• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
یکشنبه 29 بهمن 1396
کد مطلب : 7203
+
-

گفت‌وگو با دکتر رضا منصوری 0 استاد دانشگاه صنعتی شریف 0 درباره فرهنگ نخبه‌پروری و مصایب آن

ذبح معمولی‌ها در پای نخبه‌ها

گفت وگو
ذبح معمولی‌ها در پای نخبه‌ها

جامعه توسعه‌یافته، جامعه‌ای‌است متشکل از جمعیت بزرگی از افرادی که هرکدام در چیزی استعداد دارند و برای شکوفایی استعدادشان زمینه‌های لازم برقرار است. مردم در جوامع توسعه‌یافته از اینکه معمولی هستند خجالت نمی‌کشند و معمولی‌بودن را کاستی نمی‌دانند اما در کشورهای کمترتوسعه‌یافته، نخبه‌ها یکه‌تازی می‌کنند. مردم در اینگونه کشورها منتظر ظهور نخبه‌ها و قهرمانان در حوزه‌های مختلف هستند. نخبه‌ها برنده این جوامع هستند و همه والدین می‌کوشند تا فرزندشان یکی از این نخبه‌ها و نابغه‌ها باشد. اما آیا سیستمی که ضد ‌اکثریت افراد جامعه و طرفدار نوابغ اندک جامعه است، سیستمی عادلانه و انسان‌دوستانه است؟ دکتر رضا منصوری ـ فیزیک‌دان، کیهان‌شناس و استاد دانشگاه صنعتی ‌شریف ـ که یکی از بزرگ‌ترین پایگاه‌های نخبه‌های علمی در ایران است می‌گوید که جواب این سؤال، منفی‌است. با ایشان که در دولت اصلاحات، معاون پژوهشی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری بوده و کتاب‌ها، پژوهش‌ها و ترجمه‌های بسیاری در کارنامه علمی خود دارد درباره فرهنگ نخبه‌پروری و ضدیت با افراد معمولی گفت‌وگو کرده‌ایم. او فرایند تشخیص و شناسایی نخبگان در نظام آموزشی ایران را شبیه به ذبح اکثریت در پای اقلیت می‌داند و آن را یک اشتباه بزرگ تاریخی قلمداد می‌کند.

در سال‌های اخیر این انگاره تقویت شد که برای توسعه کشور، باید روی نخبگان، سرمایه‌گذاری و آنان را به صورت جداگانه تربیت کنیم تا جامعه رو به ‌توسعه و موفقی باشیم. نخبه‌ها تبدیل به بت‌هایی شده‌اند که باید در مدارس جداگانه‌ای درس بخوانند و بقیه مردودشدگان آزمون‌های استعدادیابی، با یک ارزش‌گذاری منفی، غیرنخبه خوانده و کنار گذاشته می‌شوند. ما مدام فرزندان خودمان را با نخبه‌ها مقایسه می‌کنیم و مدام به آنها سرکوفت می‌زنیم. چرا در ایران چنین تمایلی به تربیت نوابغ وجود دارد؟ صورت‌بندی شما از این وضعیت چیست و دلایل آن را چه می‌دانید؟

به نظر من این موضوع 2دلیل بنیادی دارد؛ نخستین دلیل، مربوط به عقده عقب‌ماندگی ماست. در این 200سالی که با جهان غرب آشنا شده‌ایم و پیشرفت‌های آن را می‌بینیم به قدری احساس عقب‌ماندگی می‌کنیم که این موضوع تبدیل به یک عقده تاریخی شده است. مردم ایران به صورت مکرر، خود را در معرض این سؤال می‌بینند: «ما که در گذشته دوران بسیار مشعشعی را در دینداری، کشورداری و حتی رفاه مردم ـ چه قبل از اسلام و چه بعد از آن ـ تجربه کرده‌ایم چرا این‌قدر عقب‌افتاده‌ایم؟

دلیل دیگر به عدم‌درک ما ایرانی‌ها از دنیای مدرن برمی‌گردد. ما دنیای مدرن را آن‌طور که باید و شاید درک نکرده‌ایم و متوجه نشده‌ایم نوع تفکری که در دنیای مدرن طی چندصدسال اخیر، حاکم و منجر به رشد اقتصادی، رفاه اجتماعی و صنعتی شده، چیست.

