خسرو خورشیدی، فرزند نخستین فارغالتحصیل مدرسه دارالفنون، هویت گذشته تهران و منطقه را با سیاهقلم روایت کرده است
جستوجوی تهران زیبا
حمیدرضا بوجاریان_ خبرنگار
زندگی 80 سال پیش در «تهران» را تصور کنید که نه جمعیتی به اندازه امروز، پر و پیمان داشت و نه وسعتی به غایت وسیع مانند امروز. هرچه از آن بهعنوان تهران یاد میشد خلاصه شده بود در چند خیابان، «حصار ناصری» و چند پارچهآبادی و دیگر هیچ. «خسرو خورشیدی» هم زاده همین سالها است. خوب دیده، شنیده و اکنون خاطرات دوران خردسالی، نوجوانی و جوانیاش را در قالب «سیاهقلم»هایی با عنوان «آن روزگاران تهران» به تصویر درآورده تا هم یادی کند از قدیمها و هم چراغی روشن بگذارد برای آیندگان تا بدانند تهران از کجا به کجا رسیده است. با او درباره خاطرات دوران کودکی از محلههای «سیروس» و «شاپور» گرفته تا «توپخانه» و هویت دیروز تهران گفتوگو کردهایم.
«باید بپذیریم دنیا در حال پیشرفت است، افزایش جمعیت اجازه نمیدهد آنچه در سالیان دور روال عادی زندگی بهحساب میآمد، امروز هم تداوم داشته باشد. اما دیدگاه من بر این مبتنی است که نباید مظاهر عینی زندگی یکباره دچار تغییر و دگرگونی شود و نشانی از آنها بر جای نماند» این جملهها بخشی از یادداشت «خسرو خورشیدی» مؤلف سیاهقلمهای «آن روزگاران تهران» است که در آن تصویرگری تهران قدیم انجام شده. خورشیدی فرزند «میرزا شفیع خورشیدی» یکی از نخستین فارغالتحصیلان «دارالفنون» است که سالها در عرصه سینما و تلویزیون به طراحی صحنه مشغول است. او باور دارد دیگر موضوعی به نام هویت گذشته تهران در پایتخت معنا ندارد: «همیشه غصه داشتم که چرا ما باید در کشورمان برای نسلهای آینده، هیچ چیز برای رجوع به تاریخ و هویتی که تهران داشته است، نگذاریم. من و امثال من وقتی تهران قدیم را دیدهایم و از بچگی در آن بزرگ شدهایم، تفاوتهای زیادی میان تهران امروز با دیروز میبینیم.»
او حرفش را اینگونه ادامه میدهد: «از تهران دیروز نه بازاری مانده، نه محل سکونتی، نه حتی مکانی برای گردشگری.» او باور دارد همه افراد و کسانی که از گذشته خاطرهای دارند باید پای کار بیایند تا هویت گذشته شهر فراموش نشود: «برای اینکه هویت قدیم تهران و جایی که در آن زندگی میکردم از بین نرود، سال 1388 تصمیم گرفتم سیاهقلمهایی از محل زندگیام در منطقه 11 و 12 و نقاطی از تهران که در خاطرم باقی مانده است، بکشم. همه تصاویر کتاب «آن روزگاران تهران» را در مدت 3 سال طراحی کردم. گمان نمیکنم غیر از این کتاب، هیچ تصویر یا عکسی از بناهای ترسیم شده در کتاب دیگری وجود داشته باشد.»
ترسیم بچگی از شاپور
تا سیروس و عودلاجان
خورشیدی، سالهای ابتدای زندگیاش را همراه با پدر و مادر در محله شاپور گذرانده است. محلهای که در آن، رجال آن زمان برو و بیایی داشتند و خورشیدیها همسایه آنها بودند. خسرو خورشیدی در اینباره میگوید: «سال 1311 در محله شاپور به دنیا آمدم و تا سال 1316 در این محله و گذر «وزیر دفتر» زندگی میکردیم. سال 1316 از کوچه وزیر دفتر به خیابان سیروس و محله زیبای «عودلاجان» نقل مکان کردیم. یادم میآید مدرسه «بَدرِ» و «عفتیه» در کوچه «نصیرالدوله» میرفتم که راه دسترسی به آن از کوچه «میرزا محمودوزیر» بود.» او که گذشته مانند دیروز در مقابل چشمانش ظاهر شده است، ادامه میدهد: «مسجد آشیخ عبدالنبی در محله، نمای زیبایی داشت که در نزدیکی خیابان امیرکبیر بود.
هیچوقت تصویر این کوچهها و خیابانها از جلوی چشمانم دور نمیشود و همواره غصه میخورم که چرا این ابنیه را مانند نمونههای خارجی آن حفظ نکردیم.» او ادامه میدهد: «وقتی 10 سالم شد به منطقه 7 کنونی در محله عشرتآباد و خیابان مازندرانی نقل مکان کردیم که آن زمان، خارج از شهر بود اما آب و هوای خوبی داشت. با این وجود همیشه خاطره خانههای قدیمی خودمان در سیروس، عودلاجان و شاپور را در ذهنم زنده نگه میدارم.»
ساختمان بلدیه و تلگرافخانه
نماد هویت تهران
در میدان «توپخانه» سابق و امام «خمینی»(ره) کنونی، 2معماری باشکوه در برابر هم با وقار تمام قرار داشت. یکی «تلگرافخانه» با معماری اتریشی ـ آلمانی و دیگری ساختمان «بلدیه» یا شهرداری با معماری ایرانی که وجودشان ناخودآگاه تکمیلکننده هم بودند. در ضلع شرقی میدان هم ساختمان معروف بانک «شاهی» قرار داشت که تازه آن را ساخته بودند و نمای فوقالعاده زیبایی داشت. ساختمانهای تلگرافخانه و بلدیه که به نوعی شناسنامه هویت پایتخت بودند، در دهه 30 از بین رفتند.» خورشیدی به بیان خاطرهای از این میدان میپردازد و میگوید: «زمانی که 5 یا 6 سال بیشتر نداشتم، در برخی اعیاد همراه با پدر و مادرم به میدان توپخانه میرفتم و آتش بازیهای مفصلی را که در میدان انجام میشد میدیدیم. الان با وجود گذشت بیش از 70 سال از آن زمان هنوز هم به این میدان میروم و یاد گذشته را زنده میکنم. حتی در کتابم تصاویری از آن مراسم و جشنها را بازآفرینی کردهام.»
کتاب «آرزوهایی برای تهران»
در دست تدوین
خورشیدی 300 سیاهقلم خود را برای انتشار به صحافی میدهد و سال 1392 بسیاری از این سیاهقلمها منتشر میشود. اما او بر این باور است جای خالی بناهای پرشکوه دیگری در کتاب اولش خالی است که تلاش میکند در کتاب دومی که در دست تهیه دارد، آنها را به تصویر بکشد: «ساختمان راهآهن از بناهای مهمی است که در کتاب اولم فراموشش کردهام. بناهای دیگری مانند برخی مراکز آموزشی و فرهنگی، خیابانهای مطرح پایتخت مانند خیابان انقلاب و بناهای ارزشمندی مانند خانه آقای «تجدد» که بانکدار معروف در آن زمان بود و خانهاش الگو گرفته از سفارت روسیه در تهران بود یا بناهای باقیمانده در حصار ناصری را با استفاده از همه اندوختههای ذهنی و بهرهگیری از منابع مختلف، در کتاب دومم به نام «آرزوهایی برای تهران» ثبت و ضبط کنم.»