• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
دو شنبه 28 مرداد 1398
کد مطلب : 73439
+
-

صاحب اختیار بدن ما کیست؟

گفت‌وگو با مزدک دانشور-انسان‌شناس پزشکی- درباره نگاه به مقوله چاقی در جامعه

صاحب اختیار بدن ما کیست؟

نگار حسینخانی/روزنامه‌نگار




از کجا می‌فهمیم که چاقیم و چه زمانی مفاهیم انتزاعی واقعی‌ترین رنگ‌های جهان را به‌خود می‌گیرند؟ کدام‌یک از ما ساعت‌ها و روزهای زندگی‌مان را صرف این نکرده‌ایم که چند قاشق، چند تکه و چند لیوان باید بخوریم و چه فهرست‌هایی از نخوردن‌ها ردیف نکرده‌ایم؟ ما در دنیای امروز دنبال چه می‌گردیم؟ لاغری چقدر نیازهای روحی و روانی ما را سیر خواهد کرد و قرار است چه مدلی از زیبایی و منحصربودن به دیگران ارائه کنیم که هیچ‌وقت از خودمان راضی نیستیم؟  اصلا چقدر در ساختن این بدن چاق مقصریم؟ آنهایی که هر روز شماتت‌مان می‌کنند از چه الگوهایی برآمده‌اند و از چه فرهنگی با ما سخن می‌گویند؟ به واقع چه‌کسی مقصر است؟ با همه این‌ سؤال‌ها از مزدک دانشور، انسان‌شناس پزشکی، خواستیم تعریف جامعی از بدن، چاقی و مطلوب و نامطلوب‌هایی که این واژه برایمان ساخته ارائه کند. هرچند مجال اندک بود و با گذری از تاریخ فربگی به همین صحبت بسنده کردیم.

   انتخاب فیزیک؛( چاقی و لاغری) وابسته به خواست و اراده ماست و آیا می‌توانیم بدن‌مان را انتخاب کنیم؟ 
اجازه بدهید با مقدمه‌ای نسبتا عجیب صحبتم را شروع کنم و به این پرسش پاسخ بدهم که بدن انسان از آن کیست. در نگاه اول همه فکر می‌کنند که بدن آنها از آن خودشان است، پاسخ انسان‌شناسان اما کمی متفاوت است. آنها پاسخ می‌دهند که رابطه خود (self) و بدن( body) به آن سادگی که ما فکر می‌کنیم نیست و آن را می‌توان در آزمون‌های زندگی روزمره تشخیص داد. مثلا در بسیاری موارد ما اراده می‌کنیم که کاری را انجام دهیم ولی ناتوان از تکان دادن بدن خودمان هستیم. باید بروم ورزش، باید بروم حمام، باید بروم سر قرار ولی می‌بینیم که بدن‌مان تکان نمی‌خورد! از سوی دیگر ما می‌دانیم که بسیاری از رفتارهای ما به سلامت ما صدمه می‌زند. مثلا اکثر ما می‌دانیم که استعمال دخانیات، مصرف شکر و شیرینی و الکل برای سلامتی ما مضر است ولی نمی‌توانیم از مصرف آن خودداری کنیم. در تحقیقی که چندی پیش در رابطه با استعمال دخانیات در میان دانشجویان پزشکی انجام شده بود، مشخص شد که در ابتدای تحصیل پزشکی فقط2/5 تا4درصد دانشجویان سیگار می‌کشند و پس از پایان دوره پزشکی این میزان به 22درصد می‌رسد. حال آنکه همه درس‌های پزشکی به نوعی مضرات مربوط به مصرف دخانیات را تبیین می‌کند. این تحقیقات و بسیاری تحقیقات دیگر نشان می‌دهد، رابطه بین خود و بدن بسیار پیچیده‌تر از آن چیزی است که تصور می‌کردیم.

  یعنی شما معتقدید بدن، صاحبان متعددی دارد؟ 
بدن فرد صاحبان دیگری هم دارد. خویشاوندی (kinship) یکی از ستون‌های اصلی است. این خویشاوندی، هم به‌صورت سببی و هم نسبی عمل می‌کند. در مواردی که آگاهی ما خدشه‌دار شده است، رابطه خویشاوندی بدن، خود را کاملا نشان می‌دهد. مثلا وقتی ما تصادف کرده و بیهوش بر تخت بیمارستان خوابیده‌ایم یا در مراحل آخر زندگی در خوابی عمیق فرورفته‌ایم، این خویشاوندان ما هستند که در رابطه با بدن ما تصمیم می‌گیرند. اینکه ما جراحی بشویم یا نه، یا اینکه دستگاه‌های تنفس مصنوعی را از بدن ما جدا کنند یا خیر، در حقیقت به تصمیم این خویشاوندان بستگی دارد که ممکن است بر سر یک تصمیم با یکدیگر متحد باشند یا متفرق! که البته خود بحث مفصلی است.

  جز خانواده که گاه تصمیم‌گیرنده و صاحب بدن ما محسوب می‌شود، بدن ما چه صاحبان دیگری دارد؟
جوامع تصویری یا «انگاشته شده»(imagined communities) نیز از دیگر صاحبان بدن ما به شمار می‌آیند. اینکه ما چگونه با بدن خود رفتار می‌کنیم یا بدن ما چگونه بازنمایی می‌شود، به جامعه تصویری ما نیز برمی‌گردد. مثلا ختنه شدن را درنظر بگیرید. افراد ذکور برای ورود به یک اجتماع خاص (در اینجا امت مسلمان) باید ختنه شوند؛ یعنی بخشی از بدن آنها باید بریده و دور انداخته شود. در اجتماعات خاصی (و حتی در بخش‌هایی از ایران) دختران نیز برای به رسمیت شناخته شدن از سوی قوم و قبیله خود باید ختنه شوند. در این جوامع‌انگاشته شده، لباسی که زنان و حتی مردان باید بپوشند تا حدی مشخص شده است. دولت‌ها هم در جوامع مدرن از اصلی‌ترین صاحبان بدن انسان‌ها هستند. قوانین و رفتارهایی که دولت پهلوی اول انجام داد یکی از نمونه‌های این رابطه مالکیت است؛ مثل کشف حجاب زنان. اجبار برای داشتن کلاه لبه‌دار برای مردان، اجازه تشریح بدن مسلمان در دانشکده پزشکی و... از مثال‌های مربوط به این رابطه مالکیت است. یا آنچه ما به‌عنوان مجازات بر بدن می‌شناسیم هم در ید قدرت دولت مدرن قرار گرفته است. این دولت مدرن است که می‌تواند خشونت مشروع را بر بدن فرد اعمال کند یا حتی روابط خویشاوندی را تعلیق کند. 