به نظر شما تفکر و گفتمان غالب دنیای مدرن چیست که ما آن را درک نکرده‌ایم؟

کشورداری مدرن مبتنی بر نوعی حکمرانی خوب است که همه‌‌چیز را در بر می‌گیرد و منجر به رفاه بیشتر، اقتصاد و بهداشت بهتر و از همه مهم‌تر، رفع کنجکاوی بیشتر بشر می‌شود. در این نظام حکمرانی مدرن، از تمام استعدادهای انسان استفاده می‌شود و انسان ‌مدرن هم به مرور دریافته که هر انسان موجود در جهان به‌ درد کاری می‌خورد و استعداد خاصی دارد؛ بنابراین در کشورداری مدرن و حکمرانی خوب، نخبگی تعریف خاص خودش را دارد و قطعا با مفهوم نخبگی در کشور ما به‌کل متفاوت است. گفتمان نخبگی در جهان مدرن می‌گوید که همه انسان‌ها به‌درد می‌خورند و فقط تدبیر مدیریتی یک جامعه است که می‌تواند انسان‌ها را در جای مناسب‌شان بگمارد و کاری کند که خلاقیت افراد در جهتی که لازم است بروز کند. این‌طور می‌شود که انسان‌ها می‌توانند در آرامش و صلح با خودشان و جهان زندگی کنند.

منظورتان این است که نظام نخبه‌پروری در کشور، باعث ‌شده که مردم ما آرامش و صلحی که از آن حرف می‌زنید را نداشته باشند؟

بله. این دو علت که گفتم باعث شده ما در چند سال اخیر به بیراهه‌ای به اسم نخبه‌پروری یا نابغه‌پرستی برویم. عقده عقب‌ماندگی همراه ماست و عدم‌درک اتفاقاتی که در حکمرانی جدید افتاده باعث شده راه شکوفایی استعدادهای افراد جامعه را غلط برویم؛ به‌طوری که گمان می‌کنیم فقط افراد خاصی نخبه هستند که ما باید آنها را پیدا کنیم و پرورش دهیم تا بتوانند مشکلات و مسائل آدم‌های معمولی و غیرنخبه جامعه را حل کنند. این موضوع، کاملا اشتباه است. ما نخبگی و ضابطه‌های تشخیص نخبگی را اشتباه تعریف کرده‌ایم؛ بچه‌هایمان را از دوران دبستان و حتی قبل‌تر، یعنی مهدکودک به گمراهی می‌کشانیم و در اکثریت معمولی جامعه، بیماری‌های روانی ایجاد می‌کنیم.

همان‌طور که گفتید موضوع اصلی در بحث حکمرانی خوب یا متعالی، پرورش و شناخت استعدادهای بشر است. اما فارغ از این موضوع، در این زمینه نوع کشورداری و سیاست‌گذاری هم بسیار مهم است؛ مسئله‌ای که شاید در کشور ما کمتر به آن توجه شده باشد. فرهنگ عامه در ایران نیز در ترویج و نهادینه‌کردن نخبه‌بودن و بی‌اعتنایی و سرکوفت‌زدن به آنهایی که نخبه شناخته نمی‌شوند، ید طولایی دارد. نخبه‌پرستی و اسطوره‌سازی از نخبه‌ها به‌شدت در نظام تربیتی ما ایرانی‌ها و در فرایند جامعه‌پذیر‌کردن هر نسل، جدی‌است.

بله، درست است اما قبل از هر چیز بگذارید با این تقسیم‌بندی‌تان مخالفت کنم. از نظر من بین سیاست‌گذاران و مردم نمی‌شود تفکیک قائل شد. حکمران‌ها از میان مردم هستند؛ بنابراین اشکالات فرهنگی مردم در حکمران‌های ما نیز تبلور پیدا می‌کند. از این گذشته، مهم نیست که مردم اشکال دارند یا سیاست‌گذاران؛ آنچه مهم است تشخیص این پدیده و تغییر این گفتمان غیرانسانی است. باید همه گروه‌های اجتماعی، نهادها و عامه مردم تلاش کنند که به این سیستم سربریدن اکثریت به پای اقلیت که بی‌شک یک اشتباه فرهنگی و اجتماعی بزرگ است پایان دهند. باید جلوی این کج‌راهه، مقاومت و از جامعه و آدم‌های معمولی آن دفاع کنند. رسانه‌ها، نهادهای مدنی و سازمان‌های مردم‌نهاد و نیز نهادهای دولتی و عمومی و حتی تک‌تک مردم باید نقش خود را در این بازاندیشی ایفا کنند. ما باید درباره این موضوع، گفت‌وگوی اجتماعی و گفتمان ایجاد کنیم.

