• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
یکشنبه 29 بهمن 1396
کد مطلب : 7190
+
-

کابوس زندگی با گرگ

گزارش همشهری از روستاهای اطراف زنجان؛ جایی که گرگ‌ها به محلی‌ها حمله می‌کنند

کابوس زندگی با گرگ

زهرا رفیعی

صغرا، پس از گذشت ۹‌ماه توانسته بود پسر دوسال‌ونیمه‌اش را حمام ببرد و حالا که می‌خواست جای دندان‌های گرگ را روی تن پسرش نشانمان دهد، پسربچه بی‌قراری می‌کرد. هنوز به‌یادآوردن صحنه حمله گرگ گرسنه، برای صغرا دردناک است. او می‌گوید: «29فروردین یک روز عادی بود. محمد با برادرش ابوالفضل و برادرزاده‌ام امیر که همسایه‌مان هستند، بازی می‌کرد. فاصله خانه ما و آنها یک پرچین کوتاه، پشت حیاط است که به باغ‌های روستا ختم می‌شود. داشتیم از در پشتی خارج می‌شدیم که محمد جیغ ‌کشید. برگشتم، دیدم گرگ، کمر او را گرفته و می‌دود. فاصله‌ام با محمد ۵قدم هم نمی‌شد ولی هیچ کاری از دستم بر‌نیامد؛ فقط جیغ کشیدم و تا نفس در بدن داشتم دویدم؛ هر چه می‌دویدم، فاصله‌ام با گرگ کم نمی‌شد؛ انگار دنبال ماشین بدوی و نرسی. تمام وجودم می‌لرزید و دنیا جلوی چشم‌هایم سیاه شده بود».

نفس عمیقی می‌کشد و با دست به جایی پشت دیوار‌های حیاط خانه اشاره می‌کند و می‌گوید: «پیرمرد همسایه همین که دید گرگ، محمد را به ته باغ‌ها می‌برد، به یک جوان در ده زنگ زد و او هم با موتور و اسلحه شکاری، خود را به ما رساند و ته باغ‌ها گم شد. صدای شلیک چند تیر را شنیدم که فکر کردم به سمت گرگ شلیک شده. دلم از ترس از جا کنده شد. دلم هزار راه رفت. یاد 3سال پیش افتادم که خبر آوردند گرگ دختربچه‌ای را نزدیک پمپ پنزین وسط جاده دریده و نیمی را خورده و نیمی را چال کرده و محلی‌‌ها جنازه را پیدا کرده‌اند».

مادر، محمد را در آغوش می‌گیرد تا گریه‌اش را بند بیاورد. پسر دیگرش ابوالفضل با شمشیر پلاستیکی، با پسرعمویش بازی می‌کند. از توجه مهمان‌های ناخوانده به محمد شاکی نیست و حسادت‌‌های معمول هم‌سن‌وسال‌هایش را ندارد. مادرش روزهای زیادی پیش‌اش نبوده است. چند دقیقه که می‌گذرد محمد آرام می‌شود و غریبه‌‌هایی که به خانه‌شان آمده‌اند را از لای آغوش مادر می‌پاید. صغرا می‌گوید: «دیگر نتوانستم بدوم و همان‌جا وسط صحرا نشستم روی زمین؛ فقط گریه می‌کردم. از دور که صدای موتور آمد، ایستادم. محمد را می‌آوردند. دیدم بچه‌ام زنده است و خونی. در میدان ده سوار خودروی یکی از همسایه‌ها شدیم و رفتیم بیمارستان شهر قیدار و از آنجا ما را فرستادند زنجان. گرگ، حدود 3کیلومتر محمد را با خود برده بود. نیم‌تنه‌اش پر از جای زخم‌های دندان گرگ بود».

وحید ـ پدر محمد ـ که تازه به خانه رسیده مابقی داستان را اینگونه تعریف می‌کند: «محمد 19روز در آی‌سی‌یو بود. زخم‌‌هایش عمیق بود و خیلی طول کشید تا عفونت از تنش برود. نصف کبدش از بین رفته است؛ یکی از ریه‌هایش پاره شده بود و 2بار جراحی شد. دکتر‌ها به ما گفتند که چون محمد بچه‌ است زود خوب می‌شود. انسداد روده هم داشت که عملش کردند».

