• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
شنبه 5 مرداد 1398
کد مطلب : 68603
+
-

‌هزار تومانی که گم شد

حرف‌های همسایه
‌هزار تومانی که گم شد


مهدیا گل‌محمدی ـ روزنامه‌نگار

فقط هزار تومان از صندوق شارژ، گم شده بود اما ساختمان انگار سرما خورده، تب و لرز کرده باشد به جای ناودان از همه جایش گاه و بی‌گاه آب می‌چکید. سقف و دیوار‌های نمور طبله کرده بود و بعد از اینکه یکی از تاول‌های دیوار راهرو ترکید به طلعت خانم پیرزن طبقه بالا گفتم وقتی با عجله و هن‌و‌هن‌کنان برای دیدن سریال اوشین از پله‌ها بالا می‌آید به جای دیوار، دستش را به نرده‌ها بگیرد. 6 سال پیش، وقتی کلید‌ها و دفتر و دستک مدیریت ساختمان بنفش، پلاک92 در کوچه خُسبان را بهم دادند ساختمان چنگی به دل نمی‌‌زد اما دست‌کم آب حوض هنوز سبز نشده بود و بارانی از برگ‌های سوزنی کاج‌ها روی سر همان چند ماهی زنده‌ حوض، مثل تیر بلا فرود نمی‌آمد. همسایه ویولن‌زن طبقه پایین از قطعه «چهارفصل ویوالدی» در چهار فصل سال فقط «موومان بهار»ش را می‌زد و دخترش روی سه‌چرخه‌ای در حیاط با خواندن «آن‌مان نبارا دودو اسکاچی آنامانا نباتی» همراهی‌اش می‌کرد. حالا اما ساختمان آنقدر بازسازی و نظافت ‌نشده، راهرو‌ها «دنیای مورچگان موریس‌مترلینگ» شده‌اند و ویولن‌زن طبقه پایین ویولن‌اش را که بر می‌دارد همگی انگار رمان«سمفونی مردگان عباس معروفی» گوش می‌دهیم. بی‌توجه به قار‌قار کلاغی که روی سه‌چرخه کوچک گوشه حیاط نشسته، پله‌ها را دو تا یکی بالا می‌روم تا با همسایه‌ها چشم در چشم نشوم.
دستم را می‌برم در جیبم. جای خالی دسته‌کلید هُلم می‌دهد روی پله راهرو و تنها قاب روبه‌رویم جاکفشی است. تَرکِ دیوار از پشت جاکفشی مثل صاعقه روی لانه مورچه‌هایی که زیرش رفت‌وآمد می‌کنند فرود آمده اما مورچه‌ها برعکس ما آدم‌ها، هیچ‌وقت به ترک دیوار گیر نمی‌دهند. همه مورچه‌ها در خیابانی فرضی و بی‌خط‌کشی، بی‌‌‌آنکه با هم شاخ به شاخ شوند نشانیِ خرده آشغال‌های ساختمان را با شاخک‌هاشان به هم خبر می‌دهند. روی جاکفشی، چشم‌ام افتاد به بند‌های گره‌زده و بازنشده کفش‌های زنم. تعجب کردم. یکی از شعار‌هایش این بود که برای صرفه‌جویی و سالم ماندن کفش‌ها باید هربار بند‌هایش را باز کنی و بعد بپوشیش یا درش بیاوری.. یعنی چقدر عجله داشته که کفش‌هایش را بدون باز کردن بند‌ها از پاشنه کنده؟ پسر بزرگم از وقتی فارغ‌التحصیل آکسفورد و مدیر یکی از بخش‌های «شرکت توتال» شد جای کفش‌هایش همیشه روی جاکفشی خالیست و کسی کفش‌ آنجا نمی‌گذارد. ویولن‌زن طبقه پایین باز داشت سمفونی مردگان می‌زد. بی‌اختیار چشم‌ام به عصای چوبی پدر افتاد. یادم آمد وقتی پدر بی‌عصا می‌خواست حمام برود من مشغول جروبحث با مدیر ساختمان بلوک‌غربی بودم و زمین خوردنش را ندیدم.
عصای چوبی اما انگار هزار بار زمین خورده باشد تا پدر زمین نخورد روی از من برگردانده و با خیالی آسوده به جاکفشی تکیه داده بود. این اواخر زنم هم گاهی رویش را از من بر می‌گرداند. از وقتی خبر گم شدن آن هزار تومان شارژ ساختمان را کتمان کرده بودم می‌گفت «اگه کار تو باشه پشت گوشتو دیدی من و این خونه را هم  می‌بینی.» یکی از مورچه‌ها را که داشت گازم می‌گرفت پشت گوشم له کردم. راهرو مثل هود آشپزخانه بوی خاک و سیمانی را که برای تیمار آن ساختمان مریض، منتظر عمله و بنا بود بالا می‌کشید و مشامم را می‌آزرد. طاقتم طاق شد. رفتم کلید‌ساز آوردم. قفل را که شکست فقط سفیدی دیوار‌های خانه پیدا بود. درهای خانه طلعت خانم ناله‌ای کرد و باز شد. طلعت خانم با صدایی نیش‌دار گفت: خانمت همه اثاثیه‌ها را جمع کرد و رفت. انگار تب و لرز کرده باشم عرق سردی روی تنم نشست. دستم را کردم در جیب شلوارم. 20اسکناس پنجاه‌تومانی که با کشِ ماست لوله‌کرده بودم با عرق دستم خیس شدند.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید