• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
شنبه 12 مرداد 1398
کد مطلب : 70049
+
-

همشهری همزمان با روز ازدواج با تعدادی از زوج‌های جوان که برای انجام آزمایش‌های ازدواج به یکی از مراکز بهداشت آمده‌اند درباره نگاهشان به زندگی مشترک گفت‌وگو کرده است

خانه بخت کجاست؟

گزارش
خانه بخت کجاست؟


مهدیه تقوی‌راد ـ خبرنگار

امروز در تقویم رسمی به‌مناسبت سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) روز ازدواج نامگذاری شده است؛ روزی که به یمن آن ثبت طلاق در تمام دفاتر ثبت ممنوع اعلام شده و بسیاری از زوج‌های جوان این روز را برای ثبت ازدواج یا برگزاری مراسم عقد و یا عروسی‌شان درنظر می‌گیرند. در کنار این، نزدیک شدن به اعیاد مبارک قربان و غدیر فرصت مناسبی برای زوج‌های جوان است تا آغاز زندگی مشترک خود را در این ایام و پیش از شروع ‌ماه‌های محرم و صفر جشن بگیرند. این روزها باوجود شرایط نامساعد اقتصادی و هیاهوی خبرهای تحریم‌ها و... زوج‌های جوانی را مشاهده می‌کنیم که در تدارک خرید عروسی یا انجام آزمایش‌های پیش از ازدواج هستند تا بتوانند در این روزها مراسم عقد خود را برگزار کنند و راهی خانه بخت شوند.
ساعت 8 صبح، تعداد زوج‌هایی که به مرکز تحقیقات پارک شهر مراجعه کرده‌اند تا آزمایش‌های پیش از ازدواج بدهند، بیشتر از 5زوج نیست؛ دختر و پسرهای جوان دو تا دو تا کنار هم و تا حد امکان دور از بقیه زوج‌ها نشسته و پچ‌پچ می‌کنند؛ گاهی وقت‌ها هم صدای خنده یکی فضای سالن را از سکوت خارج می‌کند. با پیش رفتن عقربه‌های ساعت، کم‌کم به تعداد زوج‌های داخل سالن اضافه می‌شود. جنب‌و‌جوش متصدیان آزمایشگاه هم کمی شدت گرفته است. یکی، دو نفر پشت میز پذیرش نشسته‌اند و یک خانم و یک آقا در کنار ورودی سرویس‌های بهداشتی هستند تا در آزمایش‌های اعتیاد مشکلی پیش نیاید. کم‌کم کار تحویل گرفتن مدارک از متقاضیان آزمایش ازدواج آغاز می‌شود.
خانم متصدی با صدای بلند اسم یکی از زوج‌ها را می‌خواند و پشت‌بندش تقاضای معرفی‌نامه دفتر ثبت ازدواج می‌کند. آقای محمدی به همراه همسر آینده‌اش برای انجام آزمایش پیش از ازدواج به این مرکز مراجعه کرده است. محمدی متولد سال58 و همسرش متولد55 است. او با خنده‌ای که از لبانش دور نمی‌شود، می‌گوید:‌ سر پیری یادمان افتاده که ازدواج کنیم، اگر اصرار پدر و مادر پیرم نبود شاید هیچ وقت ازدواج نمی‌کردم. بعد چشمکی به همسرش می‌زند و می‌گوید: البته الان هم از این کارم پشیمان نیستم و ته دلم می‌گویم کاش زودتر از اینها برای ازدواج اقدام می‌کردم، هم گرانی کمتر بود هم تا الان گلیم زندگی خودم را از آب کشیده بودم و چند تا بچه قدونیم‌قد داشتم.
شاید به‌نظر خیلی‌ها در این وضعیت بد اقتصادی افرادی که برای ازدواج اقدام می‌کنند یا دل شیر دارند، یا پدر و مادر پولدار یا ارثیه‌ای بهشان رسیده که تصمیم به تشکیل زندگی مشترک گرفته‌اند. همین سؤالات را مطرح می‌کنم و محمدی با خنده می‌گوید: پدرم کارمند بازنشسته است و تا آخر ‌ماه با این وضعیت حقوق‌ها به زور می‌تواند زندگی‌اش را سروسامان دهد، من هم سال‌ها تلاش کردم تا جایی که می‌توانستم بار کوچکی را از دوش پدرم بردارم، حالا هم با توکل بر خدا تصمیم به ازدواج گرفته‌ام. برای ازدواج خود خدا همه کارها را درست می‌کند و نمی‌گذارد در زندگی‌ام لنگ بمانم، من به دعای خیر پدر و مادر ایمان دارم و می‌دانم خدا دست آنها را رد نمی‌کند.»
او ادامه می‌دهد: «برای خرج و مخارج ازدواج اصلا نمی‌توانم روی کمک‌های پدرم حساب کنم چون می‌دانم دستش خالی است، کمی روی وام ازدواجی که قرار است بدهند، حساب کرده‌ام، مقداری هم پس‌انداز داشته‌ام و در صحبت‌هایی که با همسرم کردیم هم به این نتیجه رسیده‌ایم که زندگیمان را با سادگی شروع کنیم و کم‌کم تمام آن چیزهایی را که لازم داریم تهیه کنیم. البته قرار است یک مراسم عروسی کوچک هم بگیریم و اقوام درجه یک را دعوت کنیم.»


شاید وضعیت روبه‌راه شود
سپیده و محمد سن و سالشان از بقیه زوج‌هایی که برای آزمایش آمده‌اند، کمتر است. مادرهای عروس و داماد که تا چند روز قبل خواهر بودند و حالا مادر شوهر و مادر زن بچه‌های هم شده‌اند، همراهشان آمده‌اند و یکی، دو صندلی دورتر از دختر و پسرشان نشسته‌ و یک لحظه هم از صحبت کردن دست نمی‌کشند. سپیده به پسرخاله‌اش که قرار است تا چند روز آینده همسر رسمی‌اش شود، نگاه می‌کند و می‌گوید:‌ پدرهایمان قول داده‌اند تا جایی که در توانشان باشد به زندگی‌مان کمک کنند. محمد می‌گوید:‌ قرار شده تا بعد از اینکه عقد کردیم من به سربازی بروم و بعد از پایان سربازی، زندگی مشترکمان را شروع کنیم. بعد از این 2 سال هم خدا بزرگ است، شاید وضعیت اقتصادی کشور از این‌رو به آن رو شود و ما هم بتوانیم زندگی بهتری داشته باشیم.»  سپیده ادامه حرف‌های پسرخاله و همسر آینده‌اش را می‌گیرد و می‌گوید:‌ محمد در مغازه لوازم الکتریکی پدرش کار می‌کند و قول داده تا بعد از سربازی دنبال یک کار مستقل برای خودش باشد. قرار شده تا وام ازدواجمان را زودتر بگیریم و آن را در جایی سرمایه‌گذاری کنیم تا 2سال بعد که سربازی محمد تمام می‌شود بتوانیم از سودی که به آن تعلق گرفته استفاده کنیم.»
حالا خواهرها هم به جمع‌مان اضافه می‌شوند. مادر محمد که نقش مادر شوهر را ایفا می‌کند، می‌گوید: محمد تازه 18ساله است و زمان زیادی دارد تا بتواند کار مورد علاقه‌اش را پیدا کند، اما هر چه زودتر به این نتیجه برسد خیلی بهتر است، چراکه زندگی‌اش زودتر سر و سامان پیدا می‌کند. فعلا محمد در مغازه پدرش کار می‌کند اما از وقتی تصمیم به ازدواج گرفت پدرش اولتیماتوم داده که فقط تا بعد از سربازی می‌تواند روی کار کردن در مغازه حساب کند و باید زودتر تکلیف شغلش را معلوم کند. اینطور باشد محمد تا آخر عمر می‌خواهد نان‌خور ما باشد و هیچ وقت مستقل نمی‌شود. مادر سپیده هم می‌گوید: محمد مثل پسرم است، اما وقتی برای خواستگاری پا پیش گذاشتند شرط کردم که باید شغل مستقلی داشته باشد و اینطور نباشد که بخواهد مدام در مغازه پدرش باشد؛ البته کار کردن در مغازه پدرش بد نیست اما مستقل شدن در شغل، برای آینده‌شان بهتر است. برای عقد و عروسی هم تصمیم گرفتیم 2 خانواده کمک‌شان کنیم. من و خواهرم با صحبتی که با بچه‌ها داشتیم تصمیم گرفتیم از خرید وسایل غیرضروری زندگی صرف‌نظر کنیم و فقط وسایلی را که ضروری است، بخریم. یک عروسی جمع و جور هم می‌گیریم تا بچه‌ها با خیال راحت سر زندگی‌شان بروند و دغدغه خرید جهیزیه و برگزاری عروسی را نداشته باشند، اما بعد از تشکیل زندگی باید روی پای خودشان بایستند و توقع زیادی از ما نداشته باشند.


گرانی‌ها محاسباتم را به‌هم‌ریخت
منصوره و علیرضا هم منتظر نشسته‌اند تا بقیه زوج‌ها آزمایش‌هایشان را انجام دهند و همه با هم برای شرکت در کلاس‌هایی توجیهی و تزریق واکسن کزاز به ساختمان کناری بروند. منصوره متولد61 و علیرضا متولد59 است، علیرضا می‌گوید: برای اینکه بتوانم تشکیل خانواده بدهم سخت کار کردم تا مقداری پس‌انداز داشته باشم اما زیر و رو شدن وضعیت اقتصادی به یکباره تمام محاسباتم را به‌هم‌ریخت. حالا با پولی که پس‌انداز کرده بودم حتی نمی‌توانم یک خانه کوچک اجاره کنم. علیرضا نگاهی به منصوره می‌اندازد و می‌گوید: حدود 3سال قبل به خواستگاری خانمم رفتم، مدت زیادی از گرفتن جواب مثبت نگذاشته بود که مادرم فوت کرد و بنا به سنت خانوادگی تا سالگرد مادرم صبر کردیم. هنوز یک هفته از سالگرد مادرم نگذشته بود و داشتیم آماده می‌شدیم که برای مراسم بله‌برون به خانه همسرم برویم که خبر دادند برادر همسرم در اثر گاز‌گرفتگی در حمام فوت شده و یک سال دیگر باید صبر می‌کردیم. در این بین به سال برادر همسرم نرسیده، مادر‌بزرگش هم فوت کرد. منصوره درحالی‌که به این بدبیاری‌ها خنده تلخی می‌کند، می‌گوید: بعضی‌ها به زندگی‌شان چله می‌افتد. به زندگی من هم مرگ‌ومیر افتاده بود. ترسیدیم اگر زودتر دست به‌کار نشویم این زندگی سر نگیرد. الان هم با دلهره و اضطراب اینجاییم که نکند دوباره یکی از اقوام فوت کند و عقدکنانمان که قرار است روز عید قربان باشد دوباره به تأخیر بیفتد.
علیرضا در پاسخ این سؤال که آیا نگران هزینه‌های ازدواج نیست، می‌گوید:‌ تمام تلاشم را می‌کنم تا بتوانم با وام گرفتن از محل کار و بانک‌های مختلف عروسی آبرومند و جمع و جوری برگزار کنم و البته یک خانه کوچک هم بتوانم اجاره کنم و بعد از 3سال عزاداری برویم سر زندگیمان. پدرم هم اینقدر پس‌انداز و درآمدی ندارد که بتوانم روی کمک او حساب کنم. برادرانم هم هر کدام مشکلات خودشان را دارند و نمی‌توانم توقعی از آنها داشته باشم، باید دستم را روی زانوی خودم بگیرم و در مقابل مشکلات زندگی قد علم کنم.
آزمایش آخرین زوج که تمام می‌شود متصدی آزمایشگاه زوج‌های جوان را به ساختمان کناری هدایت می‌کند تا در کلاس‌های توجیهی شرکت کنند و خانم‌ها هم برای تزریق واکسن کزاز بروند. زوج‌های جوان شانه به شانه هم در خنکای درختان سر به فلک کشیده حیاط آزمایشگاه، قدم‌زنان به سوی کلاس‌ها می‌روند. هیچ‌کس اما از دل آنها خبر ندارد؛ فردا روزی قرار است چه چیزی در انتظارشان باشد؟ می‌توانند در مقابل مشکلات مراحل مختلف زندگی دوام بیاورند و شانه‌به‌شانه هم به جنگ با آنها بروند؟


توقعات را کم کنیم

محبوبه و مشکات زوج دیگری هستند که برای انجام آزمایش‌های ازدواج آمده‌اند و در گفت‌وگو مشارکت می‌کنند. مشکات می‌گوید: از نظر اقتصادی مشکلات زیادی در جامعه وجود دارد، اما این دلیل نمی‌شود که فکر کنیم جوان‌ها نباید ازدواج کنند. فقط باید کمی توقعاتمان را پایین‌تر بیاوریم و به این فکر کنیم که طرف مقابل نباید تمام نداشته‌های زندگی ما را برآورده کند و غول چراغ جادوی رویاهایمان باشد. او به همسرش اشاره می‌کند و می‌گوید: همسر من دانشجوی سال سوم دندانپزشکی است و من دانشجوی سال آخر داروسازی هستم. برخلاف دوستانمان که مهریه‌های بالا داشتند و عروسی‌های پرهزینه گرفتند، همسرم مهریه 14سکه و یک سفر حج تمتع را پیشنهاد داده، فعلا هم قرار است تا اتمام تحصیلاتمان در طبقه دوم خانه پدر همسرم زندگی کنیم و بعد به فکر خانه مستقل باشیم. مراسم عروسی هم می‌گیریم اما قرار نیست این مراسم را طوری برگزار کنیم که به‌اصطلاح چشم فامیل و دوستانمان را چون دکتر هستیم، در بیاوریم. قرار شده من در حد توان خودم هزینه کنم.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید