• دو شنبه 28 اسفند 1402
  • الإثْنَيْن 8 رمضان 1445
  • 2024 Mar 18
شنبه 21 بهمن 1396
کد مطلب : 6639
+
-

پایان شب دودی، آش نیکو صفت بارؤیای شب‌های نمناک اسکاتلند!

حسین آخانی/ استاد دانشگاه تهران

 

روز چهارشنبه 18بهمن که تهران غرق در آلودگی بود، تصمیم گرفتم که برای رفت و برگشت به محل کار از وسیله نقلیه عمومی و یا پیاده‌روی استفاده کنم. در محله ما – گیشا - 2خط اتوبوس فعال است؛ یکی به مقصد میدان ولیعصر و دیگری میدان انقلاب. مقصد اول ما ستارخان بود. به همین دلیل فرقی نمی‌کرد با کدام سفر کنیم. می‌توانستیم با هر دوی آنها تا سر گیشا برویم. در نخستین ایستگاه دیدم 3اتوبوس خالی است. تجربه نشان داده است که اتوبوس‌های خالی به این زودی‌ها حرکت نمی‌کنند. به همین دلیل به سمت ایستگاه بعدی پیاده رفتیم. دیدم آنجا حتی یک اتوبوس هم نیست. بازهم می‌توان تصور کرد که حالا حالاها  از اتوبوس خبری نیست. قصد پیاده‌روی کردیم و تا سر گیشا یک ربعی طول کشید. حدس من درست بود، وقتی به زیر پل گیشا رسیدیم هنوز هیچ‌کدام از اتوبوس‌ها به پایین نرسیده بودند. بقیه راه را هم ناچار با تاکسی‌های خطی رفتیم.

شب ساعت 9 و ربع بود که دفتر کارم را در پردیس علوم دانشگاه تهران ترک کردم. به محض آنکه به داخل محوطه دانشگاه رسیدم دیدم 5-4 کامیون وارد دانشگاه شدند، نمی‌دانم به چه دلیلی. چون ناهار درست و حسابی نخورده بودم قصد کردم در رستورانی مناسب که در آن گوشت استفاده نمی‌شود شام بخورم، به واقع کار سختی است در ایران. یادم به آش معروف نیکو صفت افتاد و مسیر خود را به سمت جنوب خیابان کارگر تغییر دادم. همین‌که برگشتم فکر کردم آش نیکو صفت قاشق یک‌بار مصرف استفاده می‌کند. هر بار در زندگی مجبور به استفاده از این ظروف یک‌بار مصرف می‌شوم حالم بد می‌شود. دل‌دل کردم که برگردم یا بروم. بالاخره با سبک و سنگین‌کردن ‌آش‌خوری با قاشق یک‌بار مصرف را به بقیه رستوران‌ها – که طبعا اوضاع بهتری ندارند - ترجیح دادم و پایم را به این برند معروف و شلوغ ابتدای جمال‌زاده جنوبی گذاشتم.

بعد از آش‌خوری راه افتادم به سمت چهار‌راه نواب، در چهار‌راه نواب از گذر تعداد زیادی کامیون و تریلی انگشت به دهان ماندم. از خود سؤال می‌کردم مگر ما این چند روز آلوده‌‌ترین روزهای سال را پشت سر نگذاشته‌ایم؟ مگر به همین دلیل چند روزی مدارس تعطیل نشدند؟ مگر بسیاری مجبور به ترک شهر نشدند؟ چرا به این کامیون‌ها اجازه دادند داخل شهر شوند؟

همین که داشتم از کامیون‌ها عکس می‌گرفتم، دیدم اتوبوسی آمد؛ اتوبوسی غرق در تبلیغ که داخل آن اصلا دیده نمی‌شد، بیشتر شبیه ماشین‌های دودی زندان بود. سوار شدم، بیرون دیده نمی‌شد. اصلا متوجه نشدم که چگونه به سرعت به پل گیشا رسید. سعی کردم بیرون را نگاه کنم. چیزی دیده نمی‌شد. نه داخل اتوبوس تابلویی داشت که نام ایستگاه را نشان دهد و نه راننده اسم ایستگاه را می‌گوید. این اتوبوس‌های خارجی همه این امکانات را دارند که معمولا در ایران از آنها استفاده نمی‌شود. اتوبوس که راه افتاد شک کردم. بلند شدم به سختی بیرون را می‌شد دید. کم‌کم متوجه اشتباه خودم شدم، بله من ایستگاه را رد کرده بودم. چاره‌ای نبود، باید تا ایستگاه بعدی منتظر می‌ماندم. تا پل مدیریت ایستگاهی نبود. باز انگشت به دهان ماندم. چرا شرکت واحد در روبه‌روی برج میلاد و بیمارستان میلاد ایستگاهی برای سوار و پیاده شدن مسافران درنظر نگرفته است؟

در پل مدیریت پیاده شدم تا با اتوبوس برگشت به پل گیشا برگردم. بازهم تعجب کردم از عبور کامیون‌های متعدد. اتوبوس بعدی آمد و نقدی ما را سوار کرد. این یکی هم مانند قبلی پر بود از تبلیغات و تشخیص خارج به تجربه و بهره‌جویی از تکنیک‌های خاصی نیاز داشت. این بار چهار‌دانگ حواسم را جمع کردم. چون به جلو نزدیک بودم و خدا را شکر که شیشه جلو تبلیغ مالی نشده بود، توانستم ایستگاه زیر پل گیشا را تشخیص داده و پیاده شوم. بعد هم پیاده تا انتهای خیابان گیشا در ساعت 11و 10 دقیقه شب به خانه رسیدم. از پنجره به عظمت برج میلاد نگاه کردم و همچنان اتفاقات این شب دودی را با خاطرات نمناک اسکاتلند که در دی‌ماه گذشته تجربه کرده بودم مقایسه می‌کردم؛ شب‌هایی که در مسیر دوچرخه و پیاده‌روی قدم می‌زدم و به قول ما سنجونی‌ها، دوستان اینستاگرامی خود را «غصه قوجو» می‌دادم.

این خبر را به اشتراک بگذارید