اتفاقا نکته من در سؤال قبل همین بود. این همگامی بین فرهنگ مردم و تصمیم‌های نهادی وجود ندارد؛ مثلا همین الان سازمان‌های ذی‌ربط و کارشناسان حوزه آموزش‌وپرورش، سعی در ایجاد تغییرات و اصلاحاتی در قالب بخشنامه‌ها و قوانین دارند؛ نمونه‌اش حذف آزمون‌های علمی مانند استعدادهای درخشان از مقطع دبستان است اما با این حال باز می‌بینیم که در بدنه جامعه، مقاومتی شکل گرفته و گویی مردم تشنه این هستند که فرزندان‌شان را حتما از طریق این آزمون‌ها به یک نخبه یا یک استعداد درخشان تبدیل کنند.

این وظیفه نهادهای میانجی است که به مردم بگویند که این نوع از فراموش‌کردن «معمولی‌بودن» چه ضررهای هنگفتی به جامعه و افراد آن می‌زند. اگرچه همیشه سیستم‌های نابغه‌پرور در ایران کار می‌کرده‌اند اما از اواخر دهه60 که المپیادهای دانش‌آموزی رواج پیدا کرد افزایش این مشکل، سرعت گرفت. متأسفانه ما بخشی از دانش‌آموزان را در سنی جدا می‌کنیم و به آنها آموزش ویژه می‌دهیم و خلاقیت‌شان را از بین می‌بریم. اینکه این گروه، ممتاز تلقی و از بقیه افراد، متمایز می‌شوند، باعث ایجاد احساس سرخوردگی در بقیه افراد معمولی و غیرنابغه می‌شود. افسردگی و از‌بین‌رفتن خلاقیت اکثریت جامعه نتیجه چنین رفتار اشتباهی در سیستم آموزشی ماست. ما ضد‌ مردم معمولی هستیم.

به نظر شما ضرورت بازاندیشی در فرهنگ نخبه‌پروری و همین ضدیت با مردم معمولی، تبدیل به مسئله روز دانشگاه‌ها و محافل علمی و روشنفکری شده است؟

به هیچ وجه. با این سیاست‌های آموزشی مبتنی بر نخبه‌پروری، بدون اینکه نفعی برده باشیم نسل‌هایی پی‌در‌پی را منحرف کرده‌ایم ولی هیچ‌کس هم نمی‌خواهد جوابگو باشد و هیچ مؤسسه و دانشگاهی هم نسبت به ضربه‌ای که المپیادها، آزمون‌های ورودی تیزهوشان و دیگر سیستم‌های جداسازی نوابغ از عادی‌ها به جامعه زده‌اند تحقیق و پژوهشی انجام نداده است؛ رسانه‌ها هم اخبار المپیادها را طوری منعکس می‌کنند که انگار چه اتفاقی افتاده است. این مدال‌ها که افتخار نیست! ما سال به سال داریم جوان‌های معمولی‌مان را که اتفاقا آنها در آینده کشور تعیین‌کننده هستند و نخبگان واقعی در میان این معمولی‌ها هستند، از این طریق به حاشیه می‌رانیم و حتی سرکوب می‌کنیم. من به تجربه می‌گویم؛ اتفاقا خیلی از کسانی که المپیادی بوده‌اند و سیستم ما به آنها مُهر نخبگی زده است، آنهایی نیستند که در آینده کشورشان تأثیر‌گذارند. از میان هزار نفر المپیادی مثلا در رشته‌های فیزیک یا نجوم، تعداد انگشت‌شماری توانسته‌اند این رشته را پی بگیرند و مرزهای این علوم را وسعت دهند.

