماهیگیر بدی هم نبودم.»

مرجان‌ها، ماهی‌ها و عروس‌های دریایی مرتب و منظم در ویترین‌ها نشسته‌اند؛ «اینها یادگاری‌های دوران جوانی من است.»

مرگ روی سکو

«یک بار گروهی آمده بودند برای ما پاکسازی کنند. آنها آدم‌های عجولی بودند و می‌خواستند سریع کار را تمام کنند اما مسائلی روی سکو هست که اگر غفلتی در مورد آنها صورت گیرد، عواقب بسیار بدی دارد؛ مثلا وقتی هوا حرکت ندارد، اگر گاز بیرون بیاید، همان‌جا متراکم می‌شود و مسمومیت‌زاست. این گروه مشغول کار بودند و باد هم نمی‌آمد. نزدیک ظهر ما داشتیم برای استراحت می‌رفتیم که من تأکید کردم کار را متوقف کنید اما آنها کار را ادامه دادند. یکی از بچه‌ها آمد به من گفت که آنها هنوز دارند کار می‌کنند. من او را فرستادم که بگوید همین الان کار را متوقف کنند که متوجه شده بود همه مسموم شده‌اند. یک نفر برای نجات آنها رفت که او هم مسموم شد. دکتر سکو رفت که او هم از هوش رفت. بالاخره همه با هم با هزار بدبختی رفتیم و 7نفر را پایین آوردیم. با منطقه تماس گرفتم که سریعا برای ما دکتر بفرستند. از قضا هلی‌کوپتری داشت به سمت سکوی نوروز می‌رفت که آمد سمت ما و بچه‌ها را با خود برد. 6نفر از آنها بعد از زدن آمپول و رسیدگی، به هوش آمدند اما یکی از آنها که بیماری آسم داشت، حالش خیلی بد بود. او را به بوشهر بردند اما آنجا خوب رسیدگی نکردند و متأسفانه همان‌جا فوت شد. بعد از این ماجرا، اعصاب من و همه بچه‌های سکو به هم ریخت. مدام از خودم می‌پرسیدم که چرا این اتفاق افتاد؟ چرا نتوانستیم برایش کاری کنیم؟ اتفاقا پسر یکی از همکاران ما بود. اتفاق زجرآوری بود. بعد از آن حتی برای ما یک دکتر روانشناس فرستادند تا به ما برای فراموشی این ماجرای دردناک کمک کند.»

خاطرات تلخ سکو تمامی ندارد؛ «از درد دوری و کار طاقت‌فرسای بچه‌ها روی سکو برایتان گفتم. یک بار به یکی از دوستانم که در قسمت نیروگاه بود، خبر دادند که بچه‌اش دارد می‌میرد. در آن زمان دریا طوفانی بود. مانده بودیم که برای کمک به او چه کنیم. من به بچه‌های سکوی هندیجان زنگ زدم که قایق تندرو داشتند. به آنها گفتم که ما یک قایق معمولی داریم و همکارمان را با این قایق راهی دریا می‌کنیم که به قایق تندرو برسد و سریع خود را به خانواده‌اش برساند اما متأسفانه وقتی به ساحل رسید که دخترش مرده بود و بعد از مرگ دخترش، مصیبت‌های بسیار دیگر هم دید؛ یکی بعد از دیگری.» مرد دریا حالا روزهایش را به یاد این اتفاقات می‌گذراند؛ «دوستی داشتیم به نام احسان کریمی. او رفته بود حمام که لباس‌هایش را بشوید. هیتر اتاقش را هم روشن کرده بود که گرم شود اما گاز بسیار خطرناکی در اتاقش تولید شده بود که به محض بازکردن در اتاقش، این گاز کلیه‌هایش را منفجر کرد. وقتی ما به او رسیدیم هیچ چیزی از بیرون پیدا نبود اما وقتی او را به بیمارستان رساندیم گفتند که کلیه‌هایش از درون ترکیده و احسان روی سکو فوت شد.»

از میان تصاویر آلبوم قدیمی‌اش عکس احسان را نشان می‌دهد که در کنار 11مرد دیگر روی سکو ایستاده است و دارد لبخند می‌زند؛ لبخندی که برای همیشه در جریده دنیا ثبت شده است. مجید طالقانی، آلبومش را می‌بندد و دوباره روی صندلی گهواره‌ای‌اش می‌نشیند؛ «خسته نشدید؟»  در پس‌زمینه صندلی او نور زرد کمرنگی روی پرده‌ها افتاده است؛ برمی‌گردد به حرف اولش؛ «خوشحالم که بالاخره سکو زنده شد؛ هرچند آن‌طوری که فکر می‌کردیم کسی از ما تقدیر نکرد.»

داستان نفت و دریا

مخازن نفت هم در دریاست و هم در خشکی. نفت دریا حاصل مرگ پلانکتون‌هاست. وقتی پلانکتون‌ها بر اثر حرارت و فشار آب می‌میرند و به پایین دریا رانده می‌شوند، بر اثر ماندگاری آنها قرن‌ها بعد، نفت به وجود می‌آید. اما در این دریای بی‌کران چگونه می‌شود فهمید که نفت کجاست؟ این راز را اروپایی‌ها کشف کردند. آنها به وسیله لرزه‌نگاری تشخیص می‌دهند که طاقدیس‌های نفتی کجا قرار گرفته و نفت، کجا انباشته شده است. سال1340 هم همین اتفاق افتاد. کارشناسان ایتالیایی برای کشف نفت خلیج‌فارس با کشتی‌هایشان آمدند و لرزه‌نگاری کردند. هر جا که ارتعاش‌ها بیشتر می‌شد آنها تشخیص می‌دادند که مخازن نفت کجاست و در چه عمقی قرار دارد و همان‌جا گمانه‌زنی می‌کردند. نقطه مرتعش در دریا تنها نفت ندارد؛ نفت و گاز و آب همیشه با هم هستند. برای رسیدن به نفت، ابتدا به گاز می‌رسیم و بعد نفت و باز دوباره آب. گمانه‌زنی باید راه درستی نشان دهد؛ نفتی که در دریا پیدا می‌شود، نباید با آب قاطی باشد.

اگر آب زیاد شود معلوم است که دیگر نفت وجود ندارد. این نفت، نمک هم دارد که هنگام بهره‌برداری نمک از آن جدا می‌شود. حالا با این روشی که گفتیم اروپایی‌ها به ایران آمدند و به آب‌های خلیج‌فارس رفتند و نخستین مخزن نفتی دریایی خاورمیانه را پیدا کردند که همین بهرگانسر است؛ جایی در 56کیلومتری خشکی با عمق کم و قابل برداشت. در زمان ساخت این سکو هنوز از روش‌های پیش‌ساخت استفاده نمی‌شد؛ قطعه‌های سکو را جداجدا با کشتی بردند و در کنار نخستین چاه نفت خلیج‌فارس نصب کردند. بعد از اینکه سکو نصب شد، حفاری از سر گرفته شد و چند تا از چاه‌ها به بهره‌برداری رسید. بعد از آن هم سکوهای هندیجان و نوروز را بنا کردند. در آن زمان نفت را از همان‌جا با نفتکش منتقل می‌کردند ولی بعدها این نفت به منطقه منتقل شد تا در آنجا نمک‌زدایی و فراورش شود. حالا در سکوی جدید، همه عملیات بهره‌برداری انجام می‌شود و نیازی به انتقال آن به منطقه بهرگان نیست و نفت از همان‌جا با نفتکش‌ صادر می‌شود.

این خبر را به اشتراک بگذارید