صغرا از ترس‌‌های بچه‌هایش می‌گوید؛ «هنوز هیچ‌کدام از پسرهایم نمی‌دانند آن حیوانی که به محمد حمله کرده گرگ بوده. محمد که ‌تازه زبان باز کرده، می‌گوید هاپو من‌و برد و پشتم الان خوب شده. روانشناس به ما توصیه کرد برای اینکه ترسش تمام شود کارتون‌‌هایی به او نشان دهیم که سگ عروسکی دارد. این کار هنوز فایده‌ای نداشته؛ به همین خاطر برای خودم و او دعا گرفته‌ام که شاید این ترس از دلمان برود. نمی‌توانم بچه‌ها را در حیاط خانه تنها بگذارم. محمد هم پشت درهای شیشه‌ای خانه، بچه‌ها را در حال بازی تماشا می‌کند. بچه‌ها بیرون از خانه به ما می‌چسبند و می‌ترسند. خودمان هم چندان مطمئن نیستیم که این حادثه دوباره برای ما رخ ندهد. دیوار خانه‌مان کوتاه است و پشت خانه به صحرا و باغ‌ها وصل می‌شود.»

وحید ـ پدر جوان خانواده ـ حرف همسرش را با زبان آذری پی می‌گیرد و می‌گوید: «شانس آوردیم که گرگ، بچه را زمین گذاشت؛ شانس آوردیم که ساعت ۱۱صبح هنوز چند مرد در روستا بودند و با موتور به داد ما رسیدند. بیشتر جوان‌های ده برای کار به شهر‌های اطراف یا به صحرا و مزارع‌شان می‌روند. هیچ‌کدام از پیرمردهای روستای زواجر یادشان نمی‌آید که گرگ در بهار به داخل روستا آمده و به انسان حمله کرده باشد. روستاییان اطراف که چند گرگ را در حوالی روستا دیده‌اند می‌گویند که این گرگ‌ها را سازمان محیط‌زیست برای حفظ زنجیره غذایی رها‌سازی کرده است. مردم روستاهای اطراف بعد از اتفاقی که برای محمد افتاد، 2قلاده گرگ را کشتند. یکی از اهالی روستای زواجر هم گرگی را دیده است که می‌خواسته به زور وارد مغازه‌اش شود. همه آنها می‌گویند که این گرگ‌ها در گوش‌شان چیزی داشته و نشانه‌گذاری شده بودند. من خودم ندیده‌ام و مطمئن نیستم».

او که مقصر را به هر روی محیط‌زیست می‌داند بشقاب میوه را جلوی رئیس شورای ده می‌گذارد و ادامه می‌دهد: «از محیط‌زیست به دادگاه شکایت برده‌ام. به نظرم آنها باید به فکر ما روستاییان باشند. اگر کسی حیوانی را شکار کند جریمه مالی و زندان خواهد داشت ولی وقتی گرگی به بچه من حمله کرد هیچ‌کس مسئولیتش را نپذیرفت. یک سال است که در مسیر زنجان به خدابنده می‌روم و می‌آیم تا شاید یکی به داد ما برسد. حداقل انتظارم این است که اداره محیط‌زیست جبران خسارت کند و بخشی از هزینه محمد را مانند مشاوره‌ روانشناسی که بیمه‌‌ها اصلا قبول نمی‌کنند، پرداخت کند. تا اینجا هر چه در یک سال اخیر کار کرده بودم برای درمان محمد و رفت‌وآمد به بیمارستان خرج کردم».

در روستاهای اطراف قیدار یا همان خدابنده، خبر حمله گرگ دهان به دهان می‌چرخد و گاه حتی شکل افسانه به خود می‌گیرد. روایت‌ها کم نیست. ابراهیم خلجی ـ دهیار زواجر ـ می‌گوید: «چند روز پس از حمله گرگ به محمد، خبر از یک حمله دیگر به دختربچه‌‌ای در روستای زرند آمد. آنجا هم می‌توانید بروید».

 

 