   با این تفاسیر کمتر اختیاری روی بدن خودمان داریم و همین امر می‌تواند عذاب مقصر بودن را در فرد چاق هم کمتر کند.
نباید فراموش کرد که در جهان سرمایه‌داری، روح حاکم بر بدن انسان‌ها را شیوه تولید مستقر تعیین می‌کند. به این معنا که شیوه تولید حاکم، حاکم بر بدن انسان نیز هست. این شیوه مستقر تعیین می‌کند که ما چه بپوشیم، با بدن خود چگونه رفتار کنیم، از بدن خود چه انتظاری داشته باشیم و حتی شکل مطلوب بدن ما چه باشد. مثلا صنعت مد تا حد زیادی با کمک صنعت فیلمسازی معیارهای زیبایی را تعیین می‌کند و اینکه بدن ما در چه اشکالی زیباست. از آن سو صنعت پزشکی و داروسازی داروها یا شیوه‌های جراحی برای رسیدن به آن، بدن آرمانی را به ما می‌فروشد و از نظر فرهنگی آن را بدل به اجباری روانی می‌کند تا آنجا که چسب روی بینی عمل شده در جامعه ما می‌تواند نشانه تفاخر و تمایز باشد. به‌طور خلاصه می‌توان گفت که این نیروها در بدن ما در تفاهم و رقابتی قرار دارند و مجموعه‌ای از گسست‌ها و پیوست‌ها را شکل می‌دهند. به‌عنوان مثال دختر جوانی را درنظر بگیرید که برای پوشش بدن خود با چه تعارض‌ها و تضادهایی روبه‌رو است و برای تصمیم‌گیری در رابطه با پوشش چه ترکیب متفاوتی از تصمیم‌های فردی، خویشاوندی، دولتی و سرمایه‌دارانه را در بدن خود-خودآگاه یا ناخودآگاه، تلویحی یا آشکار- تجربه می‌کند! در جوامع پیچیده‌ای مثل ایران که تفاهم و تضاد این نیروها هنوز در مرحله‌گذار به سر می‌برد و به‌اصطلاح تعیین تکلیف نشده است، مالکیت بدن نیز مبهم و مه‌آلود است.

   اساسا ما چه بدنی را چاق می‌دانیم یا چه میزان از چربی در بدن را معادل چاقی می‌دانیم؟ چاقی در دنیای امروز پدیده‌ای مذموم به شمار می‌رود، این ویژگی چه تأثیری در زندگی اجتماعی و آینده ما خواهد داشت؟
بدن آنگونه که در نگاه اول به‌نظر می‌رسد، فقط مجموعه‌ای فیزیولوژیک از اعضا و جوارح نیست، بلکه مجموعه‌ای پیچیده و کلافی درهم پیچ از نیروهاست که در توازن یا تعارض با یکدیگر قرار دارند. برای تبیین مسئله چاقی می‌خواهم از مفهوم بدن اجتماعی کمک بگیرم. اینکه ما چه بدنی را چاق می‌دانیم به میزان زیادی به بدن اجتماعی ما مربوط است. اجازه بدهید برای روشن شدن موضوع چند مثال بزنم. بیماری آنورکسی یا لاغری مفرط ناشی از عدم‌میل به غذا یک بیماری روانی است که در میان دختران آفریقایی‌تبار آمریکایی بسیار کمتر از دختران سفیدپوست است زیرا در فرهنگ آفریقایی- آمریکایی‌ها زنان باید درشت‌اندام باشند و چاقی از نظر آنها جزو جاذبه‌های زنانه است. از آن سو، فرهنگی که پزشکی مدرن در جامعه در رابطه با سایز و اندازه‌های بدن ایجاد کرده است بسیار توانمند و مؤثر است. رابطه لاغری و سلامت که از سوی پزشکی مدرن ترویج می‌شود (فارغ از درستی یا نادرستی) به یکی از اصلی‌ترین معیارهای سایز و اندازه بدن تبدیل شده است. این گفتمان طب‌زده تا آنجا مؤثر است که سیاستمداران نئولیبرال در راستای کوچک‌سازی و خصوصی‌سازی دستگاه‌های دولتی از آن بهره می‌برند. مثلا می‌گویند «دستگاه فربه دولت باید لاغر شود» یا دولت باید «چربی‌سوزی» کند و یا «دولت با کم کردن وزن خود چابک‌تر خواهد شد». اما مهم‌ترین فراروایتی که اندازه‌های بدن را در جهان معاصر تعیین و مطلوب می‌کند، شیوه مستقر تولید سرمایه‌داری است. صنایع غذایی، صنعت مد و تولید لباس، صنعت محصولات زیبایی و ورزش و صد البته صنعت پزشکی زیبایی، سکتورها یا بخش‌هایی از اقتصاد سرمایه‌داری هستند که به‌صورت مستقیم با مسئله اندازه‌های بدن سروکار دارند. این بخش‌ها در ارتباط با یکدیگر مفاهیمی را به فرهنگ مستقر تزریق می‌کنند که اندازه‌های بدن را مطلوب‌سازی و تعیین می‌کند. زیبایی بدن معیارهایی می‌گیرد که هر یک از بخش‌های اقتصاد در آن مداخله می‌کنند یا از آن سود می‌برند. اگر از نظر صنعت مد بدن لاغر زیباست، خوراک‌های متناسب با لاغری فروخته می‌شود، باشگاه‌ها و روش‌های مختلف لاغر شدن سهم خود را از این بازار می‌گیرند، قرص‌ها و مکمل‌ها و روش‌های جراحی در راستای این هدف طراحی می‌شود و بازار آن گسترش می‌یابد. انگاره‌های مستقر نیز این روند را ترویج و توجیه می‌کنند و از پاسخ به این پرسش اساسی فرار می‌کنند که اگر این بخش‌های اقتصاد بر لاغری شهروندان مؤثر بودند چرا چاقی روند فزاینده‌ای در جوامع بشری دارد؟ در کنار این مسئله نباید فراموش کرد که صنعت مد نیز می‌تواند رویکردهای متفاوتی به‌خود بگیرد.

   به تازگی در راستای مبارزه با مدگرایی، مدل‌های چاق وارد بازار برندها شده‌اند. آیا این نوعی مبارزه است یا همچنان روی خط سلیقه بازار جلو می‌رویم؟
 اگر روزگاری در صنعت مد و زیبایی به گروه‌های اقلیت و دگرباشان توجهی نمی‌شد، هم‌اکنون این گروه‌های اقلیت نیز هدفی برای مصرف تشخیص داده می‌شوند و طراحی‌های جدید، سلیقه این افراد را دربر می‌گیرد. اندام گوشتی و توپر نیز یکی دیگر از اهداف صنعت مد است. اگر قرار است کالایی فروش کند چه بهتر که افراد بیشتری از آن استقبال و خود را با آن متعین کنند. همانطور که در پاسخ به سؤال اول گفتم، هم‌اکنون تعیین‌کننده‌ترین و اصلی‌ترین صاحب اختیار بدن ما جهان سرمایه است که می‌تواند ما را با خود هماهنگ کند یا تولید خود را با سلیقه‌های نوظهور تطبیق دهد. هر چه می‌کند البته یک اصل راهنما دارد: مصرفِ جهان‌شمول و سود بیشتر!

   تعریف افراد چاق نسبت به بدن خودشان معمولا وابسته به نگاه جامعه است. مثلا بعضی افراد اصلا خود را چاق نمی‌دانند درحالی‌که جامعه مدام در حال نهیب زدن به آنهاست که چاق هستند. چقدر از نگاهی که ما از خودمان داریم تحمیل نگاهی است که جامعه به باورهای ما تزریق کرده است؟
نگاه و نظر به چاقی از چند جانب صورت می‌گیرد. نگاه خرافه‌محور یا باورهای عامیانه نسبت به چاقی یکی از مهم‌ترین آنهاست؛ چرا که با گفتمان‌های راست‌گرای سیاسی و اقتصادی نیز پیوند می‌خورد. در این نگاه چاقی به‌دلیل بی‌ارادگی، تنبلی و سست عنصری فرد رخ می‌دهد. فرد در این نگاه در مرکز قرار دارد و تقصیر چاق شدن نیز بر عهده اوست. به این نگاه مقصر شمردن، قربانی گفته می‌شود. در این تحلیل دولت و جامعه و دیگر تعیین‌کننده‌های اقتصادی غایب هستند و مسئولیتی ندارند، برای همین گفتمان‌های راست‌گرا از آن سود می‌برند.
نگاه دوم، نگاه پزشکی‌زده به موضوع است. در این نگاه که پزشکان در جبهه آن قرار دارند، ژنتیک و روانشناسی عمده‌ترین روش‌های تحلیلی به شمار می‌آیند. پزشکان عموما به‌دنبال کدهای ژنتیک یا مغزی-روانی برای چاقی هستند. در این نگاه نوروترانسمیترها و کدهای ژنتیک تعیین‌کننده رفتار انسانی فرض می‌شوند. این روش‌های تحلیلی نه‌تنها عوامل اقتصادی و اجتماعی را نادیده می‌گیرند، بلکه حتی از تبیین آمارهای رو به گسترش چاقی در جهان ناتوان هستند. جالب این است که بدانید در آمریکای دهه1970 نیمی از جمعیت دارای اضافه وزن و 15درصد دچار چاقی بودند. امروزه دوسوم جمعیت دچار اضافه وزن و 30درصد جامعه آمریکا دچار چاقی هستند. اگر قرار بود که چاقی امری ژنتیک و خانوادگی باشد، چگونه می‌توان این آمار فزاینده را تببین کرد؟

   این گفتمان سیاسی-اقتصادی که گفتید چگونه درباره چاقی ممکن خواهد شد؟
نگاهی که مطالعات جدید آن را پشتیبانی می‌کند، نگرش اقتصاد سیاسی به چاقی است. در این نگاه هر چه نابرابری در جوامع افزایش پیدا کند، چاقی نیز همه‌گیرتر خواهد شد. هرچه نابرابری درآمدی در یک جامعه افزایش پیدا کند و فاصله فقیر و غنی بیشتر شود، چاقی نیز فراگیرتر است. در تحقیقات اخیر نشان داده شده که در ژاپن فقط4/2درصد بزرگسالان چاق هستند و در آمریکا 30درصد بزرگسالان. در میان کودکان هلندی (به‌عنوان کشوری که حداقل اختلاف درآمدی در آن وجود دارد) فقط 6/7درصد از کودکان 13تا 15ساله اضافه وزن دارند حال آنکه در ایالات متحده این میزان 1/25درصد است. آمارهای مقایسه‌ای بین کشورهای مختلف نیز نشان می‌دهد که ژاپن و کشورهای اسکاندیناوی (به‌عنوان کشورهایی با برابری بیشتر) نسبت به آمریکا و انگلستان از وضعیت بهتری برخوردار هستند و نسبت برابری با چاقی کاملا مشهود و قابل رصد است. چند دلیل برای این امر ذکر می‌شود؛ اول اینکه در کشورهای با نابرابری بالا، استرس افراد نیز زیاد است. استرس مادران به نوزدان منتقل می‌شود و بدن نوزادان را در وضعیت استرس دائمی قرار می‌دهد که در آن جذب کالری و ذخیره‌سازی فوری در دستور کار بدن قرار می‌گیرد. دوم اینکه هرچه نابرابری افزایش پیدا کند، ناامنی و احساس ناامنی نیز افزون‌تر می‌شود، به همین دلیل افراد در قاعده هرم دچار پرخوری عصبی یا رفتار «خوردن به‌خاطر آرامش» می‌شوند و با خوردن (به‌خصوص مواد قندی) استرس خود را کاهش می‌دهند. سومین مسئله در برخورداری (affordability)  از مواد مغذی خود را نشان می‌دهد. هر قدر افراد جامعه برابری بیشتری را تجربه کنند، دسترسی و برخورداری از مواد مغذی (چون پروتئین‌های حیوانی و گیاهی، مغزها و مواد غذایی با فیبر بالا) بیشتر خواهد بود. حال آنکه در جوامع با نابرابری بیشتر، افراد فرودست معده خود را با Junk Foods یا غذاهایی که سیری بدنی ایجاد می‌کنند و نه سیری سلولی، پر می‌کنند. مسئله بعدی این است که در جوامع طبقاتی، لایه‌های بالادست غذاهای بهتری می‌خورند و دسترسی بیشتری به روش‌های لاغری دارند، به راحتی می‌توانند از پس هزینه‌های باشگاه و ماساژ و  spa برآیند و از همه مهم‌تر از وقت فراغت (spare time) برای بهره‌مندی از این امکانات برخوردارند. لازم به ذکر است که جنسیت را نیز باید در متن این گرایش طبقاتی دید. زنان لایه‌های فرودست در همه جوامع مورد بررسی، بیشتر از مردان در معرض خطر چاقی قرار داشتند؛ دور باطلی که از تغذیه ناسالم شروع می‌شود و با نبود امکانات، پول و زمان تشدید می‌شود. به‌طور خلاصه می‌توان نتیجه گرفت که به‌عبارتی چاقی مسئله‌ای طبقاتی است، یعنی هرچه از هرم طبقاتی پایین‌تر بیاییم احتمال وقوع آن بیشتر می‌شود و امکان رهایی از آن نیز کمتر! 
 
   وضعیت ایران در این میان چگونه است؟
ایران به‌عنوان یکی از کشورهایی که نابرابری بالایی را تجربه می‌کند، از وضعیت خاص دیگری نیز رنج می‌برد و آن افزون‌تر بودن احساس نابرابری و بی‌عدالتی بر نابرابری اقتصادی است. از نظر انسان‌شناسان اتفاقا این احساس از خود مسئله پراهمیت‌تر و تعیین‌کننده‌تر است زیرا فرد را در استرس مداوم و ناامنی نهادینه شده قرار می‌دهد، یعنی بدن در وضعیتی قرار می‌گیرد که باید به‌طور مداوم برای روز مبادا ذخیره‌سازی کند.
این رخداد در متن وجود غذاهای ناسالم در اطراف ما تشدید می‌شود. کافی است در میانه روز وارد یک سوپرمارکت شوید و برای رفع گرسنگی اقدام کنید. تقریبا تمامی مواد موجود در سوپرمارکت‌ها مضر محسوب می‌شوند و جزو Junk Foods یا غذاهایی که سیری بدنی ایجاد می‌کنند و نه سیری سلولی، طبقه‌بندی می‌شوند؛ یعنی سرشار از قند و چربی و نمک هستند یا فرآوری شده و پر از مواد نگهدارنده و یا حتی مملو از مواد غیرمجاز چون آسپارتام! در تمام نقاط شهری می‌توان مغازه‌های فست‌فود را یافت که به ناسالم‌ترین شیوه‌ها، ناسالم‌ترین غذاها را طبخ و همراه نوشیدنی‌های قندی آن را سرو می‌کنند! میانگین مصرف سرانه شکر در کشور از سال 1384 تا سال 1394 تغییرات شگرفی را از سرگذرانده و از 24کیلوگرم به 33کیلوگرم در سال افزایش پیدا کرده است.






شیوه مستقر
نباید فراموش کرد که در جهان سرمایه‌داری، روح حاکم بر بدن انسان‌ها را شیوه تولید مستقر تعیین می‌کند. به این معنا که شیوه تولید حاکم، حاکم بر بدن انسان نیز هست. این شیوه مستقر تعیین می‌کند که ما چه بپوشیم، با بدن خود چگونه رفتار کنیم، از بدن خود چه انتظاری داشته باشیم و حتی شکل مطلوب بدن ما چه باشد



غذاهایی که سیری بدنی ایجاد می‌کنند
کافی است در میانه روز وارد یک سوپرمارکت شوید و برای رفع گرسنگی اقدام کنید. تقریبا تمامی مواد موجود در سوپرمارکت‌ها مضر محسوب می‌شوند و جزو Junk Foods یا غذاهایی که سیری بدنی ایجاد می‌کنند و نه سیری سلولی، طبقه‌بندی می‌شوند

این خبر را به اشتراک بگذارید