در مثال آزمون‌های المپیاد علمی، شما روال را ببینید! هرساله از هر 4هزار نفر یک نفر را انتخاب می‌کنیم و 3هزار و 999نفر را کنار می‌گذاریم و به آنها آموزش درست نمی‌دهیم و به‌ عبارتی استعداد و خلاقیت آنها را مُثله می‌کنیم؛ چه در دبیرستان‌ها و چه در دانشگاه‌ها. آن یک‌نفر‌ها چه شده‌اند؟ آن یک از 4هزار نفرهایی که ما از آنها بت ساختیم الان کجا هستند؟ چه خدمتی به کشور کرده‌اند؟ چرا پاسخ این سؤال مهم در جامعه گم شده است؟

ما انسان‌های اجتماعی هستیم؛ وقتی عده‌ای از انسان‌های اجتماعی را ایزوله می‌کنیم و می‌گوییم شما مصرف آموزشی، فرهنگی و ...تان با همه هم‌سن‌های معمولی‌تان فرق می‌کند، آنها را از مواهب زندگی معمولی اجتماعی محروم و  برای این نخبه‌های خط‌کشی‌شده، توقعاتی در حد یک دنیای آرمانی ایجاد می‌کنیم. تا اینجا از آسیبی که به معمولی‌ها وارد می‌شود گفتیم؛ حال ببینیم چه آسیبی به‌ نابغه‌ها و نخبه‌ها وارد می‌شود. شاید ساده‌ترین پاسخ همانی باشد که آقای دکتر رضاقلی در کتاب «جامعه‌شناسی نخبه‌کشی» داده‌اند؛ یعنی جامعه ما نخبه‌کش است...

فرایند اشتباه، دامن همه را می‌گیرد. از دبستان، نخبه‌ها را از بقیه جدا می‌کنیم، بدون اینکه کسی به آنها بگوید اگر در یک زمینه علمی مثلا در سن 15سالگی نخبه تشخیص داده شده‌اند نخبگی‌شان نباید در عملکرد ریز‌ نمرات یا مدال‌هایشان خلاصه شود؛ باید در عمل و در طول فرایندی چندین‌ساله، خودشان را در آن رشته علمی بپرورند و نشان دهند. اما چون به آنها مدام گفته شده که شما نخبه و استعداد درخشان هستید و مثلا مدال المپیاد دارید، خیال می‌کنند به طور ذاتی جزو برترین‌ها هستند و آن فعالیت ذهنی انسانی متعارف را که منجر به نخبگی در یک فرایند طولانی می‌شود، از دست می‌دهند. کسی به آنها نمی‌گوید کار علمی یک کار مستمر، دائم و سخت است؛ هر کسی در این مسیر نمی‌ماند. مثل یک کوهنوردی حرفه‌ای‌است؛ نه می‌شود دوید و نه می‌شود آرام رفت؛ باید علم و استعداد را با تجربه و آزمون و خطا قوام داد تا قله‌ای فتح شود. درخصوص مسائل علمی هم این‌طور نیست که با کسب چند نمره عالی و مدال نقره و طلا در سن 16ـ15سالگی، نخبگی و نابغه‌بودن مشخص شود.

ما با سیستم کاملا نمره‌محور، کسی را بالا می‌بریم و در گوش‌اش مدام می‌خوانیم که تو تک، یگانه و نابغه‌ای و با همه فرق داری ولی چون همه‌‌چیز نمره و مدال نیست، خیلی از این به‌اصطلاح نوابغ، بعدا که با واقعیت جامعه، فضای علمی و... مواجه می‌شوند به‌شدت سرخورده و افسرده می‌شوند. نظام نابغه‌‌پرستی، نظامی‌است که در آن فاصله از عرش به فرش‌افتادن نابغه‌ها خیلی کوتاه است. بسیار دیده‌ایم که دانش‌آموزان نخبه یا استعداد درخشان، سال‌های بعد از دانشگاه، زمانی که با واقعیت‌های خارج از سیستم نمره و مدال، تنها می‌شوند به‌کل به ورطه ناامیدی و نابودی افتاده‌اند. اصلا من می‌گویم اگر از 4هزار نفر یک نفر را هم نابود می‌کنیم بیاییم بقیه این تعداد را که دانش‌آموزان و افراد معمولی هستند سالم نگه داریم و امکان شکوفایی استعدادهایشان را فراهم کنیم. نباید یادمان برود که این معمولی‌ها هستند که قرار است جامعه را بچرخانند؛ اینها هستند که باید در یک فرایند پیچیده، خلاقیت خودشان را نشان دهند. نخبگی با نمره و مدال طلا و نقره به‌دست نمی‌آید؛ این یک اشتباه تاریخی‌است.

به نظر می‌رسد بین چیزی که شما از نخبگی تعریف می‌کنید و آن را یک اشتباه تاریخی می‌خوانید و آن تصور مقدسی که مردم ما از مفهوم نخبگی برای فرزندان‌شان دارند تفاوت وجود دارد. اینجا خوب است نخبگی را تعریف کنید و بگویید معنای درست نخبگی چه تفاوتی با معنای رایج آن در ایران دارد؟

در ایران ما با ضابطه‌های بسیار خشک و با روش نمره‌دهی بسیار منسوخ، نخبگی را تعیین می‌کنیم. بیشتر شاخص‌ها و معیارهای نخبگی به بهره هوشی یا آی‌کیو (IQ) برمی‌گردد و نخبگی در ایران کمّی‌است؛ نخبه‌ای که در این فرایند شناسایی می‌شود، یک نخبه مبتنی بر نمره است، درحالی‌که نخبگی در معنای واقعی و راستین آن، به نوعی ورزیدگی در طول زمان اطلاق می‌شود. زندگی نخبگان تاریخ را که مرور کنید به‌سادگی متوجه خواهید شد که هیچ‌کدام از تأثیرگذاران در رشته‌های مختلف علمی و معرفتی، در طول دوران تحصیل با نمره و مدرک و مدال‌های رنگارنگ، نخبگی‌شان تأیید نشده است. اتفاقا نخبگان واقعی جهانی، از بین معمولی‌ها و عادی‌ها سر برآورده‌اند و سیستم و نظام شناسایی نخبه، از شناسایی آنها باز‌مانده است. اینشتین شاید مثال خوبی باشد. او دانشمندی‌است که همه مردم دنیا به نخبه‌بودنش اذعان می‌کنند. اینشتین وقتی دانشجوی دانشگاه ای‌تی‌اچ ‌زوریخ بود استادش به او گفت: «تو به درد فیزیک نمی‌خوری»! و همین فرد سال‌ها بعد چنان انقلابی در علم فیزیک به پا کرد.

این رویکرد، بیشتر در مدارس و آموزش‌وپرورش مطرح است یا به دانشگاه‌ها هم بسط یافته است؟

گفتمان دانشگاهی هم به‌شدت در حال دامن‌زدن به سیستم نخبه‌پروری یا نخبه‌پرستی‌است. دانشجویان از روز اول، تقسیم‌بندی می‌شوند و حتی برخی استادان به آنها توصیه می‌کنند که شما اینجا حیف می‌شوید و باید از ایران به سمت سرزمین آرمانی مهاجرت کنید. فرسودگی در علم به‌شدت دیده می‌شود و عزم و اراده‌ای برای مقاومت در مقابل گفتمان نخبه‌پروری وجود ندارد.

شاهد این هستیم که از ارزش تحصیل‌کردن، علم‌آموختن و تمایل به درس‌خوان‌بودن (آنچه مثلا برای متولدین دهه‌های 50 و 60  وجود داشت) کاسته شده و امروز حتی به یک ضد‌ارزش بدل شده است. در نسل جدید، یعنی متولدین دهه‌های 70 و 80 کاملا این رویکرد ضد‌مدرسه و ضد‌تحصیل دیده می‌شود و خیلی از این دانش‌آموزان میلی به ادامه تحصیل بعد از دیپلم از خود نشان نمی‌دهند. آیا می‌شود این را یک نوع مقاومت علیه سیستم حذف‌کننده و طردکننده نخبه‌پرستی و نابغه‌پروری در ایران دانست یا حتی واکنشی به فشار حاصل از رقابت شدید بر سر نمره‌ها و آزمون‌های استعدادهای درخشان و نمونه دولتی و...؟ شاید آنها از اینکه نمی‌توانند نابغه‌ای باشند که خانواده و جامعه برایشان کف می‌زند، به‌کل میدان بازی را ترک کرده‌اند...

این موضوع، درست است. من هم این بی‌میلی و سردی را بین دانشجویان دهه‌هشتادی خودم می‌بینم. ولنگاری نسبت به درس‌خواندن نوعی واکنش اجتماعی نسلی‌است؛ نه‌تنها نسبت به گفتمان نخبه‌پروری بلکه نسبت به فساد فرهنگی و فکری حاکم بر نهادهای مختلف. این واکنش علامت نوعی بیماری‌است که امیدوارم مهار شود و آن خلاقیت واقعی که کشور به آن نیاز دارد بروز کند.

این خبر را به اشتراک بگذارید