تأسف به درد ما نمی‌خورد

بهار، دیر به روستاهای اطراف زنجان می‌رسد. بهار امسال برای خانواده فاطمه دیرتر از همیشه آمد. پدربزرگ او پیرمردی 80ساله است که هنوز خودش را در ماجرای حمله گرگ به نوه‌اش مقصر می‌داند. یک‌بند خدا را شکر می‌کند که گرگ، گلوی فاطمه سه‌سال‌ونیمه را نگرفته است. او به جایی پشت خانه که باغ با کوهستان یکی شده است اشاره می‌کند و می‌گوید: «داشتیم در باغ می‌چرخیدیم و زمین را برای محصول سال بعد آماده می‌کردیم که دیدم فاطمه جیغ کشید. برگشتم، دیدم گرگ او را به دندان گرفته و دارد با خود می‌برد. برادرش که خدا نگهدارش باشد، یک‌نفس دنبال گرگ دوید». اینها را که تعریف می‌کند، هراس آن‌لحظه به چهره‌اش می‌دود. به‌سختی راه می‌رود و ما را به سمت انتهای باغ می‌برد. می‌گوید: «دخترها داشتند تره می‌چیدند که گرگ، فاطمه را به دندان گرفت و برد. نوه دیگرم از ترس، صدایش درنیامد. پیری نگذاشت به سمت ده بروم و کمک بیاورم؛ فقط فریاد کشیدم. خدا خواست که پسر همسایه از دور دید و همه را خبر کرد. برادر و پدر فاطمه دویدند به سمت صحرا». فاطمه در حیاط خانه پدربزرگ از آغوش برادرش رضا پایین نمی‌آید. مادرش صحبت‌‌هایش را با شکایت از مسئولان شروع می‌کند که هیچ‌کدامشان برایشان کاری نکرده است. او می‌گوید: «همه طلاهایم را فروخته‌ام تا پول عمل‌های فاطمه را جور کنم. از میان مسئولان فقط مدیرکل محیط‌زیست استان پیش ما آمد و گفت متأسفیم. آخر تأسف به درد ما نمی‌خورد». او رسید‌های بیمارستان و دکترها را نشان می‌دهد که هر متخصص هر ماه چقدر از آنها پول گرفته است و می‌گوید: «برای ترس این بچه تا سال‌‌ها باید پیش دکتر برویم». خاله فاطمه میانه صحبت را می‌گیرد و می‌گوید: «هزینه‌ها جای خود! ترس این بچه تمامی ندارد؛ یک لحظه نمی‌‌توانیم فاطمه را تنها بگذاریم. بیمارستان که بودیم نمی‌گذاشت من، برادر و مادرش از جلوی چشمانش دور شویم. از درس و دانشگاه افتادیم تا این بچه حالش خوب شود. دلمان نمی‌آمد او را با این شرایط، تنها بگذاریم. بهانه‌گیری‌‌های فاطمه، پدرش را مجبور کرده بودکه هر روز فقط 30هزار تومان پول بنزین بدهد و از شهری که در آن کار می‌کرد، بیاید، بچه را ببیند و برود. کسی نیامد به این خانواده کمک کند. خواهر من نیاز به مشاوره روانشناس دارد ولی کسی نیست که به ما کمک کند. متاسفانه برخی اهالی بی‌انصاف روستا شایعه کرده‌اند که ما ۱۰۰‌میلیون تومان گرفته‌ایم؛ درحالی‌که ما طلاهایمان را فروختیم تا هزینه‌‌های درمان فاطمه را بدهیم. خودتان می‌دانید که بیمه تأمین‌اجتماعی همه هزینه‌ها را پوشش نمی‌دهد».

 

 

گرگ گرسنه

حمله حیوانات اهلی و وحشی به انسان و زخمی‌شدن اهالی در روستا‌ها، اتفاق دور از ذهنی نیست. به گفته پرستاران یک مرکز بهداشتی در خدابنده، از ابتدای سال تاکنون 800 مورد حمله حیوان‌ و گازگرفتگی رخ داده که تعداد کمی از آنها توسط حیوانات وحشی بوده است. آنچه روستاییان سالمند از حمله گرگ به انسان به خاطر می‌آورند مربوط به بیرون از روستا، آن هم در زمستان‌های سخت است اما گرگ‌هایی که اهالی روستاهای اطراف زنجان را می‌گزند، سر از روستا درآورده و هر کسی را که بر سر راهشان بوده گاز گرفته‌اند. آخرین گزارش حمله مربوط به گرگ هاری بوده است که 3نفر را در 3روستای ینگه‌کند‌سیدلر، ایج و حوالی زرین‌آباد گاز گرفته است. در حمله گرگ، یک پیرمرد 69ساله، یک زن 43ساله و یک مرد 23ساله از ناحیه سر و گردن، دچار جراحت شده‌اند. مسئولان محیط‌زیست تغییر رفتار گرگ‌ها را ناشی از تخریب زیستگاه می‌دانند. حسن سهرابی ـ کارشناس روابط عمومی استانداری زنجان ـ در گفت‌وگو با همشهری می‌گوید: «سر گرگ برای تشخیص هاری به انستیتو پاستور تهران، ارسال و هاری آن 100درصد مثبت اعلام شد. مردم باید بدانند که حیوان هار حتما حمله می‌کند و نباید به او سنگ پرتاب کرد».

 

 

زندگی در امتداد طبیعت

دیوار خانه‌های بسیاری از روستانشینان کوتاه است. خیلی از خانه‌‌ها اصلا دیوار ندارند و زندگی‌شان سال‌هاست در امتداد طبیعت است. عصرنشده، بچه‌های روستا دور هم بازی‌های کودکانه‌شان را از سر می‌گیرند. در دوردست، چهره خاکستری باغ، با ترس از وجود گرگ، گره خورده است اما همه بچه‌های روستاهای اطراف زنجان نمی‌دانند که باید با احتیاط در کوچه‌باغ‌ها بازی کنند.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید